قاضى القضاه
[قاضى عبدالجبار معتزلى. م. كه خدايش رحمت كناد، در كتاب المغنى از وهب بن جرير نقل مى كند كه مردى از مردم بصره به طلحه و زبير گفت: شما داراى فضيلت و افتخار مصاحبت هستيد به من بگوييد آمدن شما به اين راه و جنگ شما چيست؟ آيا چيزى است كه پيامبر (ص) به شما فرمان داده است يا انديشه يى است كه خود داريد؟ طلحه خاموش ماند و به زمين نگاه مى كرد. زبير گفت: اى واى بر تو! به ما گفته اند اينجا درم و دينار بسيار است آمده ايم كه از آنها بگيريم و بهره مند شويم.]قاضى القضاه اين خبر را دليل آن قرار داده كه طلحه توبه كرده است و زبير هم به جنگ اصرار نداشته است و حال آنكه احتجاج به اين خبر در اين مورد بسيار سست است و اگر اين خبر و اخبار پيش درست باشد همانا كه دلالت بر حماقتى سخت و ضعفى بزرگ و نقص آشكار دارد. اى كاش مى دانستم چه چيزى آنان را نيازمند به اين گونه سخن گفتن كرده است و بر فرض كه در دل خود چنين بودند اى كاش آن را پوشيده مى داشتند.
اينك به دنباله خبر طلحه و زبير بازگرديم. ابومخنف مى گويد: همين كه طلحه و زبير از مربد حركت و آهنگ عثمان بن حنيف كردند ديدند كه او و يارانش دهانه كوچه ها را گرفته اند، آنان رفتند تا آنكه به محله دباغ ها رسيدند آنجا ياران عثمان بن حنيف با ايشان روياروى بودند. طلحه و زبير و يارانشان با نيزه به آنان حمله كردند. ناچار حكيم بن جبله بر آنان حمله كرد و او و يارانش چندان با آنان جنگ كردند كه ايشان را از همه كوچه ها بيرون كردند. زنها هم از فراز بامها بر آنان سنگ مى زدند. آنان آهنگ گورستان بنى مازن كردند و همانجا اندكى ايستادند تا سواران ايشان برسند سپس كنار بند آب بصره و از آنجا سوى زابوقه [زابوقه: نام جايى نزديك بصره كه محل سكونت قبيله بنى مسمع بوده است. به معجم البلدان، ج 4، ص 366، چاپ مصر مراجعه شود. م. رفتند و در شوره زارى كه «دارالرزق» ][سيلو و انبار خواروبار. م. آنجاست فرود آمدند.
]گويد: عبدالله بن حكيم تميمى با نامه هايى كه طلحه و زبير براى او نوشته بودند پيش آن دو آمد و به طلحه گفت: اى ابومحمد، مگر اين ها نامه هاى تو نيست كه به ما نوشته اى؟ گفت: آرى. عبدالله بن حكيم گفت: ديروز ما را به خلع عثمان و كشتن او فرامى خواندى تا سرانجام او را كشتى، اينك به خونخواهى او آمده اى؟ به جان خودم كه هدف تو خونخواهى نيست چيزى جز اين دنيا را نمى خواهى، آرام بگير و اگر هدف تو اين است پس چرا هنگامى كه بيعت با على (ع) بر تو عرضه شد با رضايت و رغبت با او بيعت كردى و اينك بيعت خود را مى شكنى و آمده اى تا ما را هم در فتنه خويش درآورى. طلحه گفت: على هنگامى مرا به بيعت با خود فراخواند كه مردم با او بيعت كرده بودند و دانستم كه اگر آنچه را بر من عرضه مى كند نپذيرم كار من تمام نخواهد شد و كسانى كه با اويند بر من هجوم خواهند آورد.
ابومخنف گويد: بامداد فرداى آن روز طلحه و زبير براى جنگ صف بستند، عثمان بن حنيف هم با ياران خود به مقابله آنان بيرون آمد، نخست آنان را به خدا و حق اسلام سوگند داد و بيعت آنان با على عليه السلام را فرايادشان آورد. گفتند: ما خون عثمان را مطالبه مى كنيم. عثمان بن حنيف گفت: شما را با خونخواهى چه كار است؟ پسران و پسرعموهاى او كه از شما در اين باره سزاوارترند كجايند؟ به خدا سوگند كه چنين نيست و شما كه اميد به حكومت داشتيد و براى رسيدن به آن كار مى كرديد همين كه ديديد مردم بر او جمع شدند بر او رشك برديد. مگر كسى از شما دو تن نسبت به عثمان زشت گفتارتر بوده است؟ طلحه و زبير او را دشنام هاى ناپسند دادند و از مادرش نام بردند. او به زبير گفت: به خدا سوگند اگر حرمت صفيه و قرب منزلتش به پيامبر (ص) نبود و همو بود كه تو را به سايه پيامبر نزديك ساخت پاسخت را مى دادم، اما تو اى پسر زن تندخو و سركش (يعنى طلحه) كار ميان من و تو سخت تر از مرحله گفتار است و همانا چيزهايى از كار شما را بازگو كردم كه شما را ناخوش آمد و نتيجه كارتان را چنان كه شما را درمانده سازد نشانتان خواهم داد. بار خدايا گواه باش كه من حجت را بر اين دو مرد تمام كردم.
سپس بر آنان حمله كرد و مردم جنگى سخت كردند و سپس از يكديگر دست بداشتند و بر آن صلح كردند كه ميان ايشان پيمانى نوشته شود و چنين نوشته شد:
اين صلحنامه يى است كه عثمان بن حنيف انصارى و مومنانى كه همراه او و از شيعيان اميرالمومنين على بن ابى طالب هستند و طلحه و زبير و مومنان و مسلمانانى كه پيرو ايشان اند بر آن صلح كردند، كه دارالاماره و بخش عمده بصره و امور مسجد و منبر و بيت المال در اختيار و تصرف عثمان بن حنيف باشد و براى طلحه و زبير و همراهان ايشان اين حق محفوظ است كه در هر جاى بصره كه خواهند فرود آيند و هيچ گروه مزاحم گروه ديگر در راه و بازار و آب انبار و آبشخور و موارد استفاده از آنها نگردد تا آنكه اميرالمومنين على بن ابى طالب برسد و آنگاه اگر خواستند در آن چيزى كه مردم درآمده اند درآيند و اگر خواستند هر گروه به هر كس مى خواهند بپيوندند و هر چه مى خواهند از صلح و جنگ يا بيرون رفتن و اقامت انجام دهند و بر هر دو گروه عهد و پيمان خدايى به همان گونه و استوارتر پيمانى كه برعهده پيامبرى از پيامبران است در مورد آنچه نوشته اند مى باشد.
چون صلحنامه نوشته و مهر شد، عثمان بن حنيف برگشت و داخل دارالاماره شد و به يارانش گفت: خدايتان رحمت كناد! به خانه هاى خود و به اهل خويش بپيونديد و سلاح بر زمين نهيد و خستگان و زخميهاى خويش را مداوا كنيد و چند روز بر اين حال درنگ كردند.
سپس طلحه و زبير گفتند: اگر على برسد و ما بر اين حال ضعف و شمار اندك باشيم گردن ما را خواهد گرفت و تصميم گرفتند به قبايل پيام فرستند و از اعراب صحرانشين دلجويى كنند. به اين منظور به سرشناسان مردم و كسانى كه اهل شرف و رياست بودند پيام فرستادند و آنان را به خونخواهى عثمان و خلع على از خلافت و بيرون كردن عثمان بن حنيف از بصره فراخواندند. قبايل ازد و ضبه و قيس بن عيلان همگى جز يكى دو مرد از هر قبيله كه كار آنان را خوش نداشتند و از طلحه و زبير كناره گرفتند با آن دو بيعت كردند. طلحه و زبير كسى را پيش هلال بن وكيع تميمى [ابن اثير در اسدالغابه، ج 5، ص 69، او را در زمره اصحاب رسول خدا (ص) آورده است. م. فرستادند كه پيش ايشان نيامد. طلحه و زبير به خانه اش رفتند، خود را از آن دو پوشيده داشت. مادرش به او گفت: كسى همچون تو نديده ام، دو پيرمرد قريش به ديدارت مى آيند و از آن دو خود را پوشيده مى دارى؟ چندان گفت كه هلال پيش آن دو رفت و بيعت كرد، همراه او قبايل عمرو بن تميم همگى و بنى حنظله به جز بنى يربوع، كه همگان شيعه على عليه السلام بودند، بيعت كردند. همچنين همه افراد بنى دارم جز تنى چند از بنى مجاشع كه اهل دين و فضيلت بودند بيعت كردند.
]چون كار طلحه و زبير استوار شد، در شبى تاريك و بارانى و طوفانى بيرون آمدند و يارانشان كه برايشان زره پوشانده بودند و روى آن جامه بر تن داشتند همراهشان بودند. آنان هنگام نماز صبح و سحرگاه به مسجد رسيدند، عثمان بن حنيف پيش از ايشان به مسجد رسيده بود و صفهاى نماز برپا بود. عثمان پيش رفت تا با مردم نماز گزارد، ياران طلحه و زبير او را كنار كشيدند و زبير را براى نماز پيش انداختند، در اين هنگام «سبابجه» [توضيح اين كلمه در صفحات آينده آمده است. م. كه پاسداران و نگهبانان بيت المال بودند آمدند و زبير را از محراب بيرون كشيدند و خواستند عثمان بن حنيف را مقدم بدارند، ياران زبير بر آنان چيره شدند و او را مقدم داشتند و اين كار همچنان ادامه داشت تا نزديك طلوع خورشيد شد و مردمى كه در مسجد حاضر بودند برايشان بانگ زدند كه اى اصحاب محمد (ص)، آيا از خدا نمى ترسيد كه آفتاب برآمد! زبير چيره شد و با مردم نماز گزارد و چون نمازش تمام شد به ياران مسلح خود فرياد زد كه عثمان بن حنيف را بگيريد و او را پس از اينكه با مروان بن حكم با شمشير درگير شده بود گرفتند و چون گرفتار شد او را تا پاى مرگ زدند و موهاى ابروان و مژه ها و هر موى كه بر سر و چهره اش بود از بن كندند. آنگاه سبابجه را كه هفتاد مرد بودند بگرفتند و آنان و عثمان بن حنيف را پيش عايشه بردند او به ابان پسر عثمان گفت: برخيز گردن عثمان بن حنيف را بزن كه انصار پدرت را كشتند و بر آن كار يارى دادند. عثمان بن حنيف گفت: اى عايشه و اى طلحه و زبير! برادرم سهل بن حنيف كارگزار و جانشين على بن ابى طالب بر مدينه است و به خدا سوگند مى خوردم كه اگر شما مرا بكشيد او ميان برادران و خويشان و وابستگان شما شمشير مى نهد و هيچيك از آنان را زنده نمى گذارد. ايشان از او دست بداشتند و ترسيدند كه سهل بن حنيف به جان خويشان و خاندان ايشان كه در مدينه اند درافتد.
]آنگاه عايشه به زبير پيام فرستاد كه سبابجه را بكش كه به من خبر رسيده است با تو چه كرده اند. گويد: به خدا سوگند، زبير فرمان داد آنان را همان گونه كه گوسپند را مى كشند سر ببرند و پسرش عبدالله آن را برعهده گرفت و آنان را كه هفتاد مرد بودند سر بريد. گروهى از آن پاسداران براى نگهبانى و پاسدارى از بيت المال ماندند و پايدارى كردند و گفتند: بيت المال را به شما تسليم نمى كنيم تا اميرالمومنين بيايد، زبير شبانه با گروهى آهنگ ايشان كرد و بر آنان حمله برد و پنجاه اسير از آنان گرفت و همگى را اعدام كرد.
ابومخنف مى گويد: صقعب بن زهير براى ما نقل كرد كه كشته شدگان از سبابجه در آن روز چهارصد تن بودند. اين مكر و فريب طلحه و زبير نسبت به عثمان بن حنيف نخستين فريب در تاريخ اسلام است و سبابجه نخستين قوم از مسلمانان اند كه با زدن گردن اعدام شده اند. [ملاحظه مى فرماييد كه اين اعدامها و ريختن خون بيگناهان را نمى توان ناديده گرفت و مدعى توبه طلحه و زبير و عايشه شد. مگر توبه هيچ شرطى براى پذيرفته شدن ندارد؟. م. او مى گفت: عثمان بن حنيف را براى اينكه بماند يا به على بپيوندد آزاد گذاشتند و او كوچ كردن را برگزيد، رهايش كردند و او به على عليه السلام پيوست و همين كه او را ديد گريست و گفت: اى اميرالمومنين از تو جدا شدم در حالى كه پيرمردى بودم و امروز با چهره ى بدون ريش نزد تو برگشتم. على (ع) فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و سه مرتبه تكرار كرد.
]مى گويم: سبابجه كلمه يى معرب است كه جوهرى آن را در كتاب الصحاح [رجوع كنيد به الصحاح، ج 1، ص 321 والمغرب جواليقى، ص 183 چاپ احمد محمد شاكر، مصر، 1309 ق. خود آورده و گفته است آنان گروهى از مردم سند بودند كه در بصره به پاسبانى و نگهبانى زندان اشتغال داشتند و حرف «ه» براى بيان نسبت و عجمه بودن است و يزيد بن مفرغ حميرى هم آن را در شعر خود آورده است.
]ابومخنف همچنين مى گويد: چون به حكيم بن جبله خبر رسيد كه آن قوم نسبت به عثمان بن حنيف چه كردند برآشفت و همراه سيصد تن از عبدالقيس براى مخالفت و جنگ با ايشان بيرون آمد. طلحه و زبير و يارانشان به جنگ او بيرون آمدند، عايشه را هم بيرون آوردند. اين روز به جنگ «جمل اصغر» و روز جنگ با على به جنگ «جمل اكبر» نام نهاده شد.
دو گروه با شمشير جنگ كردند. مردى از قبيله ازد از لشكر عايشه بر حكيم بن جبله تاخت و شمشيرى بر پايش زد و آن را قطع كرد و آن مرد ازدى هم از اسب خود فروافتاد، حكيم همچنان كه بر يك پاى زانو بر زمين زده بود پاى بريده خود را بر آن مرد كوبيد و او را بر زمين افكند و خود را به او رساند و او را كشت و همچنان از خشم بر او تكيه زد تا خودش هم مرد. در همان حال كسى از كنارش گذشت و گفت: چه كسى با تو چنين كرد؟ گفت: همين كس كه متكاى من است و چون نگريست آن مرد ازدى را زير او ديد. حكيم شجاعى نام آور بود.
گويد: همراه حكيم سه برادرش و همه كسانى كه همراهش بودند كه سيصد مرد از قبيله عبدالقيس و اندكى از ايشان از قبيله بكر بن وائل بودند كشته شدند.
چون بصره پس از كشته شدن حكيم و يارانش و بيرون كردن عثمان بن حنيف براى طلحه و زبير خالى و صاف شد آن دو براى اينكه كداميك امام جماعت باشند اختلاف پيدا كردند و هر يك مى خواست خودش امام جماعت باشد و بيم آن داشت كه اگر پشت سر ديگرى نماز بگزارد دليل بر تسليم شدن نسبت به او و رضايت به تقدم او باشد. عايشه ميان آن دو را چنين اصلاح كرد كه مقرر داشت يك روز عبدالله بن زبير با مردم نماز بگزارد و يك روز محمد بن طلحه.
ابومخنف مى گويد: طلحه و زبير به بيت المال بصره درآمدند و چون اموال فراوانى را كه در آن بود ديدند زبير اين آيه را خواند «خداوند غنيمتهاى بسيارى به شما وعده داده است كه خواهيد گرفت، اينك اين غنيمت را با شتاب براى شما آورد» [سوره فتح، آيه 20.
]سپس گفت: ما به اين اموال از مردم سزاوارتريم و همه آن اموال را گرفتند و چون على عليه السلام پيروز شد همه آن اموال را به بيت المال برگرداند و ميان مسلمانان تقسيم كرد. [لطفا براى اطلاع بيشتر در اين مورد به نبرد جمل، ص 173 مراجعه شود. م.
]ما در مباحث گذشته چگونگى جنگ جمل و كشته شدن زبير را در حالى كه از بيم يا به قصد توبه از جنگ مى گريخت آورده ايم و ما مى گوييم به قصد توبه بوده است. همچنين چگونگى كشته شدن طلحه و چيره شدن على عليه السلام بر عايشه و احسان نسبت به او و كسانى كه در جنگ اسير شده بودند و پس از جنگ بر آنان دست يافت، به تفصيل آورده ايم.