شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

[آيه 17، سوره احقاف و به ص 521، ج 3، تفسير كشاف زمخشرى و ص 159 ج 10، تفسير ابوالفتوح رازى چاپ مرحوم شعرانى مراجعه فرماييد. م. و حسن مدارا و توفيق آدمى به اين شناخته مى شود كه نخست كار اهل خانه خود را روبراه كند و سپس خويشاوندان خود را به ترتيب نزديكى آنان فراخواند، آنچنان كه رسول خدا (ص) انجام داد و همينكه مبعوث شد نخستين كسى را كه به اسلام فراخواند همسر او خديجه بود، سپس پسر عموى خويش على عليه السلام را كه تحت تكفل پيامبر (ص) بود و پس از او آزاد كرده خود زيد و خدمتكار خويش ام ايمن را به اسلام دعوت فرموده است و آيا هيچكس از وابستگان پيامبر را، كه در پناه آن حضرت بوده اند، ديده ايد كه به مسلمان شدن پيشى نگيرد؟ و آيا هيچيك از اينان كه بر شمرديم در پذيرفتن اسلام درنگ كردند! آرى حسن تدبير و مداراى در دعوت اينچنين است و بايد اضافه كرد كه پيامبر (ص) تنگدست و فقير و به هنگام بعثت ظاهرا در زمره نانخورهاى خديجه بوده است و حال آنكه ابوبكر در نظر شما مردى توانگر بوده است و پدر و پسر و همسرش تنگدست بوده اند و بر طبق قاعده فطرت و عقل، توانگر سزاوارتر است كه پيروى شود. همانا مدارا و دقت و حسن دعوت به اسلام كارى است كه مصعب بن عمير در مورد سعد بن معاذ انجام داد و كارى است كه سعد بن معاذ نسبت به بنى عبدالاشهل به هنگام دعوت آنان به اسلام و بريده بن حصيب نسبت به قبيله اسلم انجام داده اند، كه گفته اند همه افراد قبيله بنى الاشهل بر اثر دعوت سعد بن معاذ در يك روز مسلمان شده اند و بر اثر دعوت بريده هشتاد خانواده از قبيله اسلم مسلمان شدند. اما كسى كه پدر و پسر و همسر و خواهرش با دعوت او مسلمان نشده اند بسيار بعيد است كه بتوان او را به مدارا و حسن دعوت و بردبارى وصف كرد.
]

جاحظ مى گويد: از اين گذشته ابوبكر گروهى از كسانى را كه در راه خدا شكنجه مى شده اند و شش برده بوده اند كه از جمله ى ايشان بلال و عامر بن فهيره و زبيره نهديه و دخترش بوده اند خريده و آزاد كرده است، همچنين از كنار كنيزكى گذشت كه عمر بن خطاب او را شكنجه مى داد كه او را هم از عمر بن خطاب خريد و آزاد كرد و ابوعيسى را هم آزاد كرد و خداوند متعال اين آيات را در مورد او نازل فرمود «اما آن كس كه عطا و پرهيزگارى كرد و به نيكويى تصديق كرد ما هم كار او را سهل و آسان مى كنيم»

[آيات 5 -7، سوره والليل.، تا آخر سوره. شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: بلال و عامر بن فهيره را رسول خدا (ص) آزاد فرموده است و اين موضوع را واقدى و ابن اسحاق و كسان ديگرى غير از آن دو نقل كرده اند و اما چهار برده ديگرى كه گفته ايد بر فرض كه ادعاى شما را بپذيريم، در آن حال به سبب نفرتى كه صاحبان ايشان از آنان داشتند، بهاى همه شان چيزى بيش از صد درهم يا حدود آن نبوده است و چه افتخارى در اين مبلغ وجود دارد، اما اين آيات كه شاهد آورده ايد، ابن عباس مى گويد: يعنى براى او تكرار آن را آسان مى كنيم و كسى ديگر غير از ابن عباس گفته است: اين آيه در شان مصعب بن عمير نازل شده است. ]

[براى اطلاع از اقوال ديگرى كه در مورد شان نزول اين آيات گفته شده است به تفسير مجمع البيان و تبيان مراجعه فرماييد. م.
]

جاحظ مى گويد: و شما به خوبى مى دانيد كه ابوبكر در مورد اموال خودش كه چهل هزار درهم بود چگونه رفتار كرد و همه را در راه گرفتاريهاى اسلام هزينه ساخت و ابوبكر كم عائله و سبك بار نبوده است و بدينگونه يكى از راحتيها را كه كمى عائله است نداشته است بلكه داراى پسران و دختران و همسر و خدم و حشم بوده است و پدر و مادر خويش و فرزندان آنان را تحت تكفل داشته است. وانگهى پيامبر (ص) پيش از اسلام در نظر ابوبكر مشهور نبوده است كه در ترك مواسات با آن حضرت بيم ننگ و عارى داشته باشد. بنابراين انفاق او به صورتى كه انجام يافته فضيلتى است كه نظيرى براى آن نمى يابيم و پيامبر (ص) فرموده اند: «هيچ مالى مرا بدانگونه كه مال ابوبكر سودمند بود سود نرساند».

شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: به ما خبر بدهيد در چه گرفتاريهايى ابوبكر اين اموال را انفاق و در چه راهى هزينه كرده است كه جايز نيست اين موضوع پوشيده بماند و كهنه و از خاطره ها زدوده شود و به فراموشى سپرده شود. شما كه بر چيزى از آن بيشتر از آزاد كردن همان شش برده آن هم به تصور خودتان دسترسى پيدا نكرده ايد كه شايد بهاى آن به صد درهم در آن زمان نمى رسيده است و چگونه براى او ادعاى انفاقهاى بزرگ مى شود در حالى كه هنگام بيرون رفتن پيامبر (ص) به سوى مدينه دو شتر براى ايشان خريد و در چنان حالى بهاى آن را گرفت و اين موضوع را همه ى محدثان نقل كرده اند و خودتان هم روايت مى كنيد كه ابوبكر هنگام اقامت در مدينه توانگر و آسوده بوده است و از عايشه هم روايت مى كنيد كه مى گفته است: ابوبكر هجرت كرد و ده هزار درهم داشت و مى گوييد خداوند در مورد او اين آيه را نازل فرموده است: «و نبايد صاحبان ثروت و نعمت شما درباره ى خويشاوندان خود و در راه بينوايان و مهاجران در راه خدا از انفاق كوتاهى كنند»

[آيه 22، سوره نور. و مى گوييد اين آيه در شان ابوبكر و مسطح بن اثاثه نازل شده است پس آن فقر ابوبكر كه پنداشته ايد اموال خود را چنان انفاق كرد كه فقط يك عبا براى او باقى ماند كه خود را در آن مى پيچيد كجاست؟ و شما روايت مى كنيد كه خداوند متعال را در آسمانها فرشتگانى است كه فقط عبايى به خود پيچيده اند و پيامبر ( ص) در شب معراج آنان را ديد و از جبريل درباره ى آنان پرسيد و جبريل فرمود: اينان فرشتگانى هستند كه به ابوبكر بن ابى قحافه كه دوست تو در زمين است تاسى جسته اند و او بزودى همه ى اموالش را بر تو هزينه مى كند تا آنجا كه فقط عبايى بر گردن خويش خواهد داشت و از سوى ديگر خودتان روايت مى كنيد كه چون خداوند آيه ى نجوى را نازل كرد و فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون با رسول خدا نجوى مى كنيد پيش از راز گفتن خود صدقه يى بپردازيد كه آن براى شما بهتر است.» ]

[آيات 12 و 13 سوره مجادله، طبرى در ص 14، ج 28 تفسير طبرى و واحدى در ص 308، اسباب النزول و فخر رازى در تفسير خود ذيل آيات مذكور و ديگران آورده اند كه فقط على عليه السلام به آن عمل كرده است و براى اطلاع بيشتر به ص 293، ج 1 فضائل الخمسه استاد محترم سيد مرتضى حسينى فيروزآبادى مراجعه فرماييد. م. هيچكس جز على بن ابى طالب به اين دستور عمل نكرد. با آنكه خودتان اقرار به فقر و تنگدستى او داريد و ابوبكر با آنكه در گشايش بود از پرداخت صدقه رازگويى با سوال كردن خوددارى كرد و خداوند مومنان را در اين باره سرزنش كرده و فرموده است: «آيا از اينكه پيش از نجوى و رازگويى خود صدقه بپردازيد از فقر ترسيديد و اينك با آنكه چنان نكرديد خداوند شما را بخشيد». ]

[آيات 12 و 13 سوره مجادله، طبرى در ص 14، ج 28 تفسير طبرى و واحدى در ص 308، اسباب النزول و فخر رازى در تفسير خود ذيل آيات مذكور و ديگران آورده اند كه فقط على عليه السلام به آن عمل كرده است و براى اطلاع بيشتر به ص 293، ج 1 فضائل الخمسه استاد محترم سيد مرتضى حسينى فيروزآبادى مراجعه فرماييد. م. و خداوند متعال صدقه ندادن را خطايى دانسته كه توبه آنان را پذيرفته است و آن خوددارى ايشان از صدقه دادن است. با اين وضع چگونه ابوبكر سخاوت داشته است كه چهل هزار درهم را بپردازد و از تقديم صدقه مناجات با پيامبر (ص) كه دو درهم بوده است خوددارى كند.
]

اما آنچه در مورد بسيارى افراد عائله و نفقه ايشان گفته اند دليلى بر فضيلت ابوبكر نيست، زيرا نفقه آنان بر او واجب بوده است. با آنكه سيره نويسان نوشته اند كه ابوبكر بر پدرش چيزى انفاق نمى كرد و او مزدور ابن جدعان بود كه بر سفره اش مى ايستاد و مگسها را مى راند.

جاحظ مى گويد: و شما به خوبى مى دانيد كه ياران پيامبر (ص) در مكه با مشركان چگونه برخورد كردند و بسيارى از آنان كارهاى پسنديده انجام دادند نظير آن كار حمزه كه با كمان خود بر سر ابوجهل كوبيد و آن را دريد و ابوجهل در آن هنگام سالار بطحاء و سرور كفر و پر حمايت ترين مردم مكه بود. و شما مى دانيد كه چون در مكه شايعه پراكنى كردند كه محمد (ص) كشته شد، زبير شمشير خود را كشيد و به رويارويى مشركان آمد و عمربن خطاب همينكه مسلمان شد: گفت: از امروز ديگر خداوند پوشيده عبادت نخواهد شد. و سعد بن ابى وقاص با استخوان چانه شترى بر يكى از مشركان ضربه زد و او را خون آلود كرد و در مورد اين فضائل براى على بن ابى طالب هيچ سهمى نبوده است و خداوند متعال فرموده است: «كسانى از شما كه پيش از فتح مكه انفاق و جنگ كرده اند با آنانى كه پس از آن انفاق و جنگ كرده اند برابر نيستند و آنان از اينان درجه ى بزرگترى دارند»،

[آيه 20، سوره حديد. و هرگاه خداوند متعال كسانى را كه قبل از فتح مكه انفاق كرده اند فضيلت داده باشد و پس از فتح مكه هم ديگر هجرتى نبوده است، گمان شما درباره كسى كه نه تنها پيش از هجرت بلكه از هنگام بعثت رسول خدا تا هنگام هجرت و پس از آن انفاق كرده است چيست. ]

[ص 37 العثمانيه با تصرف و اختصار.
]

شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: ما فضيلت و سوابق صحابه را منكر نيستيم و همچون اماميه هم نيستيم كه هوى و هوس آنان را بر انكار كردن امور معلوم وادارد، ولى منكر فضيلت هر يك از صحابه بر على بن ابى طالب هستيم و چيز ديگرى را انكار نمى كنيم و تعصب جاحظ را هم براى عثمانيان كه مى خواهد به سود آنان فضائل و مناقب على (ع) را رد كند و باطل سازد ناپسند مى شمريم. اما حمزه در نظر ما داراى فضيلتى بزرگ و مقامى جليل است و او سرور همه شهيدانى است كه به روزگار رسول خدا (ص) شهيد شده اند. فضل عمر و زبير و سعد هم قابل انكار نيست، ولى در آنچه گفته شده است دليلى بر آنكه رتبه على عليه السلام از آنان كمتر باشد يا از غير ايشان فروتر باشد وجود ندارد، ولى اين سخن جاحظ كه مى گويد «در همه اين فضائل براى على عليه السلام هيچ سهمى وجود ندارد»، تعصب زشت و ستم ناپسند است و ما پيش از اين درباره ى آثار و مناقب و خصائص على عليه السلام پيش از هجرت امورى را بيان كرديم كه بزرگتر و شريف تر و با فضيلت تر از همه ى مناقبى است كه براى اين اشخاص ذكر شده است. وانگهى مورخان و سيره نويسان مى گويند: همان ضربتى و زخمى كه سعد بن ابى وقاص زد و همان شمشيرى كه زبير كشيد، موجب اصلى محاصره شدن پيامبر (ص) و بنى هاشم در دره ى ابوطالب شد و همان موجب آمد كه جعفر ناچار با ياران خود به حبشه هجرت كند. كشيدن شمشير به هنگامى كه هنوز به مسلمانان فرمان شمشير كشيدن داده نشده است جايز نيست. خداوند متعال مى فرمايد: «آيا نمى نگرى و شگفت نمى كنى از حال آنانى كه به ايشان گفته شد هم اكنون از جنگ خوددارى كنيد و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و چون جنگ بر ايشان نوشته و مقرر شد برخى از آنان از مردم همانگونه مى ترسيدند كه از خدا.»

[بخشى از آيه 77 سوره نساء، براى اطلاع بيشتر به عموم تفاسير قرآن مجيد ذيل آيه مذكور مى توان مراجعه كرد. م. بنابراين روشن است كه براى تكليف اوقات معينى است. گاهى كشيدن شمشير صواب و صلاح نيست و گاهى نه تنها مصلحت كه واجب است. اما گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: «آنانى از شما كه پيش از فتح انفاق كردند...»، ما قبلا در مورد ادعاى ايشان درباره ى انفاق مال ابوبكر توضيح داديم، اينك هم مى گوييم: خداوند متعال در اين آيه تنها انفاق مال را بيان نفرموده، بلكه آن را قرين با جنگ و جهاد فرموده است و چون ابوبكر اهل جنگ و جهاد نبوده است، اين آيه او را شامل نمى شود و حال آنكه على عليه السلام پيش از فتح مكه هم جنگ و جهاد و هم انفاق مال كرده است. جهاد على كه به ضرورى معلوم و قطعى است، انفاق او هم بر حسب حال و متناسب با فقر و تنگدستى او بوده است و هموست كه با احتياج و نيازمندى خوراك خود را به فقير و اسير و يتيم خورانيده است و يك سوره كامل قرآن درباره اين كار او و همسرش و دو پسرش نازل شده است و هموست كه فقط چهار درهم داشت، شبانه يك درهم را آشكار صدقه داد ]

[جاى بسى شگفتى است كه استاد ابوالفضل ابراهيم در پاورقى نوشته است پاره يى از غلوكنندگان شيعه پنداشته اند كه درباره على (ع) و اهل بيت سوره هاى مختلفى نازل شده است و به كتاب فصل الخطاب مرحوم محدث نورى ارجاع داده است. اى كاش استاد ابوالفضل ابراهيم به ص 197، ج 4، تفسير كشاف زمخشرى ذيل سوره «هل اتى» و به ص 296 اسباب النزول واحدى و به ص 530، ج 5، اسدالغابه ابن اثير ذيل شرح حال فضه نوبيه مراجعه مى كرد و مى ديد كه آنان همينگونه نوشته اند و چنين شتابزده قضاوت نمى كرد. م. و روز بعد هم يك درهم را آشكارا و يك درهم را نهانى صدقه داد و اين گفتار خداوند متعال در شان او نازل شد: «كسانى كه اموال خود را شبانه و روزانه پوشيده و آشكار انفاق مى كنند»، ]

[آيه 247 سوره بقره و براى اطلاع از منابع اهل سنت كه همين سخن را گفته اند به ص 274، ج 1، فضائل الخمسه استاد محترم حسينى فيروزآبادى مراجعه فرماييد. م. و هموست كه پيش از آنكه نجوى كند صدقه پرداخت و تنها او بود كه از ميان تمام مسلمانان چنان كرد و هموست كه در حال ركوع انگشترى خويش را صدقه داد و خداوند متعال درباره اش اين آيه را نازل فرمود: «همانا جز اين نيست كه ولى شما خداوند است و رسول او و از كسانى كه ايمان آورده اند آنانى كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند». ]

[آيه 55 سوره مائده، براى اطلاع بيشتر كه شان نزول آن درباره حضرت على عليه السلام در منابع اهل سنت به ص 133، اسباب النزول واحدى و ص 624، ج 1. تفسير كشاف مراجعه شود. م.
]

جاحظ مى گويد: بزرگترين دليلى كه معتقدان به تفضيل على عليه السلام به آنان استدلال مى كنند، كشتن على پهلوانان را و فرورفتن او در آغوش پيكار است و حال آنكه در اين كار فضيلت بزرگى نيست، زيرا اگر بسيارى كشتار هماوردان و رفتن با شمشير كشيده به مبارزه پهلوانان از آزمونهاى بسيار سخت و فضائل بسيار مهم و دليل بر رياست و تقدم باشد، لازمه اش چنين مى شود كه براى زبير و ابودجانه و محمد بن مسلمه و ابن عفراء و براء بن مالك!! فضيلتى فراهم باشد كه براى رسول خدا (ص) چنان فضيلتى فراهم نيست، زيرا پيامبر (ص) بدست خويش جز يك مرد را نكشته است و در جنگ بدر در آوردگاه حاضر نشده و در صفها قدم نگذارده است و در سايبان و بر كنار از آوردگاه و همراه آن حضرت ابوبكر بوده است. وانگهى تو مرد شجاعى را مى بينى كه هماوردان را مى كشد و پهلوانان را بر زمين مى كوبد و كسانى در لشكر از لحاظ رتبت از او برترند، در حالى كه جنگ و مبارزه يى نكرده اند و

آنان سالارها و مستشاران در جنگ هستند و مى دانيم كه گرفتارى سالارها چندان زياد است كه بايد به همه ى امور عنايت كنند و بررسى نمايند و ديگران چنان گرفتارى ندارند. وانگهى همه چيز از سالار مطالبه مى شود و مدار كارها بر او مى گردد و جنگجويان در پناه او جنگ مى كنند و بينش مى يابند و دشمن با شنيدن نام او منهزم مى شود و چنان است كه اگر لشكر پايدارى كند ولى او بگريزد پايدارى لشكر اثرى ندارد و شكست بهره ى او خواهد شد و اگر همه لشكر تباهى بارآورند و او خود را حفظ كند پيروز مى شود و به اين جهت است كه پيروزى و شكست فقط به سالار قوم نسبت داده مى شود. بنابراين فضيلت ابوبكر در توقف او در سايبان و همراه رسول خدا بودن در جنگ بدر بزرگتر از جهاد على عليه السلام و كشتن او پهلوانان قريش را خواهد بود!!

شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه رحمت خدا بر او باد، مى گويد: بدون ترديد سخن پردازى به جاحظ ارزانى شده و از معقول محروم مانده است، البته اگر اين سخنى را كه گفته است از روى اعتقاد و جدى گفته باشد و مقصودش شوخى و بذله گويى و نشان دادن توان ژاژخايى نباشد و نخواسته باشد سخن آورى و باريك انديشى خود را در مورد جدل و ستيز ارائه دهد.

آيا جاحظ نمى داند كه پيامبر (ص) شجاع ترين فرد بشر است و در جنگها خوض كرده و جاهايى پايدارى فرموده است كه عقل از سر افراد مى پريده است و دلها به حنجره ها مى رسيده است، كه از جمله آنها جنگ احد است و ايستادگى آن حضرت پس از آنكه همه مسلمانان گريختند و فقط چهار تن با ايشان باقى ماندند كه على و زبير و طلحه و ابودجانه بودند. پيامبر (ص) جنگ كرد و چندان تير انداخت كه تيرهايش تمام شد و سرهاى برگشته كمانش شكست و زه آن قطع شد، پيامبر به عكاشه بن محصن فرمان داد كه زه كمان را وصل كند، گفت: اى رسول خدا اين زه كوتاه شده است و به سر كمان نمى رسد، فرمود تا همانجا كه مى رسد وصل كن. عكاشه مى گويد: سوگند به كسى كه او را بر حق مبعوث فرموده است، زه كمان را كشيدم تا آنكه علاوه بر آنكه به سر كمان رسيد يك وجب هم افزون آمد كه بر زبانه برگشته سر كمان بستم و پيامبر (ص) آن را از من گرفت و همچنان تير انداخت تا سرانجام ديدم كه كمانش شكست. در اين هنگام ابى بن خلف به مبارزه آمد. برخى از اصحاب پيامبر گفتند: اگر بخواهيد و اجازه فرماييد يكى از ما به جنگ او برود. نپذيرفت و زوبينى را از دست حارث بن صمه گرفت و از ميان اصحاب خود چنان بيرون پريد كه گفته اند از بيم همچون پشه و مگسى كه بر سرين شتر نشسته باشد پريديم و خود را كنار كشيديم. و پيامبر به ابى بن خلف چنان زوبين زد كه چون گاو نر بانگ بركشيد. اگر هيچ چيز دليل بر پايدارى آن حضرت به هنگامى كه يارانش گريختند و او را تنها گذاشتند جز همين آيه نباشد كه خداوند فرموده است: «بياد آوريد هنگامى را كه مى گريختيد و به هيچكس توجه نداشتيد و رسول شما را از پى شما فرامى خواند». بودن پيامبر (ص) در پى آنان آن هم در حالى كه ايشان مى گريختند و به هيچكس توجه نداشتند، دليل پايدارى رسول خدا و نگريختن اوست. در جنگ حنين هم پيامبر (ص) فقط همراه نه تن از افراد خاندان و ياران خويش ايستادگى فرمود و حال آنكه همه مسلمانان گريختند و فقط همان نه تن بر گرد آن حضرت بودند. عباس لگام استر رسول خدا را گرفته بود و على با شمشير كشيده پيشاپيش ايشان حركت مى كرد و ديگران بر گرد استر پيامبر و بر سمت چپ و راست بودند و ديگر مهاجران و انصار گريخته بودند و هر چه آنان بيشتر مى گريختند، آن حضرت كه درود خدا بر او و خاندانش باد پيش مى رفت و استوارتر مى تاخت و با سينه و گلوى خويش در قبال شمشيرها و تيرها جلو مى رفت و آنگاه مشتى شن برگرفت و بر مشركان پرتاب كرد و فرمود چهره هايتان زشت باد.

و اين خبر مشهور از على عليه السلام كه خود دليرترين انسان است نقل شده كه فرموده است: «هرگاه كار دشوار مى شد و تنور جنگ سخت برافروخته مى گرديد ما به رسول خدا پناه مى برديم و او را پناه خويش قرار مى داديم». بنابراين جاحظ چگونه مى گويد پيامبر در معركه ى جنگ در نيامده و با صفهاى نبرد آشنا نشده است و چه دروغى بزرگتر از دروغ كسى كه پيامبر (ص) را به گوشه گيرى از جنگ و خوددارى از شركت در آن نسبت دهد! وانگهى، چه تناسبى ميان ابوبكر و پيامبر (ص) در اين معنى است كه او را با رسول خدا (ص) مقايسه مى كند و رسول خدا (ص) رئيس ملت و اسلام و صاحب دعوت و فرمانده و سالار جنگ بوده است و همگان، چه ياران آن حضرت و چه دشمنانش، او را به سالارى و سرورى مى شناخته اند و تمام امور و اشارات متوجه به او بوده است. اين رسول خدا (ص) است كه قريش و عرب را سخت خشمگين ساخته و با تبرى از ايشان جگرهايشان را آتش زده است. دين آنان را مورد نكوهش قرار داده است و نياكان ايشان را گمراه دانسته است. از آن گذشته آنان را با كشتن سران و بزرگانشان سوگوار كرده است و اگر از شركت مستقيم در صحنه جنگ خوددارى و كناره گيرى فرموده است، حق او بوده است و اين شان فرماندهان و سالارهاى جنگ است، زيرا قوام لشكر به بقاى ايشان وابسته است و هرگاه پادشاه نابود شود تمام لشكر نابود مى شود و هرگاه او سالم بماند، بر فرض كه لشكر شكست بخورد، امكان باقى ماندن حكومت فراهم است و لشكرى ديگر آماده مى سازد و به همين سبب حكيمان و خردمندان پادشاه را از اينكه به تن خويش جنگ كند منع كرده اند و اسكندر را كه به تن خويش به جنگ قوسر پادشاه هند رفت تخطئه كرده و گفته اند جانب احتياط و دور انديشى را رعايت نكرده است.

اينك جاحظ به ما بگويد: ابوبكر را در اين معنى چه دخالتى است و كداميك از دشمنان اسلام او را چنان سرشناس مى دانسته است كه آهنگ كشتن او كند؟ و مگر نه اين است كه او هم يكى از افراد معمولى مهاجران و در زمره ى عبدالرحمان بن عوف و عثمان بن عفان بوده است، بلكه عثمان بن عفان به مراتب از او مشهورتر و شريفتر بوده است و چشمها بيشتر به او دوخته شده بوده است و دشمن نسبت به عثمان كينه توزتر و ستيزه گرتر بوده است. و بر فرض كه ابوبكر در يكى از اين آوردگاهها كشته مى شد، مگر كشته شدن او موجب سستى و ناتوانى و زبونى اسلام مى شد. يا اگر ابوبكر كشته مى شد بيم آن مى رفت كه آثار اسلام كهنه و چراغ فروزان آن خاموش شود كه جاحظ مى گويد حكم او چون حكم رسول خدا (ص) است و پرهيز از جنگ و كناره گيرى از آن همچون آن حضرت براى او لازم است! به راستى كه بايد از بدبختى به خدا پناه ببريم و حال آنكه همه ى افراد عاقل و آشنا به اخبار و تاريخ مى دانند كه احوال پيامبر (ص) در جنگها چگونه بوده است و آن حضرت كجا وقوف كرده است و كجا جنگ فرموده است و به چه مناسبت آن روز در سايبان نشسته است. و به هر حال توقف ايشان توقفى بوده است كه در آن تدبير امور رياست جنگ را بر عهده داشته است و مايه پشتيبانى و اعتماد لشكريان بوده است. كارهاى اصحاب خود را شناسايى مى كرده و كوچك و بزرگ ايشان را حراست مى فرموده است و خوددارى آن حضرت از حركت پيشاپيش سپاه به اين سبب بوده است كه لشكريان هرگاه مى دانستند پيامبر (ص) پشت صف و در انتهاى لشكر است مطمئن مى بودند و دلهايشان نگران حال او نبود و موجب نمى شد كه با توجه به حراست از پيامبر از رويارويى و درگيرى با دشمن بازمانند. وانگهى پيامبر در آن حال مايه دلگرمى بيشتر ايشان بود و به او پناه مى بردند و به حضورش بازمى گشتند و توجه داشتند كه هرگاه پيامبر (ص) پشت سرشان باشد كارهاى آنان را مورد بررسى قرار مى دهد و مى داند هر يك كجا ايستاده اند و همه كس چه به هنگام حمله و چه به هنگام گريز و چه در خوشبختى و چه در بدبختى متوجه آن حضرت خواهد شد. و توقف رسول خدا (ص) به صلاح كار لشكريان بود و براى حفظ آنان بهتر و به دور انديشى نزديك تر بود و چون پيامبر (ص) تدبير كننده ى همه كارهاى لشكريان و فرمانده همگان بود دشمنى همواره در جستجوى آن حضرت بود. وانگهى مگر نمى بينيد كه علمدار سپاه همواره در جايى پايدارى مى كند و مصلحت جنگ هم در توقف و پايدارى اوست و فضيلت علمدار در آن است كه در بيشتر حالات از پيشروى و قرار گرفتن در صف مقدم خوددارى كند، وانگهى در جنگ براى سالار چند حالت پيش مى آيد.

نخست آنكه پشت جبهه و آخر صحنه بايستيد كه مايه اعتماد و نيروى لشكريان باشد و پناه آنان شمرده شود و تدبير كارهاى جنگ را بر عهده بگيرد و مواضع خلل و سستى را شناسايى و براى آن چاره انديشى كند.

حالت دوم اين است كه ميان لشكر قرار گيرد تا بتواند ضعيف را يارى دهد و افراد سست را تشجيع و ترغيب كند.

حالت سوم حالتى است كه چون دو گروه برخورد كنند و شمشيرها آخته شود، او هر گاه مصلحت بداند يكجا توقف كند يا آنكه به تن خويش جنگ كند كه اين آخرين حالت است و در اين حال شجاعت شجاع دلير و زبونى ترسوى بزدل روشن مى شود.

بنابراين مقام رياست رسول خدا (ص) كجا قابل مقايسه و تناسب با منزلت ابوبكر است كه اين دو منزلت را بتوان مساوى دانست و مناسب.

اگر چنان مى بود كه ابوبكر در رياست پيامبر (ص) همكارى مى داشت و فضيلتى همچون فضيلت نبوت از سوى خداوند به او ارزانى شده بود و قريش و اعراب همانگونه كه در جستجوى پيامبر (ص) بودند در جستجوى او مى بودند و او تدبير برخى كارهاى اسلامى و بسيج كردن لشكرها و تجهيز افراد را براى اعزام به سريه ها و كشتن دشمنان را عهده دار مى بود، يعنى همان كارهايى را كه پيامبر تدبير مى فرمود او هم برعهده مى داشت، شايد جاحظ مى توانست چنين حرفى بزند، ولى حال ابوبكر چنان است كه مى دانيد و او از همه مسلمانان ضعيف دل تر بوده است و از همه مسلمانان، عرب را كمتر سوگوار ساخته است، هرگز تيرى نزد و شمشيرى نكشيد و خونى نريخت و او يكى از افراد دنباله رو بوده است و نه مشهور بوده و شناخته شده و نه جستجوگر و جستجو شونده. بنابراين چگونه جايز است كه مقام و منزلت او را همچون مقام و منزلت پيامبر (ص) قرار داد! در جنگ احد پسرش عبدالرحمان همراه مشركان به جنگ آمده بود. ابوبكر او را ديد. خشمگين برخاست و شمشيرش را به اندازه انگشتى از نيام بيرون كشيد و مى خواست به مبارزه پسرش برود. پيامبر (ص) فرمودند: «اى ابوبكر شمشيرت را غلاف كن و ما را از وجود خودت بهره مند بدار» و پيامبر (ص) به ابوبكر اين سخن را نفرمود مگر اينكه مى دانست او شايسته و مرد جنگ و رويارويى با مردان نيست و اگر به جنگ برود كشته خواهد شد.

وانگهى جاحظ چگونه مى گويد: در مباشرت به جنگ و رويارويى با هماوردان و كشتن سران و دليران مشركان فضيلتى نيست؟ و مگر ستون اسلام جز بر اين پايدار شده است و آيا دين به چيز ديگرى جز اين كار ثابت و مستقر شده است خيال مى كنى جاحظ اين سخن خداوند متعال را نشنيده كه فرموده است: «همانا خداوند كسانى را كه در صفى استوار كه گويى چون بنيانى محكم هستند در راه او جنگ مى كنند دوست مى دارد»

[آيه 4، سوره صف. و مقصود از محبت خداوند متعال اعطاى ثواب است و هر كس در صف جهاد پايدارتر و كوشاتر و جنگ كننده تر باشد در پيشگاه خداوند محبوب تر است و معنى افضل هم آن است كه ثواب آن شخص بيشتر باشد و على عليه السلام در اين صورت محبوب ترين مسلمانان در پيشگاه خداوند است كه پايدارترين ايشان در آن صف استوار بوده است. به اجماع همه امت اسلامى هيچگاه از جنگ نگريخته است و با هر هماوردى كه نبرد كرده است او را كشته است.
]

آيا مى پندارى كه جاحظ اين سخن خداوند متعال را نشنيده كه فرموده است: «و خداوند مجاهدان را بر نشستگان فضيلت و پاداش گران بخشيده است»

[آيه 95، سوره نساء. و گويى اين گفتار خداوند را نشنيده كه فرموده است: «همانا خداوند از مومنان جانها و اموالشان را مى خرد كه بهشت براى آنان باشد، آنان در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند، وعده يى بر آن حق در تورات و انجيل و قرآن» و سپس خداوند اين خريد و فروش را با اين گفتار خود تاكيد كرده و فرموده است: «و چه كسى به عهد خود وفادارتر از خداوند است! پس مژده باد بر شما به اين معامله كه انجام مى دهيد و آن كاميابى بزرگ است.» ]

[آيه 112، سوره توبه. و خداوند متعال فرموده است: «اين بدان سبب است كه آنان را هر تشنگى و رنج و گرسنگى كه در راه خدا برسد و هر گامى بردارند كه كافران را به خشم آورد و هر پيروزى كه نسبت به دشمن يابند، براى آنان عملى صالح نوشته مى شود.» ]

[آيه 121، سوره توبه.
]

موقف مردم در جهاد گوناگون است و برخى از برخى ديگر فضيلت بيشترى دارند. آن كس كه سوى هماوردان مى رود و ضربه هاى شمشير و نيزه را پذيرا مى شود به مناسبت شدت برخورد با دشمن بر دوشهاى آنان سنگين تر از كسى است كه فقط در معركه حاضر شده است ولى پيشروى نمى كند. همچنين آن كس كه در معركه ى جنگ حاضر است و پيشروى نمى كند و فقط در جايى ايستاده است كه در تير رس قرار دارد و ممكن است ضربات تير و پيكان به او برسد، برتر و پرفضيلت تر از كسى است كه در جايى مى ايستد كه از تير رس دور است و اگر اشخاص ناتوان و ترسو به سبب ترك جنگ و كمى گشاده دستى در آن مستحق رياست باشند و گفته شود در آن كار شبيه پيامبر (ص) هستند، بايد پربهره ترين افراد براى رياست حسان بن ثابت باشد

[خوانندگان گرامى توجه دارند كه حسان بن ثابت ضرب المثل در ترسو بودن است براى اطلاع بيشتر به ص 6، ج 2 اسدالغابه مراجعه شود- م. و اگر قرار باشد فضيلت على عليه السلام، در مورد جهاد، به اين بهانه كه پيامبر از همگان كمتر جهاد فرموده است باطل شود، آن هم به گونه يى كه جاحظ پنداشته است، با اين قياس، فضيلت ابوبكر هم در انفاق باطل مى شود، زيرا پيامبر (ص) از همگان كمتر ثروت داشته است.
]

و هرگاه در كار عرب و قريش تامل كنى و به اخبار سيره بنگرى و بخوانى خواهى دانست كه قريش و عرب همواره در جنگها به جستجوى پيامبر (ص) بودند و آهنگ كشتن او را داشتند و اگر به آن حضرت دسترسى پيدا نمى كردند، به جستجوى على عليه السلام و در صدد كشتن او بودند كه از ميان همه ى مسلمانان، در همه ى احوال به پيامبر (ص) شبيه تر و نزديك تر بود و از همگان شديدتر از پيامبر دفاع مى كرد و دشمنان همواره آهنگ على مى كردند و مى دانستند هرگاه او را بكشند كار حكومت پيامبر (ص) را سست و شوكت آن حضرت را شكسته خواهند كرد كه على برترين كسى بود كه با نيرو و دليرى و بى باكى و پيشروى و دلاورى پيامبر را نصرت مى داد، مگر نمى بينى كه عتبه بن ربيعه در جنگ بدر چه مى گويد. او همراه برادرش شيبه و پسر خود وليد به ميدان آمده بود، پيامبر تنى چند از انصار را به جنگ آنان فرستاد. آن سه تن نسب انصاريان را پرسيدند، كه چون نسبت خود را بيان كردند، گفتند: برگرديد و پيش قوم خود برويد و سپس بانگ برداشتند و گفتند: اى محمد! افرادى از قوم خودمان را كه هم شان ما باشند بفرست و در اين هنگام پيامبر (ص) به خويشاوندان خود فرمود: اى بنى هاشم، برخيزيد و حقى را كه خداوند در قبال باطل آنان به شما ارزانى فرموده است يارى دهيد. على برخيز، حمزه برخيز، عبيده برخيز. مگر نمى بينى كه هند دختر عتبه- مادر معاويه- چه جايزه يى براى كشتن على در جنگ احد قرار داد! زيرا على و حمزه در كشتن پدرش عتبه در جنگ بدر همكارى كرده بودند. مگر اين شعر هند را كه در سوگ خويشاوندان خود سروده است نشنيده اى كه مى گويد:

«براى من در مورد پدرم عتبه و عمويم و محبوب سينه ام بردارم، كه پرتو چهره اش چون ماه تمام بود، صبرى باقى نمانده است. اى على با كشتن آنان پشتم را شكستى.»

و اين بدان سبب بود كه على عليه السلام برادر هند، وليد بن عتبه را كشته بود و در كشتن پدرش عتبه شركت داشت، ولى عمويش شيبه را حمزه به تنهايى كشته بود.

جبير بن مطعم به برده ى خود وحشى، به روز جنگ احد گفت: اگر محمد را بكشى آزاد خواهى بود و اگر على را بكشى آزاد خواهى بود و اگر حمزه را بكشى آزاد خواهى بود. وحشى گفت: اما محمد را كه يارانش مواظبت مى كنند. اما على مردى مواظب است كه در جنگ فراوان به اين سو و آن سو مى نگرد، ولى من بزودى حمزه را مى كشم و در كمين او نشست و بر او زوبين پراند و او را كشت.

اينكه گفتيم: حال على عليه السلام در اين مورد بسيار نزديك و مناسب حال پيامبر (ص) بوده است، از اين جهت است كه در سيره و اخبار مى بينيم كه رسول خدا (ص) تا چه اندازه بر او مهر مى ورزيده است و بر او بيم داشته است و براى حفظ و سلامت او دعا مى فرموده است، آنچنان كه در جنگ خندق همينكه على به مبارزه عمرو رفت، رسول خدا در حضور اصحاب هر دو دست خود را سوى آسمان برافراشت و چنين عرضه داشت: «بار خدايا! تو در جنگ احد حمزه را از من گرفتى و در جنگ بدر عبيده را. پروردگار! اينك و در اين جنگ على را براى من حفظ فرماى- بار خدايا مرا تنها مگذار و تو خود بهترين وارثانى-»

[آيه 89، سوره انبياء. و به همين سبب هم بود كه چون عمرو بن عبدود مردم مسلمان را به مبارزه فرامى خواند و اين كار را چند بار تكرار كرد و هماورد طلبيد و همگان سكوت كردند و على عليه السلام پيشقدم مى شد و از پيامبر (ص) كسب اجازه مى كرد، آن حضرت سكوت مى كرد و از اجازه دادن خوددارى مى فرمود. سرانجام پيامبر فرمود: «او عمرو بن عبدود است!» و على عرضه داشت: «من هم على هستم». در اين هنگام پيامبر (ص) على را پيش خود فراخواند او را بوسيد و عمامه ى خويش را بر سر او بست و همچون كسى كه بخواهد با ديگرى بدرود كند چند لگام او را بدرقه فرمود و با اضطراب منتظر نتيجه ماند. و همينكه على عليه السلام به ميدان رفت، پيامبر (ص) دستهاى خود را برافراشت و رو به قبله ايستاد و به دعا كردن مشغول شد و مسلمانان بر گرد آن حضرت چنان سكوت كرده و خاموش بودند كه گويى پرنده بر سرشان نشسته است، تا آنكه گرد و خاك برخاست و از درون آن بانگ تكبير شنيدند و دانستند كه على (ع) عمرو را كشته است. در اين هنگام بود كه پيامبر و مسلمانان چنان تكبيرى گفتند كه صداى آن را در آن سوى خندق مشركان شنيدند. به همين سبب حذيفه بن اليمان گفته است: اگر فضيلت على عليه السلام در مورد كشتن عمرو در جنگ خندق ميان همه ى مسلمانان تقسيم شود همگان را زير پوشش خود قرار مى دهد. ]

[براى اطلاع بيشتر از روايات ديگر به بحث مرحوم علامه مجلسى در صفحات 1 -7 ج 39 بحار الانوار چاپ جديد مراجعه فرماييد- م. و ابن عباس در تفسير آيه ى بيست و پنجم سوره ى احزاب كه مى فرمايد: «و خداوند براى مومنان جنگ را كفايت فرمود»، گفته است: يعنى به وجود على بن ابى طالب. ]

[براى اطلاع بيشتر از اين مورد در منابع اهل سنت به تفسير در المنثور سيوطى ذيل آيه 25، سوره احزاب و در منابع شيعه به ص 350، ج 7 و 8 مجمع البيان طبرسى چاپ صيدا مراجعه فرماييد- م.
]

جاحظ مى گويد: وانگهى بايد اين موضوع را در نظر گرفت كه رفتن شخص شجاع با شمشير به مبارزه ى هماوردان چنان نيست كه كسانى كه از باطن كار آگاه نيستند مى پندارند، زيرا در آن حال كه پهلوانى با شمشير كشيده به جنگ هماورد مى رود، امور ديگرى هم در سر دارد كه مردم آنها را نمى بينند و فقط طبق ظاهر و آنچه از پيشروى و شجاعت او مى بينند قضاوت مى كنند. چه بسا انگيزه ى آن پهلوان براى آن مبارزه فقط هيجان باشد و بس و چه بسا از نوجوانى و شيفتگى سرچشمه بگيرد و گاه ممكن است از اجبار و تعصب و حميت باشد و گاه به سبب دوستى شهرت باشد. گاهى هم اين مساله در سرشت كسى نهفته است، همچون طبيعت كسى كه سنگدل يا مهربان است و طبيعت كسى كه بخشنده يا بخيل است.

[ص 47، العثمانيه با تصرف و اختصار.
]

شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: به جاحظ گفته مى شود: به نظر تو رفتن على بن ابى طالب با شمشير به جنگ هماوردان منطبق بر كداميك از اين حرفها كه مى زنى مى باشد؟ هر كدام را كه بگويى دشمنى تو نسبت به خدا و رسولش آشكار مى شود و اگر رفتن على عليه السلام به جنگ با آنان منطبق بر هيچيك از اين حرفها كه زدى نباشد و منطبق بر نيت نصرت دادن و پيشى گرفتن براى كسب ثواب جهاد و پاداش اخروى و عزت بخشيدن به دين باشد، در همه ى چيزها كه گفتنى ستيزه گرى و از طريق انصاف بيرون شده اى و به امام مسلمانان طعنه زده اى. وانگهى اگر بشود چنين گمانى نسبت به على عليه السلام برد، همين خيال پردازى را مى توان نسبت به همه ى بزرگان مهاجر و انصار كه اهل جنگ و كشتار بوده اند و با جان خود پيامبر (ص) را يارى داده اند و با خون خود او را حفظ كرده اند و پسران و پدران خويش را فداى آن حضرت كرده اند تعميم داد و گفت شايد منطبق بر يكى از علتهايى كه گفته شده است باشد و اين طرز تفكر مايه طعن دين و جماعت مسلمانان است.

و اگر جايز مى بود كه چنين گمانى نسبت به على عليه السلام و ديگران برده شود، رسول خدا به نقل از قول خداوند متعال به شركت كنندگان در جنگ بدر نمى فرمود: «هر چه مى خواهيد انجام دهيد كه شما را آمرزيدم» و به على عليه السلام در مورد مبارزه ى او با عمرو بن عبدود نمى فرمود: «تمام ايمان در قبال كفر برپا خاست» و نيز در مورد طلحه نمى فرمود: «كارى انجام داد كه او را به بهشت خواهد برد».

وانگهى به ضرورت مى دانيم كه دين و آيين پيامبر (ص) چنين بوده است كه على عليه السلام را فقط براى جهاد و نصرت دادن دين تعظيم مى كرده است. بنابراين كسى كه تصور كند جهاد على عليه السلام در راه خدا نبوده است و انگيزه ديگرى از آن انگيزه ها كه برشمرده داشته است و كيد و مكر شيطانى و افراط در دشمنى على او را بر آن كار واداشته است و چنان سخنانى بر زبان آورده است، بدون ترديد به رسول خدا (ص) طعنه زده است و حال آنكه اين سخنان را درباره ى كسى گفته است كه خداوند فرمان به دوستى او داده است و از دشمنى و ستيز كردن با او نهى فرموده است. آيا گمان مى كنى آنچه در مورد كار على عليه السلام به گمان جاحظ و عثمانيان رسيده است بر پيامبر (ص) پوشيده مانده است و رسول خدا على را بدون آنكه سزاوار ستايش باشد ستايش فرموده است.

جاحظ مى گويد: كسى كه داراى نفس معتدل و مختار باشد، جنگ او طاعت و فرار او معصيت است. چون نفس او معتدل و همچون ترازويى است كه شاهين و دو كفه آن مستقيم است و اگر چنان نباشد، اقدام او به جنگ و گريزش از آن موضوعى است كه در سرشت او قرار دارد و خوى اوست.

شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد در پاسخ جاحظ گفته مى شود: در اين صورت شايد ابوبكر هم كه به تصور تو چهل هزار درهم انفاق كرده است پاداشى نداشته باشد، زيرا ممكن است نفس او غير معتدل بوده و سرشت و خوى او بخشش بوده است و شايد بيرون آمدن او با پيامبر (ص) به روز هجرت و حضورش در غار ثوابى نداشته باشد، زيرا انگيزه هايى چون دوست داشتن بيرون شدن از مكه و خوش نداشتن درنگ در آن شهر و فراهم بودن وسايل وجود داشته است. و شايد زحمات پيامبر (ص) در دعوت به اسلام و مواظبت آن حضرت بر نمازهاى پنجگانه و در دل شب و تدبير كارهاى امت براى او ثوابى نداشته باشد، زيرا ممكن است نفس آن حضرت هم غير معتدل بوده باشد و در سرشت او محبت رياست و عبادت سرشته شده باشد و ما از مذهب و روش ابوعثمان جاحظ شگفت مى كنيم كه مى گويد: معارف و شناختها ضرورى است و بر طبق خوى و سرشت انجام مى گيرد و نيز از عقيده ى او كه چيزى از چيز ديگر سرچشمه مى گيرد و اينك سخنى شگفت تر از او مى شنويم كه مى پندارد و مى گويد: جهاد على عليه السلام و كشتن او مشركان را پاداشى ندارد، زيرا سرشت او اين چنين بوده است و آن را از روى خوى و عادت انجام داده است و اين نمونه يى از اعتقاد او در مورد شناخت و سرچشمه گيرى امور از يكديگر است.

جاحظ مى گويد: براى على (ع) آنچنان كه شيعيان او پنداشته اند، در كشتن هماوردان چندان فضيلت و طاعتى موجود نيست، زيرا از پيامبر (ص) روايت شده است كه به على فرموده است: بزودى پس از من با پيمان گسلان و تبهكاران و از دين بيرون شدگان جنگ خواهى كرد». بنابراين همينكه پيامبر (ص) به او وعده داده است كه پس از رحلت آن حضرت زنده خواهد، بود، على (ع) مطمئن شده است كه از دليران و هماوردان به سلامت مى ماند و دانسته است كه پيروز و كشنده ى آنان خواهد بود و با اين حساب جنگ طلحه و زبير و جهادهاى آنان از جهاد على پر ارزش تر است.

[صفحات 49 /50، العثمانيه.
]

شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: اين اعتراض جاحظ در واقع به پيامبر (ص) است، زيرا خداوند متعال به پيامبر فرموده است: «و خداوندت از مردم مصون مى دارد»

[بخشى از آيه 67، سوره مائده.، در اين صورت نبايد جهاد پيامبر هم فضيلتى داشته باشد و اطاعتى بزرگ شمرده شود و بسيارى از مردم روايت كرده اند كه پيامبر فرموده است: «به دو شخصى كه پس از من باقى خواهند بود، يعنى ابوبكر و عمر، اقتدا كنيد». بنابراين واجب مى آيد كه ارزش جهاد آن دو از ميان برود و پيامبر (ص) به زبير فرموده است: «به زودى با على جنگ خواهى كرد، در حالى كه نسبت به او ستم خواهى كرد.» ]

[اين خبر را حاكم نيشابورى در ص 366، ج 3، مستدرك و ابن حجر عسقلانى در ص 6، ج 3، الاصابه آورده اند. م. و بدينگونه به زبير فهمانده است كه در زندگى آن حضرت نخواهد مرد. و در قرآن خطاب به طلحه آمده است: «و شما را نرسد كه پيامبر خدا را آزار دهيد و نرسد كه پس از رحلت او همسرانش را به همسرى بگيريد» ]

[آيه 53، سوره احزاب، قرطبى در تفسير خود ذيل آيه، اين موضوع را متذكر شده است- م. و گفته اند اين آيه در مورد طلحه نازل شده است و بدينگونه به او فهمانده شده است كه پس از پيامبر زنده خواهد ماند و بدينگونه لازم مى آيد كه براى طلحه و زبير هم فضيلتى در جهاد نباشد. وانگهى آنچه در نظر ما در مورد خبرى كه از پيامبر (ص) نقل كرده است، اين است كه رسول خدا (ص) اين موضوع را هنگامى به على عليه السلام فرموده است كه جنگها همه تمام شده بوده است و مردم گروه گروه در دين خدا وارد مى شده اند و همه عرب تسليم شده يا پرداخت جزيه مقرر را پذيرفته اند.
]

جاحظ مى گويد: كسانى كه خواسته اند على را نصرت دهند و معتقد به تفضيل او بر ديگران هستند و به نبرد او با هماوردان استناد مى كنند، در اين مورد مبالغه كرده اند و حال آنكه خود حاضر نبوده اند. از جمله آنكه در مورد عمرو بن عبدود و شجاعت او مبالغه كرده اند و او را از عامر بن طفيل و عتبه بن حارث و بسطام بن قيس شجاع تر دانسته اند و حال آنكه ما اخبار و احاديث مربوط به جنگهاى فجار و جنگهاى ميان قريش و قبيله ى دوس و حلف الفضول را شنيده ايم و در آن ميان سخنى از عمرو بن عبدود نيست.

شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: موضوع عمرو بن عبدود و شجاعت او مشهورتر از آن است كه لازم باشد در آن مورد حجت آورده شود. بايد به كتابهاى سيره و مغازى نظر افكند و بايد به مرثيه هاى شاعران قريش كه پس از كشته شدنش سروده اند نگريست. و از جمله اخبارى است كه محمد بن اسحاق در كتاب مغازى خود آورده است. او مى گويد: چون عمرو بن عبدود در ناحيه مذاد از خندق گذشت و هماورد خواست و على بن ابى طالب عليه السلام ضمن جنگ تن به تن او را كشت، مسافع بن عبد مناف بن زهره بن حذافه بن جمح ضمن گريستن بر عمرو او را چنين مرثيه گفته است:

«عمرو بن عبد نخستين سوار كارى بود كه در منطقه مذاد از خندق پريد و همو سواركار وادى بدر- مليل- بود...»

هبيره بن ابى وهب مخزومى هم ضمن پوزشخواهى و بهانه تراشى از اينكه از جنگ على بن ابى طالب گريخته و عمرو را تنها رها كرده است، چنين سروده و بر عمرو بن عبدود گريسته و او را مرثيه گفته است:

«به جان خودت سوگند كه من به محمد و يارانش از بيم و ترس كشته شدن پشت نكردم، ولى سنجيدم و ديدم كه شمشير و تير من بر فرض كه پايدارى كنم سودى ندارد...»

همچنين هبيره در سوگ عمرو ابيات زير را سروده است:

«همانا برگزيدگان خاندان لوى بن غالب بخوبى مى دانند كه چون حادثه يى پيش آيد سوار كار دليرش عمرو است...»

حسان بن ثابت انصارى هم ضمن ياد كردن از عمرو چنين سروده است:

«همانا بامداد جنگ بدر با گروهى روياروى شدى كه ضربات كارساز بر تو زدند...»

و همو در اين باره چنين سروده است:

«عمرو كه چون شمشير برنده بود، جوانمرد و دلير قريش و پيشانى او همچون شمشير صيقل داده شده بود...»

اين اشعار نمونه يى از اشعارى است كه در مورد او سروده شده است و اما آثار و اخبار در كتابهاى سيره و جنگهاى دليران آمده است و هيچيك از بزرگان اين علم از عمرو بن عبدود نام نبرده اند مگر اينكه گفته اند كه سواركار و دلير قريش بوده است. حسان بن ثابت هم كه خطاب به او گفته است: «همانا در بامداد جنگ بدر با گروهى روياروى شدى» از اين سبب است كه او در جنگ بدر همراه مشركان بود و تنى چند از مسلمانان را كشت و سپس گريخت و خود را به مكه رساند و هموست كه كنار كعبه عهد كرد كه هيچكس از او سه حاجت نخواهد خواست، مگر اينكه يكى را برآورده خواهد كرد. كارها و دليريهاى او هم در جنگهاى فجار مشهور است و كتابهاى مربوط به جنگها و وقايع از آن سخن گفته اند. البته او را همراه آن سه دلاور مشهور كه عتبه و بسطام و عامر بوده اند نام نبرده اند، زيرا آن سه تن مردمى صحرانشين و اهل تاراج بوده اند و قريش شهرنشين و ساكنان مناطق آباد بوده اند و معتقد به غارت كردن و تاراج اعراب ديگر نبوده اند و فقط به حمايت از حرم و شهر خود مى پرداخته اند و بدين سبب است كه نام عمرو بن عبدود همچون نام ايشان بلند آوازه نبوده است. و به جاحظ گفته مى شود اگر عمرو بن عبدود به حساب نمى آمده است، پس چگونه است كه چون همراه شش تن ديگر از سواركاران از خندق عبور كرد و مقابل اصحاب پيامبر (ص) كه سه هزار تن بودند ايستاد و آنان را چند بار به مبارزه خواست هيچكس داوطلب جنگ با او نشد و هيچيك از آنان جرات نكرد كه جان خويش را با او در افكند، تا آنجا كه عمرو ايشان را سرزنش كرد و با صداى بلند گفت: مگر شما تصور نمى كنيد هر كس از ما كشته شود به دوزخ مى رود و هر كس از شما كشته شود به بهشت مى رود! آيا هيچكس از شما مشتاق نيست به بهشت برود يا دشمن خود را به دوزخ فرستد؟ ولى مسلمانان همگى ترسيدند و خاموش ماندند و از ترس از رويارويى با او خوددارى كردند و در اين صورت يا بايد عمرو همانگونه كه گفته شده است شجاع ترين مردم بوده باشد، يا مسلمانان همگى ترسوترين و سست و درمانده ترين اعراب بوده باشند. و همه ى مردم نوشته اند كه چون مسلمانان از جنگ با او خوددارى كردند، او با اسب خود به جست و خيز پرداخت و شروع به دور زدن و رفتن به چپ و راست كرد و سپس مقابل مسلمانان ايستاد و چنين سرود:

«همانا از بس كه بر همه ى آنان بانگ زدم كه آيا هماوردى نيست صدايم گرفت...»

و همينكه على عليه السلام به مبارزه عمرو رفت در پاسخش چنين سرود:

«شتاب مكن كه پاسخ دهنده ى تو بدون آنكه ناتوان باشد پيش تو آمد...»

و سوگند به جان خودم كه در مورد اين سخن جاحظ يكى از اشخاص نادان انصار بر او پيشى گرفته است و چنان است كه هنگام بازگشت پيامبر (ص) از جنگ بدر، يكى از نوجوانان انصار، كه همراه ايشان در جنگ بدر شركت كرده بود گفت: ما گروهى درمانده و موى ريخته (طاس) را كشتيم! پيامبر (ص) به او فرمودند:

«اى برادرزاده چنين مگو كه آنان برجستگان و دليران بودند».

جاحظ مى گويد: همچنين در مورد وليد بن عتبه بن ربيعه كه در جنگ بدر به دست على كشته شده است مبالغه كرده اند و حال آنكه ما نمى دانيم كه وليد هرگز در جنگى پيش از بدر شركت كرده و از او نامى برده شده باشد.

[صفحات 59 و 62، العثمانيه.
]

شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: هر كس اخبار قريش و آثار مردان آن قبيله را تنظيم كرده و نوشته است وليد را به شجاعت و دليرى ستوده است و علاوه بر شجاعت با همه ى جوانمردان كشتى مى گرفت و همه ى آنان را بر زمين مى زد و اينكه او در جنگى پيش از بدر شركت نكرده است، دليل بر آن نيست كه دلاور و شجاع نباشد. على عليه السلام هم در جنگى پيش از جنگ بدر شركت نكرده بود و مردم آثار دليرى او را در همان جنگ ديدند.

جاحظ مى گويد: ابوبكر هم در جنگ احد همانگونه كه على پايدارى كرده است پايدارى كرده و همراه رسول خدا باقى مانده است و بنابراين در آن مورد هيچيك را بر ديگرى افتخار و فضيلتى نيست.

[صفحات 59 و 62، العثمانيه.
]

شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: در مورد پايدارى ابوبكر در جنگ احد بيشتر مورخان و سيره نويسان منكر آن هستند و جمهور ايشان روايت مى كنند كه همراه پيامبر (ص) كسى جز على و طلحه و زبير و ابودجانه باقى نمانده اند و گاهى در رواياتى از قول ابن عباس نقل شده است كه نفر پنجمى هم بوده كه عبدالله بن مسعود است. برخى از سيره نويسان نفر ششمى هم نوشته اند كه مقداد بن عمرو است. يحيى بن سلمه بن كحيل مى گويد: به پدرم گفتم: روز احد چند تن با رسول خدا پايدارى كردند؟ گفت: فقط دو تن. پرسيدم آنان كه بودند؟ گفت: على و ابودجانه.

بر فرض كه طبق ادعاى جاحظ ابوبكر در جنگ احد پايدارى كرده باشد، آيا جايز است گفته شود كه او همچون على پايدارى كرده است و هيچيك را بر ديگرى فخرى نيست و حال آنكه جاحظ مى داند كه على عليه السلام در آن جنگ چه آثار مهمى داشته است و همو همه ى پرچمداران را كه از خاندان عبدالدار بودند از پاى درآورده است و از جمله ى آنان طلحه بن ابى طلحه بوده كه چون پيامبر (ص) در خواب ديد قوچى را از پى خود مى كشد، تاويل و تعبير فرمود كه ما قوچ و دليرترين مرد لشكر دشمن را خواهيم كشت و همينكه على عليه السلام در جنگ تن به تن او را كشت پيامبر (ص) تكبير گفت و فرمود: «اين قوچ لشكر بود»، طلحه بن ابى طلحه نخستين كشته يى بود كه از مشركان كشته شد.

وانگهى على (ع) در آن روز چه بسيار از پيامبر حمايت كرد و حال آنكه مردم گريختند و رسول خدا را رها كردند و هر گروهى از لشكر قريش كه آهنگ حمله به پيامبر مى كردند، رسول خدا مى فرمود: «اى على! اين گروه را از من كفايت كن.» و على بر آنان حمله مى كرد و سالارشان را مى كشت و ايشان را به گريز وامى داشت، تا آنجا كه مسلمانان و مشركان صدايى از آسمان شنيدند كه مى گفت: «شمشيرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نيست.» و تا آنجا كه پيامبر (ص) از قول جبريل سخنى را كه گفته بود بيان فرمود.

آيا آثار و كارهاى ابوبكر هم اينچنين بوده است كه جاحظ مى گويد هيچيك را بر ديگرى فخرى نيست.

«بار خدايا ميان ما و قوم ما به حق حكم فرماى كه تو بهترين حكم كنندگانى.»

[بخشى از آيه 89، سوره اعراف.
]

جاحظ مى گويد: براى ابوبكر در اين جنگ كارى شايسته و مشهور است، كه پسرش عبدالرحمان در حالى كه پوشيده از آهن و سواره بود، از لشكر مشركان براى مبارزه بيرون آمد و هماورد مى طلبيد و مى گفت: من عبدالرحمان پسر عتيقم، ابوبكر برخاست و با شمشير كشيده آهنگ او كرد. پيامبر (ص) به او فرمودند: «شمشيرت را غلاف كن و جاى خويش برگرد و ما را از خودت بهره مند بدار».

شيخ ما ابوجعفر اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: اى جاحظ، بيان اين مقام مشهور براى ابوبكر سودى براى تو ندارد، كه اگر اماميه آن را بشنوند، آن را بر نكوهيده هاى ديگر خود مى افزايند، زيرا گفتار پيامبر (ص) كه به ابوبكر فرموده است برگرد، نشانه ى آنست كه ابوبكر ياراى مبارزه با هيچكس نداشته است، به اين دليل كه او ياراى مبارزه با پسرش را نداشته است. و تو مى دانى كه پسر نسبت به پدر چه توجه و احترامى دارد و در هر حال بر او مهربان است و از او گذشت مى كند و دست بازمى دارد، بنابراين بديهى است كه او ياراى جنگ با بيگانه را هرگز ندارد.

وانگهى اين گفتار پيامبر (ص) كه «ما را از خود بهره مند بدار» اعلان اين مطلب است كه اگر ابوبكر به جنگ برود كشته مى شود و پيامبر (ص) به حال ابوبكر از جاحظ داناتر بوده است. بنابراين حال اين مرد كجا قابل مقايسه با حال مردى است كه خود آتش جنگ را برمى افروزد و با شمشير آخته به سوى شمشير مى رود و سران و فرماندهان و دليران و سواركاران و پيادگان دشمن را مى كشد.

جاحظ مى گويد: اين را هم بايد در نظر گرفت كه اگر چه آثار و كارهاى ابوبكر در جنگ همچون آثار ديگران نيست، ولى او كمال كوشش خود را كرده است و آنچه مى توانسته و ياراى آن را داشته است انجام داده است و هرگاه تا حد امكان كار كرده باشد حالتى شريفتر از حالت او نيست.

[ص 62، العثمانيه.
]

شيخ ما ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد، مى گويد: اين سخن جاحظ كه ابوبكر توان خود را مبذول داشته است راست است، ولى اين گفتار جاحظ كه مى گويد: «هيچ حالى شريف تر از حال او نيست»، خطا است. زيرا حالت آن كس كه توانش تا آن اندازه است كه در كشتن مشركان اعمال مى كند، شريف تر از حالت كسى است كه توانش به آن پايه نمى رسد. مگر نمى بينى كه حال مرد در جهاد از حال زن برتر است و حال شخص بالغ نيرومند شريف تر از حال پسر بچه ناتوان است.

اينها بخشى از مطالبى بود كه شيخ ابوجعفر محمد بن عبدالله اسكافى، كه خدايش رحمت كناد، در كتاب نقض العثمانيه آورده است. در اينجا به همين اندازه قناعت مى كنيم و در مباحث آينده هرگاه مقتضى باشد مطالب ديگرى از سخنان او را خواهيم آورد.

[استاد عبدالسلام هارون كتاب العثمانيه را همراه با آنچه از كتاب نقض اسكافى پيدا كرده است، به صورت علمى و محققانه در دار الكتاب العربى به سال 1955 ميلادى چاپ كرده است.
]

/ 314