بیشترلیست موضوعات شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحديد) خطبه ها خطبه 001-آغاز آفرينش آسمان و... خطبه 002-پس از بازگشت از صفين خطبه 003-شقشقيه خطبه 005-پس از رحلت رسول خدا خطبه 006-آماده نبرد خطبه 008-درباره زبير و بيعت او خطبه 011-خطاب به محمد حنفيه خطبه 012-پس از پيروزى بر اصحاب جمل خطبه 013-سرزنش مردم بصره خطبه 015-در برگرداندن بيت المال خطبه 016-به هنگام بيعت در مدينه خطبه 019-به اشعث بن قيس خطبه 020-در منع از غفلت خطبه 022-در نكوهش بيعت شكنان خطبه 023-در باب بينوايان خطبه 025-رنجش از ياران سست خطبه 026-اعراب پيش از بعثت خطبه 027-در فضيلت جهاد خطبه 029-در نكوهش اهل كوفه خطبه 030-درباره قتل عثمان خطبه 031-دستورى به ابن عباس خطبه 032-روزگار و مردمان خطبه 033-در راه جنگ اهل بصره خطبه 034-پيكار با مردم شام خطبه 035-بعد از حكميت خطبه 036-در بيم دادن نهروانيان خطبه 037-ذكر فضائل خود خطبه 039-نكوهش ياران خطبه 040-در پاسخ شعار خوارج خطبه 041-وفادارى و نهى از منكر خطبه 043-علت درنگ در جنگ خطبه 044-سرزنش مصقله پسر هبيره خطبه 046-در راه شام خطبه 047-درباره كوفه خطبه 048-هنگام لشكركشى به شام خطبه 051-ياران معاويه و غلبه بر فرات خطبه 052-در نكوهش دنيا خطبه 053-در مساله بيعت خطبه 054-درباره تاخير جنگ خطبه 055-در وصف اصحاب رسول خطبه 056-به ياران خود درباره احاديث جعلى در نكوهش على عليه السلام خطبه 057-با خوارج خطبه 058-درباره خوارج خطبه 059-خبر دادن از پايان كار خوارج خطبه 060-در باب خوارج خطبه 065-در آداب جنگ خطبه 066-در معنى انصار خطبه 067-شهادت محمد بن ابى بكر خطبه 068-سرزنش ياران خطبه 069-پس از ضربت خوردن خطبه 072-درباره مروان خطبه 073-هنگام بيعت شورا با عثمان خطبه 076-نكوهش رفتار بنى اميه خطبه 079-نكوهش زنان خطبه 083-درباره عمرو بن عاص خطبه 091-پس از كشته شدن عثمان خطبه 092-خبر از فتنه خطبه 093-در فضل رسول اكرم خطبه 096-در باب اصحابش خطبه 099-درباره پيامبر و خاندان او خطبه 100-خبر از حوادث ناگوار خطبه 104-صفات پيامبر خطبه 124-تعليم ياران در كار جنگ خطبه 126-درباره تقسيم بيت المال خطبه 127-در خطاب به خوارج خطبه 128-فتنه هاى بصره خطبه 129-درباره پيمانه ها خطبه 130-سخنى با ابوذر خطبه 134-راهنمائى عمر در جنگ خطبه 135-نكوهش مغيره خطبه 136-در مسئله بيعت خطبه 137-درباره طلحه و زبير خطبه 138-اشارت به حوادث بزرگ خطبه 139-به هنگام شورى خطبه 140-در نهى از غيبت مردم خطبه 144-فضيلت خاندان پيامبر خطبه 146-راهنمائى عمر خطبه 148-درباره اهل بصره خطبه 149-پيش از وفاتش خطبه 150-اشارت به حوادث بزرگ خطبه 153-در فضائل اهل بيت خطبه 155-خطاب به مردم بصره خطبه 159-در بيان عظمت پروردگار خطبه 160-در بيان صفات پيامبر خطبه 161-چرا خلافت را از او گرفتند؟ خطبه 163-اندرز او به عثمان خطبه 164-آفرينش طاووس خطبه 165-تحريض به الفت با يكديگر خطبه 167-پس از بيعت با حضرت خطبه 168-هنگام حركت به بصره خطبه 171-درباره خلافت خود خطبه 172-شايسته خلافت خطبه 173-درباره طلحه خطبه 174-موعظه ياران خطبه 175-پند گرفتن از سخن خدا خطبه 176-درباره حكمين خطبه 177-در صفات خداوند خطبه 179-در نكوهش يارانش خطبه 180-پيوستگان به خوارج خطبه 181-توحيد الهى خطبه 182-آفريدگار توانا خطبه 183-خطاب به برج بن مسهر خطبه 184-به همام درباره پرهيزكاران خطبه 188-در ذكر فضائل خويش خطبه 189-سفارش به تقوا خطبه 190-در سفارش به ياران خود خطبه 191-درباره معاويه خطبه 192-پيمودن راه راست خطبه 193-هنگام به خاكسپارى فاطمه خطبه 196-خطاب به طلحه و زبير خطبه 197-منع از دشنام شاميان خطبه 198-بازداشتن امام حسن از ... خطبه 199-درباره حكميت خطبه 200-در خانه علاء حارثى خطبه 201-در باب حديثهاى مجعول خطبه 205-در وصف پيامبر و عالمان خطبه 207-خطبه اى در صفين خطبه 208-گله از قريش خطبه 209-عبور از كشته شدگان جمل خطبه 210-در وصف سالكان خطبه 212-تلاوت الهيكم التكاثر خطبه 213-تلاوت رجال لا تلهيهم... خطبه 215-پارسائى على خطبه 216-نيايش به خدا خطبه 217-نكوهش دنيا خطبه 218-دعائى از آن حضرت خطبه 219-درباره يكى از حاكمان خطبه 220-در توصيف بيعت مردم خطبه 223-با عبدالله بن زمعه خطبه 224-در باب زيانهاى زبان خطبه 225-چرا مردم مختلفند؟ خطبه 227-در ستايش پيامبر خطبه 228-در توحيد خطبه 229-در بيان پيشامدها خطبه 231-ايمان خطبه 234-خطبه قاصعه خطبه 235-سخنى با عبدالله بن عباس خطبه 236-در حوادث بعد از هجرت خطبه 238-درباره حكمين خطبه 239-در ذكر آل محمد نامه ها نامه 001-به مردم كوفه نامه 003-به شريح قاضى نامه 006-به معاويه نامه 007-به معاويه نامه 009-به معاويه نامه 010-به معاويه نامه 011-به گروهى از سپاهيان نامه 012-به معقل بن قيس الرياحى نامه 013-به دو نفر از اميران لشگر نامه 014-به سپاهيانش نامه 017-در پاسخ نامه معاويه نامه 018-به عبدالله بن عباس نامه 024-وصيت درباره دارايى خود نامه 025-به مامور جمع آورى ماليات نامه 027-به محمد بن ابوبكر نامه 028-در پاسخ معاويه نامه 029-به مردم بصره نامه 031-به حضرت مجتبى نامه 033-به قثم بن عباس نامه 034-به محمد بن ابى بكر نامه 035-به عبدالله بن عباس نامه 038-به مردم مصر نامه 039-به عمروعاص نامه 040-به يكى از كارگزاران خود نامه 041-به يكى از كارگزارانش نامه 042-به عمر بن ابى سلمه نامه 044-به زياد بن ابيه نامه 045-به عثمان بن حنيف نامه 047-وصيت به حسن و حسين نامه 049-به معاويه نامه 051-به ماموران ماليات نامه 052-به فرمانداران شهرها نامه 053-به مالك اشتر نخعى نامه 054-به طلحه و زبير نامه 056-به شريح بن هانى نامه 059-به اسود بن قطبه نامه 061-به كميل بن زياد نامه 062-به مردم مصر نامه 064-به معاويه نامه 067-به قثم بن عباس نامه 068-به سلمان فارسى نامه 069-به حارث همدانى نامه 071-به منذر بن الجارود نامه 073-به معاويه نامه 075-به معاويه نامه 077-به عبدالله بن عباس نامه 078-به ابوموسى اشعرى نامه 079-به سرداران سپاه حكمت ها حکمت 001 حکمت 002 حکمت 003 حکمت 004 حکمت 005 حکمت 006 حکمت 007 حکمت 008 حکمت 009 حکمت 010 حکمت 011 حکمت 012 حکمت 013 حکمت 014 حکمت 015 حکمت 016 حکمت 017 حکمت 018 حکمت 019 حکمت 020 حکمت 021 حکمت 022 حکمت 023 حکمت 024 حکمت 025 حکمت 026 حکمت 027 حکمت 028 حکمت 029 حکمت 030 حکمت 031 حکمت 032 حکمت 033 حکمت 034 حکمت 035 حکمت 036 حکمت 037 حکمت 038 حکمت 039 حکمت 040 حکمت 041 حکمت 042 حکمت 043 حکمت 044 حکمت 045 حکمت 046 حکمت 047 حکمت 048 حکمت 049 حکمت 050 حکمت 051 حکمت 052 حکمت 053 حکمت 054 حکمت 055 حکمت 056 حکمت 057 حکمت 058 حکمت 059 حکمت 060 حکمت 061 حکمت 062 حکمت 063 حکمت 064 حکمت 065 حکمت 066 حکمت 067 حکمت 068 حکمت 069 حکمت 070 حکمت 071 حکمت 072 حکمت 073 حکمت 074 حکمت 075 حکمت 076 حکمت 077 حکمت 078 حکمت 079 حکمت 080 حکمت 081 حکمت 082 حکمت 083 حکمت 084 حکمت 085 حکمت 086 حکمت 087 حکمت 088 حکمت 089 حکمت 090 حکمت 091 حکمت 092 حکمت 093 حکمت 094 حکمت 095 حکمت 096 حکمت 097 حکمت 098 حکمت 099 حکمت 100 حکمت 101 حکمت 102 حکمت 103 حکمت 104 حکمت 105 حکمت 106 حکمت 107 حکمت 108 حکمت 109 حکمت 110 حکمت 111 حکمت 112 حکمت 113 حکمت 114 حکمت 115 حکمت 116 حکمت 117 حکمت 118 حکمت 119 حکمت 120 حکمت 121 حکمت 122 حکمت 123 حکمت 124 حکمت 125 حکمت 126 حکمت 127 حکمت 128 حکمت 129 حکمت 130 حکمت 131 حکمت 132 حکمت 133 حکمت 134 حکمت 135 حکمت 136 حکمت 137 حکمت 138 حکمت 139 حکمت 140 حکمت 141 حکمت 142 حکمت 143 حکمت 144 حکمت 145 حکمت 146 حکمت 147 حکمت 148 حکمت 149 حکمت 150 حکمت 151 حکمت 152 حکمت 153 حکمت 154 حکمت 155 حکمت 156 حکمت 157 حکمت 158 حکمت 159 حکمت 160 حکمت 161 حکمت 162 حکمت 163 حکمت 164 حکمت 165 حکمت 166 حکمت 167 حکمت 168 حکمت 169 حکمت 170 حکمت 171 حکمت 172 حکمت 173 حکمت 174 حکمت 175 حکمت 176 حکمت 177 حکمت 178 حکمت 179 حکمت 180 حکمت 181 حکمت 182 حکمت 183 حکمت 184 حکمت 185 حکمت 186 حکمت 187 حکمت 188 حکمت 189 حکمت 190 حکمت 191 حکمت 192 حکمت 193 حکمت 194 حکمت 195 حکمت 196 حکمت 197 حکمت 198 حکمت 199 حکمت 200 حکمت 201 حکمت 202 حکمت 203 حکمت 204 حکمت 205 حکمت 206 حکمت 207 حکمت 208 حکمت 209 حکمت 210 حکمت 211 حکمت 212 حکمت 213 حکمت 214 حکمت 215 حکمت 216 حکمت 217 حکمت 218 حکمت 219 حکمت 220 حکمت 221 حکمت 222 حکمت 223 حکمت 224 حکمت 225 حکمت 226 حکمت 227 حکمت 228 حکمت 229 حکمت 230 حکمت 231 حکمت 232 حکمت 233 حکمت 234 حکمت 235 حکمت 236 حکمت 237 حکمت 238 حکمت 239 حکمت 240 حکمت 241 حکمت 242 حکمت 243 حکمت 244 حکمت 245 حکمت 246 حکمت 247 حکمت 248 حکمت 249 حکمت 250 حکمت 251 حکمت 252 حکمت 253 حکمت 254 حکمت 255 حکمت 256 حکمت 257 حکمت 258 حکمت 259 حکمت 260 حکمت 261 حکمت 262 حکمت 263 حکمت 264 حکمت 265 حکمت 266 حکمت 267 حکمت 268 حکمت 269 حکمت 270 حکمت 271 حکمت 272 حکمت 273 حکمت 274 حکمت 275 حکمت 276 حکمت 277 حکمت 278 حکمت 279 حکمت 280 حکمت 281 حکمت 282 حکمت 283 حکمت 284 حکمت 285 حکمت 286 حکمت 287 حکمت 288 حکمت 289 حکمت 290 حکمت 291 حکمت 292 حکمت 293 حکمت 294 حکمت 295 حکمت 296 حکمت 297 حکمت 298 حکمت 299 حکمت 300 حکمت 301 حکمت 302 حکمت 303 حکمت 304 حکمت 305 حکمت 306 حکمت 307 حکمت 308 حکمت 309 حکمت 310 حکمت 311 حکمت 312 حکمت 313 حکمت 314 حکمت 315 حکمت 316 حکمت 317 حکمت 318 حکمت 319 حکمت 320 حکمت 321 حکمت 322 حکمت 323 حکمت 324 حکمت 325 حکمت 326 حکمت 327 حکمت 328 حکمت 329 حکمت 330 حکمت 331 حکمت 332 حکمت 333 حکمت 334 حکمت 335 حکمت 336 حکمت 337 حکمت 338 حکمت 339 حکمت 340 حکمت 341 حکمت 342 حکمت 343 حکمت 344 حکمت 345 حکمت 346 حکمت 347 حکمت 348 حکمت 349 حکمت 350 حکمت 351 حکمت 352 حکمت 353 حکمت 354 حکمت 355 حکمت 356 حکمت 357 حکمت 358 حکمت 359 حکمت 360 حکمت 361 حکمت 362 حکمت 363 حکمت 364 حکمت 365 حکمت 366 حکمت 367 حکمت 368 حکمت 369 حکمت 370 حکمت 371 حکمت 372 حکمت 373 حکمت 374 حکمت 375 حکمت 376 حکمت 377 حکمت 378 حکمت 379 حکمت 380 حکمت 381 حکمت 382 حکمت 383 حکمت 384 حکمت 385 حکمت 386 حکمت 387 حکمت 388 حکمت 389 حکمت 390 حکمت 391 حکمت 392 حکمت 393 حکمت 394 حکمت 395 حکمت 396 حکمت 397 حکمت 398 حکمت 399 حکمت 400 حکمت 401 حکمت 402 حکمت 403 حکمت 404 حکمت 405 حکمت 406 حکمت 407 حکمت 408 حکمت 409 حکمت 410 حکمت 411 حکمت 412 حکمت 413 حکمت 414 حکمت 415 حکمت 416 حکمت 417 حکمت 418 حکمت 419 حکمت 420 حکمت 421 حکمت 422 حکمت 423 حکمت 424 حکمت 425 حکمت 426 حکمت 427 حکمت 428 حکمت 429 حکمت 430 حکمت 431 حکمت 432 حکمت 433 حکمت 434 حکمت 435 حکمت 436 حکمت 437 حکمت 438 حکمت 439 حکمت 440 حکمت 441 حکمت 442 حکمت 443 حکمت 444 حکمت 445 حکمت 446 حکمت 447 حکمت 448 حکمت 449 حکمت 450 حکمت 451 حکمت 452 حکمت 453 حکمت 454 حکمت 455 حکمت 456 حکمت 457 حکمت 458 حکمت 459 حکمت 460 حکمت 461 حکمت 462 حکمت 464 حکمت 465 حکمت 466 حکمت 467 حکمت 468 حکمت 469 حکمت 470 حکمت 471 حکمت 472 كلمات غريب کلمه غريب 001 کلمه غريب 002 کلمه غريب 003 کلمه غريب 004 کلمه غريب 005 کلمه غريب 006 کلمه غريب 007 کلمه غريب 008 کلمه غريب 009 توضیحاتافزودن یادداشت جدید
[آيه 17، سوره احقاف و به ص 521، ج 3، تفسير كشاف زمخشرى و ص 159 ج 10، تفسير ابوالفتوح رازى چاپ مرحوم شعرانى مراجعه فرماييد. م. و حسن مدارا و توفيق آدمى به اين شناخته مى شود كه نخست كار اهل خانه خود را روبراه كند و سپس خويشاوندان خود را به ترتيب نزديكى آنان فراخواند، آنچنان كه رسول خدا (ص) انجام داد و همينكه مبعوث شد نخستين كسى را كه به اسلام فراخواند همسر او خديجه بود، سپس پسر عموى خويش على عليه السلام را كه تحت تكفل پيامبر (ص) بود و پس از او آزاد كرده خود زيد و خدمتكار خويش ام ايمن را به اسلام دعوت فرموده است و آيا هيچكس از وابستگان پيامبر را، كه در پناه آن حضرت بوده اند، ديده ايد كه به مسلمان شدن پيشى نگيرد؟ و آيا هيچيك از اينان كه بر شمرديم در پذيرفتن اسلام درنگ كردند! آرى حسن تدبير و مداراى در دعوت اينچنين است و بايد اضافه كرد كه پيامبر (ص) تنگدست و فقير و به هنگام بعثت ظاهرا در زمره نانخورهاى خديجه بوده است و حال آنكه ابوبكر در نظر شما مردى توانگر بوده است و پدر و پسر و همسرش تنگدست بوده اند و بر طبق قاعده فطرت و عقل، توانگر سزاوارتر است كه پيروى شود. همانا مدارا و دقت و حسن دعوت به اسلام كارى است كه مصعب بن عمير در مورد سعد بن معاذ انجام داد و كارى است كه سعد بن معاذ نسبت به بنى عبدالاشهل به هنگام دعوت آنان به اسلام و بريده بن حصيب نسبت به قبيله اسلم انجام داده اند، كه گفته اند همه افراد قبيله بنى الاشهل بر اثر دعوت سعد بن معاذ در يك روز مسلمان شده اند و بر اثر دعوت بريده هشتاد خانواده از قبيله اسلم مسلمان شدند. اما كسى كه پدر و پسر و همسر و خواهرش با دعوت او مسلمان نشده اند بسيار بعيد است كه بتوان او را به مدارا و حسن دعوت و بردبارى وصف كرد. ]جاحظ مى گويد: از اين گذشته ابوبكر گروهى از كسانى را كه در راه خدا شكنجه مى شده اند و شش برده بوده اند كه از جمله ى ايشان بلال و عامر بن فهيره و زبيره نهديه و دخترش بوده اند خريده و آزاد كرده است، همچنين از كنار كنيزكى گذشت كه عمر بن خطاب او را شكنجه مى داد كه او را هم از عمر بن خطاب خريد و آزاد كرد و ابوعيسى را هم آزاد كرد و خداوند متعال اين آيات را در مورد او نازل فرمود «اما آن كس كه عطا و پرهيزگارى كرد و به نيكويى تصديق كرد ما هم كار او را سهل و آسان مى كنيم» [آيات 5 -7، سوره والليل.، تا آخر سوره. شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: بلال و عامر بن فهيره را رسول خدا (ص) آزاد فرموده است و اين موضوع را واقدى و ابن اسحاق و كسان ديگرى غير از آن دو نقل كرده اند و اما چهار برده ديگرى كه گفته ايد بر فرض كه ادعاى شما را بپذيريم، در آن حال به سبب نفرتى كه صاحبان ايشان از آنان داشتند، بهاى همه شان چيزى بيش از صد درهم يا حدود آن نبوده است و چه افتخارى در اين مبلغ وجود دارد، اما اين آيات كه شاهد آورده ايد، ابن عباس مى گويد: يعنى براى او تكرار آن را آسان مى كنيم و كسى ديگر غير از ابن عباس گفته است: اين آيه در شان مصعب بن عمير نازل شده است. ][براى اطلاع از اقوال ديگرى كه در مورد شان نزول اين آيات گفته شده است به تفسير مجمع البيان و تبيان مراجعه فرماييد. م. ]جاحظ مى گويد: و شما به خوبى مى دانيد كه ابوبكر در مورد اموال خودش كه چهل هزار درهم بود چگونه رفتار كرد و همه را در راه گرفتاريهاى اسلام هزينه ساخت و ابوبكر كم عائله و سبك بار نبوده است و بدينگونه يكى از راحتيها را كه كمى عائله است نداشته است بلكه داراى پسران و دختران و همسر و خدم و حشم بوده است و پدر و مادر خويش و فرزندان آنان را تحت تكفل داشته است. وانگهى پيامبر (ص) پيش از اسلام در نظر ابوبكر مشهور نبوده است كه در ترك مواسات با آن حضرت بيم ننگ و عارى داشته باشد. بنابراين انفاق او به صورتى كه انجام يافته فضيلتى است كه نظيرى براى آن نمى يابيم و پيامبر (ص) فرموده اند: «هيچ مالى مرا بدانگونه كه مال ابوبكر سودمند بود سود نرساند». شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: به ما خبر بدهيد در چه گرفتاريهايى ابوبكر اين اموال را انفاق و در چه راهى هزينه كرده است كه جايز نيست اين موضوع پوشيده بماند و كهنه و از خاطره ها زدوده شود و به فراموشى سپرده شود. شما كه بر چيزى از آن بيشتر از آزاد كردن همان شش برده آن هم به تصور خودتان دسترسى پيدا نكرده ايد كه شايد بهاى آن به صد درهم در آن زمان نمى رسيده است و چگونه براى او ادعاى انفاقهاى بزرگ مى شود در حالى كه هنگام بيرون رفتن پيامبر (ص) به سوى مدينه دو شتر براى ايشان خريد و در چنان حالى بهاى آن را گرفت و اين موضوع را همه ى محدثان نقل كرده اند و خودتان هم روايت مى كنيد كه ابوبكر هنگام اقامت در مدينه توانگر و آسوده بوده است و از عايشه هم روايت مى كنيد كه مى گفته است: ابوبكر هجرت كرد و ده هزار درهم داشت و مى گوييد خداوند در مورد او اين آيه را نازل فرموده است: «و نبايد صاحبان ثروت و نعمت شما درباره ى خويشاوندان خود و در راه بينوايان و مهاجران در راه خدا از انفاق كوتاهى كنند» [آيه 22، سوره نور. و مى گوييد اين آيه در شان ابوبكر و مسطح بن اثاثه نازل شده است پس آن فقر ابوبكر كه پنداشته ايد اموال خود را چنان انفاق كرد كه فقط يك عبا براى او باقى ماند كه خود را در آن مى پيچيد كجاست؟ و شما روايت مى كنيد كه خداوند متعال را در آسمانها فرشتگانى است كه فقط عبايى به خود پيچيده اند و پيامبر ( ص) در شب معراج آنان را ديد و از جبريل درباره ى آنان پرسيد و جبريل فرمود: اينان فرشتگانى هستند كه به ابوبكر بن ابى قحافه كه دوست تو در زمين است تاسى جسته اند و او بزودى همه ى اموالش را بر تو هزينه مى كند تا آنجا كه فقط عبايى بر گردن خويش خواهد داشت و از سوى ديگر خودتان روايت مى كنيد كه چون خداوند آيه ى نجوى را نازل كرد و فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون با رسول خدا نجوى مى كنيد پيش از راز گفتن خود صدقه يى بپردازيد كه آن براى شما بهتر است.» ][آيات 12 و 13 سوره مجادله، طبرى در ص 14، ج 28 تفسير طبرى و واحدى در ص 308، اسباب النزول و فخر رازى در تفسير خود ذيل آيات مذكور و ديگران آورده اند كه فقط على عليه السلام به آن عمل كرده است و براى اطلاع بيشتر به ص 293، ج 1 فضائل الخمسه استاد محترم سيد مرتضى حسينى فيروزآبادى مراجعه فرماييد. م. هيچكس جز على بن ابى طالب به اين دستور عمل نكرد. با آنكه خودتان اقرار به فقر و تنگدستى او داريد و ابوبكر با آنكه در گشايش بود از پرداخت صدقه رازگويى با سوال كردن خوددارى كرد و خداوند مومنان را در اين باره سرزنش كرده و فرموده است: «آيا از اينكه پيش از نجوى و رازگويى خود صدقه بپردازيد از فقر ترسيديد و اينك با آنكه چنان نكرديد خداوند شما را بخشيد». ][آيات 12 و 13 سوره مجادله، طبرى در ص 14، ج 28 تفسير طبرى و واحدى در ص 308، اسباب النزول و فخر رازى در تفسير خود ذيل آيات مذكور و ديگران آورده اند كه فقط على عليه السلام به آن عمل كرده است و براى اطلاع بيشتر به ص 293، ج 1 فضائل الخمسه استاد محترم سيد مرتضى حسينى فيروزآبادى مراجعه فرماييد. م. و خداوند متعال صدقه ندادن را خطايى دانسته كه توبه آنان را پذيرفته است و آن خوددارى ايشان از صدقه دادن است. با اين وضع چگونه ابوبكر سخاوت داشته است كه چهل هزار درهم را بپردازد و از تقديم صدقه مناجات با پيامبر (ص) كه دو درهم بوده است خوددارى كند. ]اما آنچه در مورد بسيارى افراد عائله و نفقه ايشان گفته اند دليلى بر فضيلت ابوبكر نيست، زيرا نفقه آنان بر او واجب بوده است. با آنكه سيره نويسان نوشته اند كه ابوبكر بر پدرش چيزى انفاق نمى كرد و او مزدور ابن جدعان بود كه بر سفره اش مى ايستاد و مگسها را مى راند. جاحظ مى گويد: و شما به خوبى مى دانيد كه ياران پيامبر (ص) در مكه با مشركان چگونه برخورد كردند و بسيارى از آنان كارهاى پسنديده انجام دادند نظير آن كار حمزه كه با كمان خود بر سر ابوجهل كوبيد و آن را دريد و ابوجهل در آن هنگام سالار بطحاء و سرور كفر و پر حمايت ترين مردم مكه بود. و شما مى دانيد كه چون در مكه شايعه پراكنى كردند كه محمد (ص) كشته شد، زبير شمشير خود را كشيد و به رويارويى مشركان آمد و عمربن خطاب همينكه مسلمان شد: گفت: از امروز ديگر خداوند پوشيده عبادت نخواهد شد. و سعد بن ابى وقاص با استخوان چانه شترى بر يكى از مشركان ضربه زد و او را خون آلود كرد و در مورد اين فضائل براى على بن ابى طالب هيچ سهمى نبوده است و خداوند متعال فرموده است: «كسانى از شما كه پيش از فتح مكه انفاق و جنگ كرده اند با آنانى كه پس از آن انفاق و جنگ كرده اند برابر نيستند و آنان از اينان درجه ى بزرگترى دارند»، [آيه 20، سوره حديد. و هرگاه خداوند متعال كسانى را كه قبل از فتح مكه انفاق كرده اند فضيلت داده باشد و پس از فتح مكه هم ديگر هجرتى نبوده است، گمان شما درباره كسى كه نه تنها پيش از هجرت بلكه از هنگام بعثت رسول خدا تا هنگام هجرت و پس از آن انفاق كرده است چيست. ][ص 37 العثمانيه با تصرف و اختصار. ]شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: ما فضيلت و سوابق صحابه را منكر نيستيم و همچون اماميه هم نيستيم كه هوى و هوس آنان را بر انكار كردن امور معلوم وادارد، ولى منكر فضيلت هر يك از صحابه بر على بن ابى طالب هستيم و چيز ديگرى را انكار نمى كنيم و تعصب جاحظ را هم براى عثمانيان كه مى خواهد به سود آنان فضائل و مناقب على (ع) را رد كند و باطل سازد ناپسند مى شمريم. اما حمزه در نظر ما داراى فضيلتى بزرگ و مقامى جليل است و او سرور همه شهيدانى است كه به روزگار رسول خدا (ص) شهيد شده اند. فضل عمر و زبير و سعد هم قابل انكار نيست، ولى در آنچه گفته شده است دليلى بر آنكه رتبه على عليه السلام از آنان كمتر باشد يا از غير ايشان فروتر باشد وجود ندارد، ولى اين سخن جاحظ كه مى گويد «در همه اين فضائل براى على عليه السلام هيچ سهمى وجود ندارد»، تعصب زشت و ستم ناپسند است و ما پيش از اين درباره ى آثار و مناقب و خصائص على عليه السلام پيش از هجرت امورى را بيان كرديم كه بزرگتر و شريف تر و با فضيلت تر از همه ى مناقبى است كه براى اين اشخاص ذكر شده است. وانگهى مورخان و سيره نويسان مى گويند: همان ضربتى و زخمى كه سعد بن ابى وقاص زد و همان شمشيرى كه زبير كشيد، موجب اصلى محاصره شدن پيامبر (ص) و بنى هاشم در دره ى ابوطالب شد و همان موجب آمد كه جعفر ناچار با ياران خود به حبشه هجرت كند. كشيدن شمشير به هنگامى كه هنوز به مسلمانان فرمان شمشير كشيدن داده نشده است جايز نيست. خداوند متعال مى فرمايد: «آيا نمى نگرى و شگفت نمى كنى از حال آنانى كه به ايشان گفته شد هم اكنون از جنگ خوددارى كنيد و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و چون جنگ بر ايشان نوشته و مقرر شد برخى از آنان از مردم همانگونه مى ترسيدند كه از خدا.» [بخشى از آيه 77 سوره نساء، براى اطلاع بيشتر به عموم تفاسير قرآن مجيد ذيل آيه مذكور مى توان مراجعه كرد. م. بنابراين روشن است كه براى تكليف اوقات معينى است. گاهى كشيدن شمشير صواب و صلاح نيست و گاهى نه تنها مصلحت كه واجب است. اما گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: «آنانى از شما كه پيش از فتح انفاق كردند...»، ما قبلا در مورد ادعاى ايشان درباره ى انفاق مال ابوبكر توضيح داديم، اينك هم مى گوييم: خداوند متعال در اين آيه تنها انفاق مال را بيان نفرموده، بلكه آن را قرين با جنگ و جهاد فرموده است و چون ابوبكر اهل جنگ و جهاد نبوده است، اين آيه او را شامل نمى شود و حال آنكه على عليه السلام پيش از فتح مكه هم جنگ و جهاد و هم انفاق مال كرده است. جهاد على كه به ضرورى معلوم و قطعى است، انفاق او هم بر حسب حال و متناسب با فقر و تنگدستى او بوده است و هموست كه با احتياج و نيازمندى خوراك خود را به فقير و اسير و يتيم خورانيده است و يك سوره كامل قرآن درباره اين كار او و همسرش و دو پسرش نازل شده است و هموست كه فقط چهار درهم داشت، شبانه يك درهم را آشكار صدقه داد ][جاى بسى شگفتى است كه استاد ابوالفضل ابراهيم در پاورقى نوشته است پاره يى از غلوكنندگان شيعه پنداشته اند كه درباره على (ع) و اهل بيت سوره هاى مختلفى نازل شده است و به كتاب فصل الخطاب مرحوم محدث نورى ارجاع داده است. اى كاش استاد ابوالفضل ابراهيم به ص 197، ج 4، تفسير كشاف زمخشرى ذيل سوره «هل اتى» و به ص 296 اسباب النزول واحدى و به ص 530، ج 5، اسدالغابه ابن اثير ذيل شرح حال فضه نوبيه مراجعه مى كرد و مى ديد كه آنان همينگونه نوشته اند و چنين شتابزده قضاوت نمى كرد. م. و روز بعد هم يك درهم را آشكارا و يك درهم را نهانى صدقه داد و اين گفتار خداوند متعال در شان او نازل شد: «كسانى كه اموال خود را شبانه و روزانه پوشيده و آشكار انفاق مى كنند»، ][آيه 247 سوره بقره و براى اطلاع از منابع اهل سنت كه همين سخن را گفته اند به ص 274، ج 1، فضائل الخمسه استاد محترم حسينى فيروزآبادى مراجعه فرماييد. م. و هموست كه پيش از آنكه نجوى كند صدقه پرداخت و تنها او بود كه از ميان تمام مسلمانان چنان كرد و هموست كه در حال ركوع انگشترى خويش را صدقه داد و خداوند متعال درباره اش اين آيه را نازل فرمود: «همانا جز اين نيست كه ولى شما خداوند است و رسول او و از كسانى كه ايمان آورده اند آنانى كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند». ][آيه 55 سوره مائده، براى اطلاع بيشتر كه شان نزول آن درباره حضرت على عليه السلام در منابع اهل سنت به ص 133، اسباب النزول واحدى و ص 624، ج 1. تفسير كشاف مراجعه شود. م. ]جاحظ مى گويد: بزرگترين دليلى كه معتقدان به تفضيل على عليه السلام به آنان استدلال مى كنند، كشتن على پهلوانان را و فرورفتن او در آغوش پيكار است و حال آنكه در اين كار فضيلت بزرگى نيست، زيرا اگر بسيارى كشتار هماوردان و رفتن با شمشير كشيده به مبارزه پهلوانان از آزمونهاى بسيار سخت و فضائل بسيار مهم و دليل بر رياست و تقدم باشد، لازمه اش چنين مى شود كه براى زبير و ابودجانه و محمد بن مسلمه و ابن عفراء و براء بن مالك!! فضيلتى فراهم باشد كه براى رسول خدا (ص) چنان فضيلتى فراهم نيست، زيرا پيامبر (ص) بدست خويش جز يك مرد را نكشته است و در جنگ بدر در آوردگاه حاضر نشده و در صفها قدم نگذارده است و در سايبان و بر كنار از آوردگاه و همراه آن حضرت ابوبكر بوده است. وانگهى تو مرد شجاعى را مى بينى كه هماوردان را مى كشد و پهلوانان را بر زمين مى كوبد و كسانى در لشكر از لحاظ رتبت از او برترند، در حالى كه جنگ و مبارزه يى نكرده اند و آنان سالارها و مستشاران در جنگ هستند و مى دانيم كه گرفتارى سالارها چندان زياد است كه بايد به همه ى امور عنايت كنند و بررسى نمايند و ديگران چنان گرفتارى ندارند. وانگهى همه چيز از سالار مطالبه مى شود و مدار كارها بر او مى گردد و جنگجويان در پناه او جنگ مى كنند و بينش مى يابند و دشمن با شنيدن نام او منهزم مى شود و چنان است كه اگر لشكر پايدارى كند ولى او بگريزد پايدارى لشكر اثرى ندارد و شكست بهره ى او خواهد شد و اگر همه لشكر تباهى بارآورند و او خود را حفظ كند پيروز مى شود و به اين جهت است كه پيروزى و شكست فقط به سالار قوم نسبت داده مى شود. بنابراين فضيلت ابوبكر در توقف او در سايبان و همراه رسول خدا بودن در جنگ بدر بزرگتر از جهاد على عليه السلام و كشتن او پهلوانان قريش را خواهد بود!! شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه رحمت خدا بر او باد، مى گويد: بدون ترديد سخن پردازى به جاحظ ارزانى شده و از معقول محروم مانده است، البته اگر اين سخنى را كه گفته است از روى اعتقاد و جدى گفته باشد و مقصودش شوخى و بذله گويى و نشان دادن توان ژاژخايى نباشد و نخواسته باشد سخن آورى و باريك انديشى خود را در مورد جدل و ستيز ارائه دهد. آيا جاحظ نمى داند كه پيامبر (ص) شجاع ترين فرد بشر است و در جنگها خوض كرده و جاهايى پايدارى فرموده است كه عقل از سر افراد مى پريده است و دلها به حنجره ها مى رسيده است، كه از جمله آنها جنگ احد است و ايستادگى آن حضرت پس از آنكه همه مسلمانان گريختند و فقط چهار تن با ايشان باقى ماندند كه على و زبير و طلحه و ابودجانه بودند. پيامبر (ص) جنگ كرد و چندان تير انداخت كه تيرهايش تمام شد و سرهاى برگشته كمانش شكست و زه آن قطع شد، پيامبر به عكاشه بن محصن فرمان داد كه زه كمان را وصل كند، گفت: اى رسول خدا اين زه كوتاه شده است و به سر كمان نمى رسد، فرمود تا همانجا كه مى رسد وصل كن. عكاشه مى گويد: سوگند به كسى كه او را بر حق مبعوث فرموده است، زه كمان را كشيدم تا آنكه علاوه بر آنكه به سر كمان رسيد يك وجب هم افزون آمد كه بر زبانه برگشته سر كمان بستم و پيامبر (ص) آن را از من گرفت و همچنان تير انداخت تا سرانجام ديدم كه كمانش شكست. در اين هنگام ابى بن خلف به مبارزه آمد. برخى از اصحاب پيامبر گفتند: اگر بخواهيد و اجازه فرماييد يكى از ما به جنگ او برود. نپذيرفت و زوبينى را از دست حارث بن صمه گرفت و از ميان اصحاب خود چنان بيرون پريد كه گفته اند از بيم همچون پشه و مگسى كه بر سرين شتر نشسته باشد پريديم و خود را كنار كشيديم. و پيامبر به ابى بن خلف چنان زوبين زد كه چون گاو نر بانگ بركشيد. اگر هيچ چيز دليل بر پايدارى آن حضرت به هنگامى كه يارانش گريختند و او را تنها گذاشتند جز همين آيه نباشد كه خداوند فرموده است: «بياد آوريد هنگامى را كه مى گريختيد و به هيچكس توجه نداشتيد و رسول شما را از پى شما فرامى خواند». بودن پيامبر (ص) در پى آنان آن هم در حالى كه ايشان مى گريختند و به هيچكس توجه نداشتند، دليل پايدارى رسول خدا و نگريختن اوست. در جنگ حنين هم پيامبر (ص) فقط همراه نه تن از افراد خاندان و ياران خويش ايستادگى فرمود و حال آنكه همه مسلمانان گريختند و فقط همان نه تن بر گرد آن حضرت بودند. عباس لگام استر رسول خدا را گرفته بود و على با شمشير كشيده پيشاپيش ايشان حركت مى كرد و ديگران بر گرد استر پيامبر و بر سمت چپ و راست بودند و ديگر مهاجران و انصار گريخته بودند و هر چه آنان بيشتر مى گريختند، آن حضرت كه درود خدا بر او و خاندانش باد پيش مى رفت و استوارتر مى تاخت و با سينه و گلوى خويش در قبال شمشيرها و تيرها جلو مى رفت و آنگاه مشتى شن برگرفت و بر مشركان پرتاب كرد و فرمود چهره هايتان زشت باد. و اين خبر مشهور از على عليه السلام كه خود دليرترين انسان است نقل شده كه فرموده است: «هرگاه كار دشوار مى شد و تنور جنگ سخت برافروخته مى گرديد ما به رسول خدا پناه مى برديم و او را پناه خويش قرار مى داديم». بنابراين جاحظ چگونه مى گويد پيامبر در معركه ى جنگ در نيامده و با صفهاى نبرد آشنا نشده است و چه دروغى بزرگتر از دروغ كسى كه پيامبر (ص) را به گوشه گيرى از جنگ و خوددارى از شركت در آن نسبت دهد! وانگهى، چه تناسبى ميان ابوبكر و پيامبر (ص) در اين معنى است كه او را با رسول خدا (ص) مقايسه مى كند و رسول خدا (ص) رئيس ملت و اسلام و صاحب دعوت و فرمانده و سالار جنگ بوده است و همگان، چه ياران آن حضرت و چه دشمنانش، او را به سالارى و سرورى مى شناخته اند و تمام امور و اشارات متوجه به او بوده است. اين رسول خدا (ص) است كه قريش و عرب را سخت خشمگين ساخته و با تبرى از ايشان جگرهايشان را آتش زده است. دين آنان را مورد نكوهش قرار داده است و نياكان ايشان را گمراه دانسته است. از آن گذشته آنان را با كشتن سران و بزرگانشان سوگوار كرده است و اگر از شركت مستقيم در صحنه جنگ خوددارى و كناره گيرى فرموده است، حق او بوده است و اين شان فرماندهان و سالارهاى جنگ است، زيرا قوام لشكر به بقاى ايشان وابسته است و هرگاه پادشاه نابود شود تمام لشكر نابود مى شود و هرگاه او سالم بماند، بر فرض كه لشكر شكست بخورد، امكان باقى ماندن حكومت فراهم است و لشكرى ديگر آماده مى سازد و به همين سبب حكيمان و خردمندان پادشاه را از اينكه به تن خويش جنگ كند منع كرده اند و اسكندر را كه به تن خويش به جنگ قوسر پادشاه هند رفت تخطئه كرده و گفته اند جانب احتياط و دور انديشى را رعايت نكرده است. اينك جاحظ به ما بگويد: ابوبكر را در اين معنى چه دخالتى است و كداميك از دشمنان اسلام او را چنان سرشناس مى دانسته است كه آهنگ كشتن او كند؟ و مگر نه اين است كه او هم يكى از افراد معمولى مهاجران و در زمره ى عبدالرحمان بن عوف و عثمان بن عفان بوده است، بلكه عثمان بن عفان به مراتب از او مشهورتر و شريفتر بوده است و چشمها بيشتر به او دوخته شده بوده است و دشمن نسبت به عثمان كينه توزتر و ستيزه گرتر بوده است. و بر فرض كه ابوبكر در يكى از اين آوردگاهها كشته مى شد، مگر كشته شدن او موجب سستى و ناتوانى و زبونى اسلام مى شد. يا اگر ابوبكر كشته مى شد بيم آن مى رفت كه آثار اسلام كهنه و چراغ فروزان آن خاموش شود كه جاحظ مى گويد حكم او چون حكم رسول خدا (ص) است و پرهيز از جنگ و كناره گيرى از آن همچون آن حضرت براى او لازم است! به راستى كه بايد از بدبختى به خدا پناه ببريم و حال آنكه همه ى افراد عاقل و آشنا به اخبار و تاريخ مى دانند كه احوال پيامبر (ص) در جنگها چگونه بوده است و آن حضرت كجا وقوف كرده است و كجا جنگ فرموده است و به چه مناسبت آن روز در سايبان نشسته است. و به هر حال توقف ايشان توقفى بوده است كه در آن تدبير امور رياست جنگ را بر عهده داشته است و مايه پشتيبانى و اعتماد لشكريان بوده است. كارهاى اصحاب خود را شناسايى مى كرده و كوچك و بزرگ ايشان را حراست مى فرموده است و خوددارى آن حضرت از حركت پيشاپيش سپاه به اين سبب بوده است كه لشكريان هرگاه مى دانستند پيامبر (ص) پشت صف و در انتهاى لشكر است مطمئن مى بودند و دلهايشان نگران حال او نبود و موجب نمى شد كه با توجه به حراست از پيامبر از رويارويى و درگيرى با دشمن بازمانند. وانگهى پيامبر در آن حال مايه دلگرمى بيشتر ايشان بود و به او پناه مى بردند و به حضورش بازمى گشتند و توجه داشتند كه هرگاه پيامبر (ص) پشت سرشان باشد كارهاى آنان را مورد بررسى قرار مى دهد و مى داند هر يك كجا ايستاده اند و همه كس چه به هنگام حمله و چه به هنگام گريز و چه در خوشبختى و چه در بدبختى متوجه آن حضرت خواهد شد. و توقف رسول خدا (ص) به صلاح كار لشكريان بود و براى حفظ آنان بهتر و به دور انديشى نزديك تر بود و چون پيامبر (ص) تدبير كننده ى همه كارهاى لشكريان و فرمانده همگان بود دشمنى همواره در جستجوى آن حضرت بود. وانگهى مگر نمى بينيد كه علمدار سپاه همواره در جايى پايدارى مى كند و مصلحت جنگ هم در توقف و پايدارى اوست و فضيلت علمدار در آن است كه در بيشتر حالات از پيشروى و قرار گرفتن در صف مقدم خوددارى كند، وانگهى در جنگ براى سالار چند حالت پيش مى آيد. نخست آنكه پشت جبهه و آخر صحنه بايستيد كه مايه اعتماد و نيروى لشكريان باشد و پناه آنان شمرده شود و تدبير كارهاى جنگ را بر عهده بگيرد و مواضع خلل و سستى را شناسايى و براى آن چاره انديشى كند. حالت دوم اين است كه ميان لشكر قرار گيرد تا بتواند ضعيف را يارى دهد و افراد سست را تشجيع و ترغيب كند. حالت سوم حالتى است كه چون دو گروه برخورد كنند و شمشيرها آخته شود، او هر گاه مصلحت بداند يكجا توقف كند يا آنكه به تن خويش جنگ كند كه اين آخرين حالت است و در اين حال شجاعت شجاع دلير و زبونى ترسوى بزدل روشن مى شود. بنابراين مقام رياست رسول خدا (ص) كجا قابل مقايسه و تناسب با منزلت ابوبكر است كه اين دو منزلت را بتوان مساوى دانست و مناسب. اگر چنان مى بود كه ابوبكر در رياست پيامبر (ص) همكارى مى داشت و فضيلتى همچون فضيلت نبوت از سوى خداوند به او ارزانى شده بود و قريش و اعراب همانگونه كه در جستجوى پيامبر (ص) بودند در جستجوى او مى بودند و او تدبير برخى كارهاى اسلامى و بسيج كردن لشكرها و تجهيز افراد را براى اعزام به سريه ها و كشتن دشمنان را عهده دار مى بود، يعنى همان كارهايى را كه پيامبر تدبير مى فرمود او هم برعهده مى داشت، شايد جاحظ مى توانست چنين حرفى بزند، ولى حال ابوبكر چنان است كه مى دانيد و او از همه مسلمانان ضعيف دل تر بوده است و از همه مسلمانان، عرب را كمتر سوگوار ساخته است، هرگز تيرى نزد و شمشيرى نكشيد و خونى نريخت و او يكى از افراد دنباله رو بوده است و نه مشهور بوده و شناخته شده و نه جستجوگر و جستجو شونده. بنابراين چگونه جايز است كه مقام و منزلت او را همچون مقام و منزلت پيامبر (ص) قرار داد! در جنگ احد پسرش عبدالرحمان همراه مشركان به جنگ آمده بود. ابوبكر او را ديد. خشمگين برخاست و شمشيرش را به اندازه انگشتى از نيام بيرون كشيد و مى خواست به مبارزه پسرش برود. پيامبر (ص) فرمودند: «اى ابوبكر شمشيرت را غلاف كن و ما را از وجود خودت بهره مند بدار» و پيامبر (ص) به ابوبكر اين سخن را نفرمود مگر اينكه مى دانست او شايسته و مرد جنگ و رويارويى با مردان نيست و اگر به جنگ برود كشته خواهد شد. وانگهى جاحظ چگونه مى گويد: در مباشرت به جنگ و رويارويى با هماوردان و كشتن سران و دليران مشركان فضيلتى نيست؟ و مگر ستون اسلام جز بر اين پايدار شده است و آيا دين به چيز ديگرى جز اين كار ثابت و مستقر شده است خيال مى كنى جاحظ اين سخن خداوند متعال را نشنيده كه فرموده است: «همانا خداوند كسانى را كه در صفى استوار كه گويى چون بنيانى محكم هستند در راه او جنگ مى كنند دوست مى دارد» [آيه 4، سوره صف. و مقصود از محبت خداوند متعال اعطاى ثواب است و هر كس در صف جهاد پايدارتر و كوشاتر و جنگ كننده تر باشد در پيشگاه خداوند محبوب تر است و معنى افضل هم آن است كه ثواب آن شخص بيشتر باشد و على عليه السلام در اين صورت محبوب ترين مسلمانان در پيشگاه خداوند است كه پايدارترين ايشان در آن صف استوار بوده است. به اجماع همه امت اسلامى هيچگاه از جنگ نگريخته است و با هر هماوردى كه نبرد كرده است او را كشته است. ]آيا مى پندارى كه جاحظ اين سخن خداوند متعال را نشنيده كه فرموده است: «و خداوند مجاهدان را بر نشستگان فضيلت و پاداش گران بخشيده است» [آيه 95، سوره نساء. و گويى اين گفتار خداوند را نشنيده كه فرموده است: «همانا خداوند از مومنان جانها و اموالشان را مى خرد كه بهشت براى آنان باشد، آنان در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند، وعده يى بر آن حق در تورات و انجيل و قرآن» و سپس خداوند اين خريد و فروش را با اين گفتار خود تاكيد كرده و فرموده است: «و چه كسى به عهد خود وفادارتر از خداوند است! پس مژده باد بر شما به اين معامله كه انجام مى دهيد و آن كاميابى بزرگ است.» ][آيه 112، سوره توبه. و خداوند متعال فرموده است: «اين بدان سبب است كه آنان را هر تشنگى و رنج و گرسنگى كه در راه خدا برسد و هر گامى بردارند كه كافران را به خشم آورد و هر پيروزى كه نسبت به دشمن يابند، براى آنان عملى صالح نوشته مى شود.» ][آيه 121، سوره توبه. ]موقف مردم در جهاد گوناگون است و برخى از برخى ديگر فضيلت بيشترى دارند. آن كس كه سوى هماوردان مى رود و ضربه هاى شمشير و نيزه را پذيرا مى شود به مناسبت شدت برخورد با دشمن بر دوشهاى آنان سنگين تر از كسى است كه فقط در معركه حاضر شده است ولى پيشروى نمى كند. همچنين آن كس كه در معركه ى جنگ حاضر است و پيشروى نمى كند و فقط در جايى ايستاده است كه در تير رس قرار دارد و ممكن است ضربات تير و پيكان به او برسد، برتر و پرفضيلت تر از كسى است كه در جايى مى ايستد كه از تير رس دور است و اگر اشخاص ناتوان و ترسو به سبب ترك جنگ و كمى گشاده دستى در آن مستحق رياست باشند و گفته شود در آن كار شبيه پيامبر (ص) هستند، بايد پربهره ترين افراد براى رياست حسان بن ثابت باشد [خوانندگان گرامى توجه دارند كه حسان بن ثابت ضرب المثل در ترسو بودن است براى اطلاع بيشتر به ص 6، ج 2 اسدالغابه مراجعه شود- م. و اگر قرار باشد فضيلت على عليه السلام، در مورد جهاد، به اين بهانه كه پيامبر از همگان كمتر جهاد فرموده است باطل شود، آن هم به گونه يى كه جاحظ پنداشته است، با اين قياس، فضيلت ابوبكر هم در انفاق باطل مى شود، زيرا پيامبر (ص) از همگان كمتر ثروت داشته است. ]و هرگاه در كار عرب و قريش تامل كنى و به اخبار سيره بنگرى و بخوانى خواهى دانست كه قريش و عرب همواره در جنگها به جستجوى پيامبر (ص) بودند و آهنگ كشتن او را داشتند و اگر به آن حضرت دسترسى پيدا نمى كردند، به جستجوى على عليه السلام و در صدد كشتن او بودند كه از ميان همه ى مسلمانان، در همه ى احوال به پيامبر (ص) شبيه تر و نزديك تر بود و از همگان شديدتر از پيامبر دفاع مى كرد و دشمنان همواره آهنگ على مى كردند و مى دانستند هرگاه او را بكشند كار حكومت پيامبر (ص) را سست و شوكت آن حضرت را شكسته خواهند كرد كه على برترين كسى بود كه با نيرو و دليرى و بى باكى و پيشروى و دلاورى پيامبر را نصرت مى داد، مگر نمى بينى كه عتبه بن ربيعه در جنگ بدر چه مى گويد. او همراه برادرش شيبه و پسر خود وليد به ميدان آمده بود، پيامبر تنى چند از انصار را به جنگ آنان فرستاد. آن سه تن نسب انصاريان را پرسيدند، كه چون نسبت خود را بيان كردند، گفتند: برگرديد و پيش قوم خود برويد و سپس بانگ برداشتند و گفتند: اى محمد! افرادى از قوم خودمان را كه هم شان ما باشند بفرست و در اين هنگام پيامبر (ص) به خويشاوندان خود فرمود: اى بنى هاشم، برخيزيد و حقى را كه خداوند در قبال باطل آنان به شما ارزانى فرموده است يارى دهيد. على برخيز، حمزه برخيز، عبيده برخيز. مگر نمى بينى كه هند دختر عتبه- مادر معاويه- چه جايزه يى براى كشتن على در جنگ احد قرار داد! زيرا على و حمزه در كشتن پدرش عتبه در جنگ بدر همكارى كرده بودند. مگر اين شعر هند را كه در سوگ خويشاوندان خود سروده است نشنيده اى كه مى گويد: «براى من در مورد پدرم عتبه و عمويم و محبوب سينه ام بردارم، كه پرتو چهره اش چون ماه تمام بود، صبرى باقى نمانده است. اى على با كشتن آنان پشتم را شكستى.» و اين بدان سبب بود كه على عليه السلام برادر هند، وليد بن عتبه را كشته بود و در كشتن پدرش عتبه شركت داشت، ولى عمويش شيبه را حمزه به تنهايى كشته بود. جبير بن مطعم به برده ى خود وحشى، به روز جنگ احد گفت: اگر محمد را بكشى آزاد خواهى بود و اگر على را بكشى آزاد خواهى بود و اگر حمزه را بكشى آزاد خواهى بود. وحشى گفت: اما محمد را كه يارانش مواظبت مى كنند. اما على مردى مواظب است كه در جنگ فراوان به اين سو و آن سو مى نگرد، ولى من بزودى حمزه را مى كشم و در كمين او نشست و بر او زوبين پراند و او را كشت. اينكه گفتيم: حال على عليه السلام در اين مورد بسيار نزديك و مناسب حال پيامبر (ص) بوده است، از اين جهت است كه در سيره و اخبار مى بينيم كه رسول خدا (ص) تا چه اندازه بر او مهر مى ورزيده است و بر او بيم داشته است و براى حفظ و سلامت او دعا مى فرموده است، آنچنان كه در جنگ خندق همينكه على به مبارزه عمرو رفت، رسول خدا در حضور اصحاب هر دو دست خود را سوى آسمان برافراشت و چنين عرضه داشت: «بار خدايا! تو در جنگ احد حمزه را از من گرفتى و در جنگ بدر عبيده را. پروردگار! اينك و در اين جنگ على را براى من حفظ فرماى- بار خدايا مرا تنها مگذار و تو خود بهترين وارثانى-» [آيه 89، سوره انبياء. و به همين سبب هم بود كه چون عمرو بن عبدود مردم مسلمان را به مبارزه فرامى خواند و اين كار را چند بار تكرار كرد و هماورد طلبيد و همگان سكوت كردند و على عليه السلام پيشقدم مى شد و از پيامبر (ص) كسب اجازه مى كرد، آن حضرت سكوت مى كرد و از اجازه دادن خوددارى مى فرمود. سرانجام پيامبر فرمود: «او عمرو بن عبدود است!» و على عرضه داشت: «من هم على هستم». در اين هنگام پيامبر (ص) على را پيش خود فراخواند او را بوسيد و عمامه ى خويش را بر سر او بست و همچون كسى كه بخواهد با ديگرى بدرود كند چند لگام او را بدرقه فرمود و با اضطراب منتظر نتيجه ماند. و همينكه على عليه السلام به ميدان رفت، پيامبر (ص) دستهاى خود را برافراشت و رو به قبله ايستاد و به دعا كردن مشغول شد و مسلمانان بر گرد آن حضرت چنان سكوت كرده و خاموش بودند كه گويى پرنده بر سرشان نشسته است، تا آنكه گرد و خاك برخاست و از درون آن بانگ تكبير شنيدند و دانستند كه على (ع) عمرو را كشته است. در اين هنگام بود كه پيامبر و مسلمانان چنان تكبيرى گفتند كه صداى آن را در آن سوى خندق مشركان شنيدند. به همين سبب حذيفه بن اليمان گفته است: اگر فضيلت على عليه السلام در مورد كشتن عمرو در جنگ خندق ميان همه ى مسلمانان تقسيم شود همگان را زير پوشش خود قرار مى دهد. ][براى اطلاع بيشتر از روايات ديگر به بحث مرحوم علامه مجلسى در صفحات 1 -7 ج 39 بحار الانوار چاپ جديد مراجعه فرماييد- م. و ابن عباس در تفسير آيه ى بيست و پنجم سوره ى احزاب كه مى فرمايد: «و خداوند براى مومنان جنگ را كفايت فرمود»، گفته است: يعنى به وجود على بن ابى طالب. ][براى اطلاع بيشتر از اين مورد در منابع اهل سنت به تفسير در المنثور سيوطى ذيل آيه 25، سوره احزاب و در منابع شيعه به ص 350، ج 7 و 8 مجمع البيان طبرسى چاپ صيدا مراجعه فرماييد- م. ]جاحظ مى گويد: وانگهى بايد اين موضوع را در نظر گرفت كه رفتن شخص شجاع با شمشير به مبارزه ى هماوردان چنان نيست كه كسانى كه از باطن كار آگاه نيستند مى پندارند، زيرا در آن حال كه پهلوانى با شمشير كشيده به جنگ هماورد مى رود، امور ديگرى هم در سر دارد كه مردم آنها را نمى بينند و فقط طبق ظاهر و آنچه از پيشروى و شجاعت او مى بينند قضاوت مى كنند. چه بسا انگيزه ى آن پهلوان براى آن مبارزه فقط هيجان باشد و بس و چه بسا از نوجوانى و شيفتگى سرچشمه بگيرد و گاه ممكن است از اجبار و تعصب و حميت باشد و گاه به سبب دوستى شهرت باشد. گاهى هم اين مساله در سرشت كسى نهفته است، همچون طبيعت كسى كه سنگدل يا مهربان است و طبيعت كسى كه بخشنده يا بخيل است. [ص 47، العثمانيه با تصرف و اختصار. ]شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: به جاحظ گفته مى شود: به نظر تو رفتن على بن ابى طالب با شمشير به جنگ هماوردان منطبق بر كداميك از اين حرفها كه مى زنى مى باشد؟ هر كدام را كه بگويى دشمنى تو نسبت به خدا و رسولش آشكار مى شود و اگر رفتن على عليه السلام به جنگ با آنان منطبق بر هيچيك از اين حرفها كه زدى نباشد و منطبق بر نيت نصرت دادن و پيشى گرفتن براى كسب ثواب جهاد و پاداش اخروى و عزت بخشيدن به دين باشد، در همه ى چيزها كه گفتنى ستيزه گرى و از طريق انصاف بيرون شده اى و به امام مسلمانان طعنه زده اى. وانگهى اگر بشود چنين گمانى نسبت به على عليه السلام برد، همين خيال پردازى را مى توان نسبت به همه ى بزرگان مهاجر و انصار كه اهل جنگ و كشتار بوده اند و با جان خود پيامبر (ص) را يارى داده اند و با خون خود او را حفظ كرده اند و پسران و پدران خويش را فداى آن حضرت كرده اند تعميم داد و گفت شايد منطبق بر يكى از علتهايى كه گفته شده است باشد و اين طرز تفكر مايه طعن دين و جماعت مسلمانان است. و اگر جايز مى بود كه چنين گمانى نسبت به على عليه السلام و ديگران برده شود، رسول خدا به نقل از قول خداوند متعال به شركت كنندگان در جنگ بدر نمى فرمود: «هر چه مى خواهيد انجام دهيد كه شما را آمرزيدم» و به على عليه السلام در مورد مبارزه ى او با عمرو بن عبدود نمى فرمود: «تمام ايمان در قبال كفر برپا خاست» و نيز در مورد طلحه نمى فرمود: «كارى انجام داد كه او را به بهشت خواهد برد». وانگهى به ضرورت مى دانيم كه دين و آيين پيامبر (ص) چنين بوده است كه على عليه السلام را فقط براى جهاد و نصرت دادن دين تعظيم مى كرده است. بنابراين كسى كه تصور كند جهاد على عليه السلام در راه خدا نبوده است و انگيزه ديگرى از آن انگيزه ها كه برشمرده داشته است و كيد و مكر شيطانى و افراط در دشمنى على او را بر آن كار واداشته است و چنان سخنانى بر زبان آورده است، بدون ترديد به رسول خدا (ص) طعنه زده است و حال آنكه اين سخنان را درباره ى كسى گفته است كه خداوند فرمان به دوستى او داده است و از دشمنى و ستيز كردن با او نهى فرموده است. آيا گمان مى كنى آنچه در مورد كار على عليه السلام به گمان جاحظ و عثمانيان رسيده است بر پيامبر (ص) پوشيده مانده است و رسول خدا على را بدون آنكه سزاوار ستايش باشد ستايش فرموده است. جاحظ مى گويد: كسى كه داراى نفس معتدل و مختار باشد، جنگ او طاعت و فرار او معصيت است. چون نفس او معتدل و همچون ترازويى است كه شاهين و دو كفه آن مستقيم است و اگر چنان نباشد، اقدام او به جنگ و گريزش از آن موضوعى است كه در سرشت او قرار دارد و خوى اوست. شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد در پاسخ جاحظ گفته مى شود: در اين صورت شايد ابوبكر هم كه به تصور تو چهل هزار درهم انفاق كرده است پاداشى نداشته باشد، زيرا ممكن است نفس او غير معتدل بوده و سرشت و خوى او بخشش بوده است و شايد بيرون آمدن او با پيامبر (ص) به روز هجرت و حضورش در غار ثوابى نداشته باشد، زيرا انگيزه هايى چون دوست داشتن بيرون شدن از مكه و خوش نداشتن درنگ در آن شهر و فراهم بودن وسايل وجود داشته است. و شايد زحمات پيامبر (ص) در دعوت به اسلام و مواظبت آن حضرت بر نمازهاى پنجگانه و در دل شب و تدبير كارهاى امت براى او ثوابى نداشته باشد، زيرا ممكن است نفس آن حضرت هم غير معتدل بوده باشد و در سرشت او محبت رياست و عبادت سرشته شده باشد و ما از مذهب و روش ابوعثمان جاحظ شگفت مى كنيم كه مى گويد: معارف و شناختها ضرورى است و بر طبق خوى و سرشت انجام مى گيرد و نيز از عقيده ى او كه چيزى از چيز ديگر سرچشمه مى گيرد و اينك سخنى شگفت تر از او مى شنويم كه مى پندارد و مى گويد: جهاد على عليه السلام و كشتن او مشركان را پاداشى ندارد، زيرا سرشت او اين چنين بوده است و آن را از روى خوى و عادت انجام داده است و اين نمونه يى از اعتقاد او در مورد شناخت و سرچشمه گيرى امور از يكديگر است. جاحظ مى گويد: براى على (ع) آنچنان كه شيعيان او پنداشته اند، در كشتن هماوردان چندان فضيلت و طاعتى موجود نيست، زيرا از پيامبر (ص) روايت شده است كه به على فرموده است: بزودى پس از من با پيمان گسلان و تبهكاران و از دين بيرون شدگان جنگ خواهى كرد». بنابراين همينكه پيامبر (ص) به او وعده داده است كه پس از رحلت آن حضرت زنده خواهد، بود، على (ع) مطمئن شده است كه از دليران و هماوردان به سلامت مى ماند و دانسته است كه پيروز و كشنده ى آنان خواهد بود و با اين حساب جنگ طلحه و زبير و جهادهاى آنان از جهاد على پر ارزش تر است. [صفحات 49 /50، العثمانيه. ]شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: اين اعتراض جاحظ در واقع به پيامبر (ص) است، زيرا خداوند متعال به پيامبر فرموده است: «و خداوندت از مردم مصون مى دارد» [بخشى از آيه 67، سوره مائده.، در اين صورت نبايد جهاد پيامبر هم فضيلتى داشته باشد و اطاعتى بزرگ شمرده شود و بسيارى از مردم روايت كرده اند كه پيامبر فرموده است: «به دو شخصى كه پس از من باقى خواهند بود، يعنى ابوبكر و عمر، اقتدا كنيد». بنابراين واجب مى آيد كه ارزش جهاد آن دو از ميان برود و پيامبر (ص) به زبير فرموده است: «به زودى با على جنگ خواهى كرد، در حالى كه نسبت به او ستم خواهى كرد.» ][اين خبر را حاكم نيشابورى در ص 366، ج 3، مستدرك و ابن حجر عسقلانى در ص 6، ج 3، الاصابه آورده اند. م. و بدينگونه به زبير فهمانده است كه در زندگى آن حضرت نخواهد مرد. و در قرآن خطاب به طلحه آمده است: «و شما را نرسد كه پيامبر خدا را آزار دهيد و نرسد كه پس از رحلت او همسرانش را به همسرى بگيريد» ][آيه 53، سوره احزاب، قرطبى در تفسير خود ذيل آيه، اين موضوع را متذكر شده است- م. و گفته اند اين آيه در مورد طلحه نازل شده است و بدينگونه به او فهمانده شده است كه پس از پيامبر زنده خواهد ماند و بدينگونه لازم مى آيد كه براى طلحه و زبير هم فضيلتى در جهاد نباشد. وانگهى آنچه در نظر ما در مورد خبرى كه از پيامبر (ص) نقل كرده است، اين است كه رسول خدا (ص) اين موضوع را هنگامى به على عليه السلام فرموده است كه جنگها همه تمام شده بوده است و مردم گروه گروه در دين خدا وارد مى شده اند و همه عرب تسليم شده يا پرداخت جزيه مقرر را پذيرفته اند. ]جاحظ مى گويد: كسانى كه خواسته اند على را نصرت دهند و معتقد به تفضيل او بر ديگران هستند و به نبرد او با هماوردان استناد مى كنند، در اين مورد مبالغه كرده اند و حال آنكه خود حاضر نبوده اند. از جمله آنكه در مورد عمرو بن عبدود و شجاعت او مبالغه كرده اند و او را از عامر بن طفيل و عتبه بن حارث و بسطام بن قيس شجاع تر دانسته اند و حال آنكه ما اخبار و احاديث مربوط به جنگهاى فجار و جنگهاى ميان قريش و قبيله ى دوس و حلف الفضول را شنيده ايم و در آن ميان سخنى از عمرو بن عبدود نيست. شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: موضوع عمرو بن عبدود و شجاعت او مشهورتر از آن است كه لازم باشد در آن مورد حجت آورده شود. بايد به كتابهاى سيره و مغازى نظر افكند و بايد به مرثيه هاى شاعران قريش كه پس از كشته شدنش سروده اند نگريست. و از جمله اخبارى است كه محمد بن اسحاق در كتاب مغازى خود آورده است. او مى گويد: چون عمرو بن عبدود در ناحيه مذاد از خندق گذشت و هماورد خواست و على بن ابى طالب عليه السلام ضمن جنگ تن به تن او را كشت، مسافع بن عبد مناف بن زهره بن حذافه بن جمح ضمن گريستن بر عمرو او را چنين مرثيه گفته است: «عمرو بن عبد نخستين سوار كارى بود كه در منطقه مذاد از خندق پريد و همو سواركار وادى بدر- مليل- بود...» هبيره بن ابى وهب مخزومى هم ضمن پوزشخواهى و بهانه تراشى از اينكه از جنگ على بن ابى طالب گريخته و عمرو را تنها رها كرده است، چنين سروده و بر عمرو بن عبدود گريسته و او را مرثيه گفته است: «به جان خودت سوگند كه من به محمد و يارانش از بيم و ترس كشته شدن پشت نكردم، ولى سنجيدم و ديدم كه شمشير و تير من بر فرض كه پايدارى كنم سودى ندارد...» همچنين هبيره در سوگ عمرو ابيات زير را سروده است: «همانا برگزيدگان خاندان لوى بن غالب بخوبى مى دانند كه چون حادثه يى پيش آيد سوار كار دليرش عمرو است...» حسان بن ثابت انصارى هم ضمن ياد كردن از عمرو چنين سروده است: «همانا بامداد جنگ بدر با گروهى روياروى شدى كه ضربات كارساز بر تو زدند...» و همو در اين باره چنين سروده است: «عمرو كه چون شمشير برنده بود، جوانمرد و دلير قريش و پيشانى او همچون شمشير صيقل داده شده بود...» اين اشعار نمونه يى از اشعارى است كه در مورد او سروده شده است و اما آثار و اخبار در كتابهاى سيره و جنگهاى دليران آمده است و هيچيك از بزرگان اين علم از عمرو بن عبدود نام نبرده اند مگر اينكه گفته اند كه سواركار و دلير قريش بوده است. حسان بن ثابت هم كه خطاب به او گفته است: «همانا در بامداد جنگ بدر با گروهى روياروى شدى» از اين سبب است كه او در جنگ بدر همراه مشركان بود و تنى چند از مسلمانان را كشت و سپس گريخت و خود را به مكه رساند و هموست كه كنار كعبه عهد كرد كه هيچكس از او سه حاجت نخواهد خواست، مگر اينكه يكى را برآورده خواهد كرد. كارها و دليريهاى او هم در جنگهاى فجار مشهور است و كتابهاى مربوط به جنگها و وقايع از آن سخن گفته اند. البته او را همراه آن سه دلاور مشهور كه عتبه و بسطام و عامر بوده اند نام نبرده اند، زيرا آن سه تن مردمى صحرانشين و اهل تاراج بوده اند و قريش شهرنشين و ساكنان مناطق آباد بوده اند و معتقد به غارت كردن و تاراج اعراب ديگر نبوده اند و فقط به حمايت از حرم و شهر خود مى پرداخته اند و بدين سبب است كه نام عمرو بن عبدود همچون نام ايشان بلند آوازه نبوده است. و به جاحظ گفته مى شود اگر عمرو بن عبدود به حساب نمى آمده است، پس چگونه است كه چون همراه شش تن ديگر از سواركاران از خندق عبور كرد و مقابل اصحاب پيامبر (ص) كه سه هزار تن بودند ايستاد و آنان را چند بار به مبارزه خواست هيچكس داوطلب جنگ با او نشد و هيچيك از آنان جرات نكرد كه جان خويش را با او در افكند، تا آنجا كه عمرو ايشان را سرزنش كرد و با صداى بلند گفت: مگر شما تصور نمى كنيد هر كس از ما كشته شود به دوزخ مى رود و هر كس از شما كشته شود به بهشت مى رود! آيا هيچكس از شما مشتاق نيست به بهشت برود يا دشمن خود را به دوزخ فرستد؟ ولى مسلمانان همگى ترسيدند و خاموش ماندند و از ترس از رويارويى با او خوددارى كردند و در اين صورت يا بايد عمرو همانگونه كه گفته شده است شجاع ترين مردم بوده باشد، يا مسلمانان همگى ترسوترين و سست و درمانده ترين اعراب بوده باشند. و همه ى مردم نوشته اند كه چون مسلمانان از جنگ با او خوددارى كردند، او با اسب خود به جست و خيز پرداخت و شروع به دور زدن و رفتن به چپ و راست كرد و سپس مقابل مسلمانان ايستاد و چنين سرود: «همانا از بس كه بر همه ى آنان بانگ زدم كه آيا هماوردى نيست صدايم گرفت...» و همينكه على عليه السلام به مبارزه عمرو رفت در پاسخش چنين سرود: «شتاب مكن كه پاسخ دهنده ى تو بدون آنكه ناتوان باشد پيش تو آمد...» و سوگند به جان خودم كه در مورد اين سخن جاحظ يكى از اشخاص نادان انصار بر او پيشى گرفته است و چنان است كه هنگام بازگشت پيامبر (ص) از جنگ بدر، يكى از نوجوانان انصار، كه همراه ايشان در جنگ بدر شركت كرده بود گفت: ما گروهى درمانده و موى ريخته (طاس) را كشتيم! پيامبر (ص) به او فرمودند: «اى برادرزاده چنين مگو كه آنان برجستگان و دليران بودند». جاحظ مى گويد: همچنين در مورد وليد بن عتبه بن ربيعه كه در جنگ بدر به دست على كشته شده است مبالغه كرده اند و حال آنكه ما نمى دانيم كه وليد هرگز در جنگى پيش از بدر شركت كرده و از او نامى برده شده باشد. [صفحات 59 و 62، العثمانيه. ]شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: هر كس اخبار قريش و آثار مردان آن قبيله را تنظيم كرده و نوشته است وليد را به شجاعت و دليرى ستوده است و علاوه بر شجاعت با همه ى جوانمردان كشتى مى گرفت و همه ى آنان را بر زمين مى زد و اينكه او در جنگى پيش از بدر شركت نكرده است، دليل بر آن نيست كه دلاور و شجاع نباشد. على عليه السلام هم در جنگى پيش از جنگ بدر شركت نكرده بود و مردم آثار دليرى او را در همان جنگ ديدند. جاحظ مى گويد: ابوبكر هم در جنگ احد همانگونه كه على پايدارى كرده است پايدارى كرده و همراه رسول خدا باقى مانده است و بنابراين در آن مورد هيچيك را بر ديگرى افتخار و فضيلتى نيست. [صفحات 59 و 62، العثمانيه. ]شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: در مورد پايدارى ابوبكر در جنگ احد بيشتر مورخان و سيره نويسان منكر آن هستند و جمهور ايشان روايت مى كنند كه همراه پيامبر (ص) كسى جز على و طلحه و زبير و ابودجانه باقى نمانده اند و گاهى در رواياتى از قول ابن عباس نقل شده است كه نفر پنجمى هم بوده كه عبدالله بن مسعود است. برخى از سيره نويسان نفر ششمى هم نوشته اند كه مقداد بن عمرو است. يحيى بن سلمه بن كحيل مى گويد: به پدرم گفتم: روز احد چند تن با رسول خدا پايدارى كردند؟ گفت: فقط دو تن. پرسيدم آنان كه بودند؟ گفت: على و ابودجانه. بر فرض كه طبق ادعاى جاحظ ابوبكر در جنگ احد پايدارى كرده باشد، آيا جايز است گفته شود كه او همچون على پايدارى كرده است و هيچيك را بر ديگرى فخرى نيست و حال آنكه جاحظ مى داند كه على عليه السلام در آن جنگ چه آثار مهمى داشته است و همو همه ى پرچمداران را كه از خاندان عبدالدار بودند از پاى درآورده است و از جمله ى آنان طلحه بن ابى طلحه بوده كه چون پيامبر (ص) در خواب ديد قوچى را از پى خود مى كشد، تاويل و تعبير فرمود كه ما قوچ و دليرترين مرد لشكر دشمن را خواهيم كشت و همينكه على عليه السلام در جنگ تن به تن او را كشت پيامبر (ص) تكبير گفت و فرمود: «اين قوچ لشكر بود»، طلحه بن ابى طلحه نخستين كشته يى بود كه از مشركان كشته شد. وانگهى على (ع) در آن روز چه بسيار از پيامبر حمايت كرد و حال آنكه مردم گريختند و رسول خدا را رها كردند و هر گروهى از لشكر قريش كه آهنگ حمله به پيامبر مى كردند، رسول خدا مى فرمود: «اى على! اين گروه را از من كفايت كن.» و على بر آنان حمله مى كرد و سالارشان را مى كشت و ايشان را به گريز وامى داشت، تا آنجا كه مسلمانان و مشركان صدايى از آسمان شنيدند كه مى گفت: «شمشيرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نيست.» و تا آنجا كه پيامبر (ص) از قول جبريل سخنى را كه گفته بود بيان فرمود. آيا آثار و كارهاى ابوبكر هم اينچنين بوده است كه جاحظ مى گويد هيچيك را بر ديگرى فخرى نيست. «بار خدايا ميان ما و قوم ما به حق حكم فرماى كه تو بهترين حكم كنندگانى.» [بخشى از آيه 89، سوره اعراف. ]جاحظ مى گويد: براى ابوبكر در اين جنگ كارى شايسته و مشهور است، كه پسرش عبدالرحمان در حالى كه پوشيده از آهن و سواره بود، از لشكر مشركان براى مبارزه بيرون آمد و هماورد مى طلبيد و مى گفت: من عبدالرحمان پسر عتيقم، ابوبكر برخاست و با شمشير كشيده آهنگ او كرد. پيامبر (ص) به او فرمودند: «شمشيرت را غلاف كن و جاى خويش برگرد و ما را از خودت بهره مند بدار». شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: اى جاحظ، بيان اين مقام مشهور براى ابوبكر سودى براى تو ندارد، كه اگر اماميه آن را بشنوند، آن را بر نكوهيده هاى ديگر خود مى افزايند، زيرا گفتار پيامبر (ص) كه به ابوبكر فرموده است برگرد، نشانه ى آنست كه ابوبكر ياراى مبارزه با هيچكس نداشته است، به اين دليل كه او ياراى مبارزه با پسرش را نداشته است. و تو مى دانى كه پسر نسبت به پدر چه توجه و احترامى دارد و در هر حال بر او مهربان است و از او گذشت مى كند و دست بازمى دارد، بنابراين بديهى است كه او ياراى جنگ با بيگانه را هرگز ندارد. وانگهى اين گفتار پيامبر (ص) كه «ما را از خود بهره مند بدار» اعلان اين مطلب است كه اگر ابوبكر به جنگ برود كشته مى شود و پيامبر (ص) به حال ابوبكر از جاحظ داناتر بوده است. بنابراين حال اين مرد كجا قابل مقايسه با حال مردى است كه خود آتش جنگ را برمى افروزد و با شمشير آخته به سوى شمشير مى رود و سران و فرماندهان و دليران و سواركاران و پيادگان دشمن را مى كشد. جاحظ مى گويد: اين را هم بايد در نظر گرفت كه اگر چه آثار و كارهاى ابوبكر در جنگ همچون آثار ديگران نيست، ولى او كمال كوشش خود را كرده است و آنچه مى توانسته و ياراى آن را داشته است انجام داده است و هرگاه تا حد امكان كار كرده باشد حالتى شريفتر از حالت او نيست. [ص 62، العثمانيه. ]شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: اين سخن جاحظ كه ابوبكر توان خود را مبذول داشته است راست است، ولى اين گفتار جاحظ كه مى گويد: «هيچ حالى شريف تر از حال او نيست»، خطا است. زيرا حالت آن كس كه توانش تا آن اندازه است كه در كشتن مشركان اعمال مى كند، شريف تر از حالت كسى است كه توانش به آن پايه نمى رسد. مگر نمى بينى كه حال مرد در جهاد از حال زن برتر است و حال شخص بالغ نيرومند شريف تر از حال پسر بچه ناتوان است. اينها بخشى از مطالبى بود كه شيخ ابوجعفر محمد بن عبدالله اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، در كتاب نقض العثمانيه آورده است. در اينجا به همين اندازه قناعت مى كنيم و در مباحث آينده هرگاه مقتضى باشد مطالب ديگرى از سخنان او را خواهيم آورد. [استاد عبدالسلام هارون كتاب العثمانيه را همراه با آنچه از كتاب نقض اسكافى پيدا كرده است، به صورت علمى و محققانه در دار الكتاب العربى به سال 1955 ميلادى چاپ كرده است. ]