شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همچنين مى گويند: همگان از پيامبر (ص) نقل مى كنند كه فرموده است ما از پشتهاى پاكيزه به شكمهاى پاك منتقل شده ايم و با توجه به اين سخن واجب است كه همه ى نياكان آن حضرت از شرك پاك باشند كه اگر بت پرست مى بودند، پاك نبودند.

و مى گويند: آنچه در قرآن درباره ى ابراهيم و پدرش آزر و اينكه او مشركى گمراه بوده، آمده است در مذهب ما زيانى نمى زند، زيرا آزر عموى ابراهيم بوده و پدرش تارخ بن ناحور است. وانگهى در قرآن از عمو گاهى به پدر نام برده شده است، آنچنان كه فرموده است: «آيا حضور داشتيد هنگامى كه يعقوب را مرگ فرارسيد و هنگامى كه به پسرانش گفت: چه چيزى را پس از من پرستش و عبادت خواهيد كرد؟ گفتند: خداى تو را و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را، مى پرستيم. پروردگار يگانه را و ما مطيع فرمان اوييم.»

[سوره ى بقره، آيه ى 133. و در اين آيه اسماعيل را در زمره ى پدران و نياكان برشمرده است و حال آنكه او از نياكان يعقوب نيست، بلكه عموى اوست.
]

مى گويد (ابن ابى الحديد): اين احتجاج در نظر من سست است، زيرا مراد از گفتار پيامبر (ص) كه فرموده است: «از پشتهاى پاكيزه به ارحام پاك منتقل شده ايم مقصود پاك دانستن نياكان پدرى و مادرى از زنا و ازدواج حرام است نه چيز ديگر و اين مقتضى سياق سخن است، زيرا عرب در اين مورد و اينكه در نسب كسى يا ازدواج او شبهه اى باشد بر يكديگر خرده مى گرفتند. و اينكه گفته اند اگر بت پرست مى بودند طاهر نبودند صحيح نيست و به آنان گفته مى شود چرا چنين مى گوييد كه اگر بت پرست مى بودند پشت و نسب ايشان طاهر نمى بود كه اين دو با يكديگر منافاتى ندارد. اگر پيامبر (ص) آنچه را كه ايشان مى پندارند اراده فرموده بود سخن از اصلاب و ارحام نمى آورد، بلكه به جاى آن از عقايد سخن مى آورد. وانگهى عذرى هم كه در مورد ابراهيم و پدرش آورده اند در مورد ابوطالب صحيح نيست، زيرا او هم عموى پيامبر (ص) است و پدر آن حضرت نيست و هنگامى كه در نظر آنان مشرك بودن عمو يعنى آزر جايز باشد، اين سخن آنان در مورد اسلام ابوطالب نمى تواند حجت باشد. همچنين در مورد مسلمانى نياكان به روايتى كه از جعفر بن محمد (ع) رسيده است حجت مى آورند كه فرموده است: خداوند عبدالمطلب را روز قيامت در حالى مبعوث مى فرمايد كه بر او چهره و پرتو پيامبران و فره پادشاهان است.

[اين روايت با چند سلسله سند و با اندك تفاوتى در اصول كافى كلينى آمده است و به بحار الانوار علامه ى مجلسى، جلد 15، صفحه ى 156 چاپ جديد مراجعه فرماييد. م.
]

روايت شده است كه عباس بن عبدالمطلب در مدينه از پيامبر (ص) پرسيده: درباره ى ابوطالب چه اميدى دارى؟ فرمود: از خداوند عز و جل براى او همه ى خيرها را اميد دارم.

و روايت شده است كه يكى از رجال شيعه كه ابان بن محمود است

[نام پدر اين شخص محمد است نه محمود كه در مجمع الرجال قهپايى، جلد 1، صفحه ى 28 و جامع الرواه اردبيلى، جلد 1، صفحه ى 15 معرفى شده است و اين روايت را مرحوم مجلسى در بحارالانوار چاپ جديد، جلد 35، صفحه ى 110 آورده است. م. براى على بن موسى الرضا (ع) نوشت: فدايت گردم من در اسلام ابوطالب شك كرده ام، حضرت رضا براى او نوشت: «و هر كس با رسول خدا (ص) ستيز ورزد آن هم پس از آنكه هدايت براى او روشن شود و راهى غير از راه مومنان را پيروى كند...» ]

[سوره ى نساء، بخشى از آيه ى 114. تا آخر آيه و پس از آن نوشت: اگر تو به ايمان ابوطالب اقرار نداشته باشى، سرانجامت به سوى آتش است.
]

همچنين از محمد بن على الباقر (ع) روايت شده است كه چون از ايشان درباره ى آنچه مردم مى گويند كه ابوطالب بر كرانه ى آتش است پرسيدند، فرمود: اگر ايمان ابوطالب را در يك كفه ى ترازو و ايمان اين خلق را در كفه ى ديگر نهند، ايمان او فزون خواهد بود. و سپس فرمود: مگر نمى دانيد كه اميرالمومنين (ع) در زنده بودن خود فرمان مى داد همه ساله به نيابت از عبدالله و ابوطالب حج بگزارند و سپس در وصيت نامه خود هم وصيت فرمود كه از سوى آنان حج گزارده شود.

[اين روايت را مرحوم علامه مجلسى، رضوان الله تعالى عليه، از كتاب اثبات ايمان ابوطالب تاليف فخار بن معد موسوى نقل فرموده است و ليث مرادى مى گويد از حضرت صادق (ع) پرسيدم و چنين پاسخ فرمود و افزود كه اميرالمومنين به نيابت از عبدالله و آمنه و ابوطالب كسانى را به حج گسيل مى فرمود. به بحار الانوار چاپ جديد، جلد 35، صفحه ى 112 مراجعه فرماييد. م.
]

و روايت شده است كه سال فتح مكه ابوبكر دست پدرش ابوقحافه را كه پيرى فرتوت و نابينا بود گرفته بود و در پى خود به حضور پيامبر (ص) مى آورد، پيامبر (ص) به او فرمود: چه خوب بود اين پيرمرد را به حال خود مى گذاشتى تا ما پيش او بياييم. گفت: اى رسول خدا خواستم با اين كار خداوند او را پاداش دهد، همانا سوگند به كسى كه تو را به حق مبعوث فرموده است من از اسلام عمويت ابوطالب بيشتر شاد شدم تا اسلام پدرم كه مى دانستم مايه ى روشنى چشم تو است. فرمود: آرى، راست مى گويى.

و روايت شده است كه از على بن حسين (ع) در اين مورد پرسيدند. فرمود: جاى بسى شگفتى است- كه چنين سوالى مى كنيد- زيرا خداوند نهى فرموده است كه پيامبر (ص) زن مسلمانى را به همسرى شوهر كافر باقى بدارد و فاطمه دختر اسد از زنان پيشگام در مسلمانى است و تا هنگامى كه ابوطالب درگذشت او همچنان همسرش بود.

گروهى از زيديه روايت مى كنند كه محدثان حديثى را كه به ابورافع برده ى آزاد كرده پيامبر (ص) اسناد داده اند نقل كرده اند كه مى گفته است: در مكه خودم شنيدم ابوطالب مى گفت: محمد برادرزاده ام برايم نقل كرد كه خدايش او را با فرمان به رعايت پيوند خويشاوندى گسيل فرموده است و محمد در نظر من راستگوى امين است.

گروهى گفته اند اين گفتار پيامبر (ص) كه فرموده است: «من و كفالت كننده يتيم چون اين دو انگشت من در بهشتيم» منظورش از كفالت كننده ى يتيم، ابوطالب است.

اماميه مى گويند آنچه كه عامه روايت كرده اند كه على (ع) و جعفر از ميراث ابوطالب چيزى نگرفته اند حديث مجعولى است و مذهب اهل بيت برخلاف آن است. به عقيده ى ايشان مسلمان از كافر ارث مى برد ولى كافر از مسلمان ارث نمى برد، هر چند از نظر نسب نزديكترين درجه را داشته باشند.

و گفته اند ما هم به موجب همين سخن رسول خدا (ص) كه فرموده است «ميان اهل دو دين ميراث بردن نيست» حكم مى كنيم كه توارث باب تفاعل است و ظاهرش اين است كه براى هر دو طرف است ولى در ميراث اينچنين نيست و ما حكم مى كنيم كه فقط يك طرف يعنى طرفى كه مسلمان است، ارث مى برد نه اينكه هر دو از يكديگر ارث مى برند.

گويند: از سوى ديگر محبت پيامبر (ص) به ابوطالب چيزى معلوم و مشهور است و اگر ابوطالب كافر مى بود، محبت نسبت به او براى پيامبر (ص) روا نبود، كه خداوند متعال فرموده است: «هرگز قومى را كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند چنان نخواهى يافت كه نسبت به كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند دوستى ورزند...

[سوره ى مجادله، آيه ى 22. تا آخر آيه.»
]

گويند: و اين حديثى مشهور و متواتر است كه پيامبر (ص) به عقيل فرموده است: «من تو را دو گونه دوست مى دارم، يكى دوستى خودم نسبت به تو و ديگر دوستى به سبب آنكه پدرت تو را دوست مى داشت.»

[اين حديث را شيخ صدوق (ره) در علل الشرايع، صفحه ى 156 و خصال، جلد 1، صفحه ى 38 آورده است. م.
]

گويند: خطبه ى نكاح مشهورى كه ابوطالب به هنگام ازدواج محمد (ص) و خديجه ايراد كرده است چنين است: «سپاس خداوندى را كه ما را از ذريه ابراهيم و نسل اسماعيل قرار داده است و براى ما سرزمينى محترم و خانه اى كه بر آن حج مى گزارند معين فرموده است و ما را حاكمان بر مردم قرار داده است. و سپس همانا محمد بن عبدالله برادرزاده ام جوانى است كه هيچ جوانمردى از قريش با او سنجيده نمى شود مگر اينكه محمد از لحاظ نيكى و فضيلت و خرد و دور انديشى و انديشه بر او برترى دارد، هر چند از لحاظ مال تهى دست است. و مال سايه ى از ميان رونده و عاريتى است كه باز گرفته مى شود. اينك او را به خديجه دختر خويلد رغبتى است و در خديجه هم چنين رغبتى موجود است و هر كابين كه دوست داشته باشيد بر عهده ى من است و به خدا سوگند كه براى محمد از اين پس خبرى شايع و كارى بس بزرگ خواهد بود.»

گويند: آيا ابوطالب را چنان مى بينى كه با آنكه از خبر شايع و كار بس گران محمد (ص) از پيش آگاه بوده است و خود از خردمندان است باز ممكن است با او ستيز و او را تكذيب كند، اين كارى نادرست از لحاظ عقلهاست.

گويند: و از ابوعبدالله جعفر بن محمد (ع) روايت است كه پيامبر (ص) فرموده است: اصحاب كهف ايمان خود را پوشيده و كفر را آشكار مى داشتند، خداوند پاداش ايشان را دو چندان داد، ابوطالب هم ايمان خويش را پوشيده و كفر را آشكار مى داشت خدايش پاداش او را دو چندان ارزانى خواهد داشت.

[اين حديث به نقل از كافى كلينى و امالى صدوق در بحار الانوار چاپ جديد، جلد 35، صفحه ى 72 آمده است. م.
]

و در حديث مشهور آمده است كه جبريل (ع) در شبى كه ابوطالب رحلت كرد به پيامبر (ص) فرمود: از مكه بيرون رو كه ياورت درگذشت.

گويند: حديث كرانه ى آتش را همه ى مردم فقط از يك شخص روايت كرده اند و او هم مغيره بن شعبه است و دشمنى و كينه او با بنى هاشم و به ويژه با على (ع) مشهور و معلوم است و داستان فسق او پوشيده نيست.

گويند: و رواياتى با سندهاى فراوان كه بعضى به عباس بن عبدالمطلب و بعضى به ابوبكر بن ابى قحافه مى رسد نقل شده است كه ابوطالب نمرده است تا آنكه «لا اله الا الله، محمد رسول الله» گفته است. و اين خبر هم مشهور است كه ابوطالب هنگام مرگ سخنى آهسته مى گفته است، عباس گوش خود را نزديك او برده و گوش داده است و سپس سر خود را بلند كرده و به پيامبر (ص) گفته است، اى برادرزاده! به خدا سوگند عمويت كلمه توحيد گفت ولى صدايش ضعيف تر از آن است كه به تو برسد.

و از على (ع) روايت شده كه گفته است: ابوطالب نمرد تا آنكه پيامبر (ص) را از خود راضى كرد.

اماميه مى گويند: اشعار ابوطالب هم دلالت بر آن دارد كه مسلمان بوده است و هرگاه كلامى متضمن اقرار به اسلام باشد فرقى ندارد كه نظم باشد يا نثر، مگر نمى بينى اگر مردى يهودى ميان گروهى از مسلمانان شعرى بالبداهه بسرايد كه متضمن اقرار او به پيامبرى محمد (ص) باشد حكم مى كنيم كه مسلمان است، همان گونه كه به نثر بگويد «اشهد ان محمدا رسول الله»، از جمله اشعار ابوطالب اين شعر اوست:

آنان كار بزرگى را از ما اميد دارند كه براى رسيدن به آن ضربه هاى شمشير و نيزه زدن با نيزه هاى استوار لازم است، گويا اميد دارند كه ما براى كشته شدن محمد سخاوت ورزيم و نيزه هاى گندم گون بر افراشته به خون آغشته نشود، سوگند به خانه ى خدا كه دروغ مى گوييد مگر آنكه جمجمه هايى را بشكافيد و ميان حطيم و زمزم درافتد...

و از اشعار ابوطالب كه در موضوع صحيفه اى كه قريش در مورد قطع رابطه با بنى هاشم نوشتند سروده است ابيات زير است:

آيا نمى دانيد كه ما محمد را پيامبرى همچو موسى يافته ايم كه نامش در كتابهاى پيشين آمده است و ميان بندگان بر او محبتى است و در كسى كه خداوندش به محبت مخصوص فرموده است هيچ ستمى نيست...

تا آنجا كه مى گويد:

و ما هرگز از جنگ خسته نمى شويم مگر آنكه جنگ از ما خسته شود و هرگز از پيش آمدن مصيبتها گله نمى گزاريم...

و در همين مورد ابيات زير را هم سروده است:

خيالهاى خود را درباره ى محمد به سفلگى آلوده مكنيد و فرمان گمراهان تيره بخت را پيروى مكنيد. آرزو داريد كه او را بكشيد و حال آنكه اين آرزوى شما همچون خوابهاى شخص خفته است و به خدا سوگند او را نخواهيد كشت مگر جدا شدن و خراشيدن جمجمه ها و چهره ها را ببينيد...- تا آنجا كه مى گويد- پيامبرى كه او را از پيشگاه پروردگارش وحى مى رسد و هر كس بگويد نه، دندان ندامت بر هم خواهد فشرد.

[ديوان ابوطالب، صفحات 158 -155.
]

ديگر از اشعار او ابياتى است كه در مورد شكنجه عثمان بن مظعون سروده است و به پاس او خشم گرفته و چنين گفته است:

آيا از ياد كردن روزگار بى امان افسرده شده اى و همچون شخص اندوهگين گريه مى كنى يا از ياد كردن مردمى سفله و فرومايه كه آن كسى را كه به دين فرامى خواند در پرده ستم فرومى گيرند، خداى جمع شما را زبون كناد مگر نمى بينيد كه ما براى عثمان بن مظعون خشمگين شده ايم...- تا آنجا كه مى گويد- يا آنكه به كتاب شگفتى كه بر پيامبرى كه همچون موسى يا يونس است نازل شده است ايمان آوريد.

[ديوان ابوطالب، صفحه ى 173.
]

و گويند: روايت شده است كه ابوجهل بن هشام هنگامى كه پيامبر (ص) در سجده بود سنگى برداشت و قصد كرد آن را بر سر پيامبر (ص) بكوبد. سنگ بر دستش چسبيد و نتوانست قصد خود را انجام دهد.

[براى اطلاع بيشتر از اين معجزه به ترجمه ى نهايه الارب فى فنون الادب، جلد 1، به قلم اين بنده، (تهران: اميركبير، 1364 ش) صفحه ى 207 مراجعه فرماييد. م. ابوطالب در اين باره ضمن ابيات ديگرى چنين سروده است:
]

اى پسر عموها به خود آييد و از گمراهى برخى ياوه سرايان پرهيز و بس كنيد وگرنه از بدبختيهايى كه بر سر شما خواهد رسيد بيمناكم، همان گونه كه پيش از شما اقوام عاد و ثمود آن را چشيدند و چيزى از آنان باقى نماند. و از اين شگفت تر براى شما موضوع سنگى است كه بر دست آن مرد چسبيد كه با آن آهنگ مرد شكيباى پرهيزكار راستگو را داشت...

گويند: مشهور است كه مامون خليفه عباسى مى گفته است به خدا سوگند ابوطالب با سرودن اين ابيات خود مسلمان شده است:

پيامبر (ص)، يعنى پيامبر خداوند را يارى مى دهم با شمشيرهاى سيمگونى كه همچون برق مى درخشد. من از رسول خدا (ص) دفاع و حمايت مى كنم، حمايت شخصى كه بر او مشفق است...

گويند: در سيره چنين آمده است و بيشتر مورخان آن را نقل كرده اند كه چون عمرو بن عاص به حبشه رفت كه براى جعفر بن ابى طالب و يارانش پيش نجاشى حيله سازى كند چنين سرود:

دخترم مى گويد: آهنگ كجا دارى كجا و جدايى از من در نظر ناستوده نيست؟ مى گويم: رهايم كن و آزادم بگذار كه من در مورد جعفر آهنگ رفتن پيش نجاشى دارم...

عمروعاص را دشمن پسر دشمن مى ناميدند زيرا پدرش چنان بود كه در مكه هرگاه پيامبر (ص) از كنارش مى گذشت مى گفت به خدا سوگند من تو را سرزنش مى كنم و دشمن مى دارم و در مورد او اين آيه نازل شد كه: «همانا دشمن بدگوى تو دم بريده و مقطوع النسل است.»

[سوره ى كوثر، آخرين آيه.
]

گويند: ابوطالب براى نجاشى شعرى سرود و گسيل داشت و او را به گرامى داشتن جعفر و يارانش و روى گرداندن از آنچه عمروعاص درباره ى او و يارانش مى گويد تشويق كرد و از جمله آنها اين ابيات است.

اى كاش بدانم جعفر در برابر عمروعاص و ديگر دشمنان نزديك پيامبر (ص) ميان مردم چگونه است، آيا احسان نجاشى جعفر و يارانش را شامل شده است يا در اثر فتنه انگيزيهاى آن فتنه انگيز از آن كار بازمانده است.

[ديوان ابوطالب، صفحه ى 25. و قصيده اى مفصل است.
]

گويند: از على (ع) روايت شده كه گفته است پدرم به من گفت: پسر جان ملازم و همراه پسرعمويت باش كه در پناه او از همه گرفتارى حال و آينده- اين جهانى و آن جهانى- به سلامت خواهى ماند و سپس اين ابيات را براى من خواند:

همانا وثيقه و اعتماد در پيوستن به محمد است، در مصاحبت با او استوار باش.

از اشعار ديگر ابوطالب كه با همين معنى مناسبت دارد اين شعر اوست:

همانا على و جعفر در پيشامدها و گرفتاريهاى روزگار مورد اعتماد منند، كوتاهى مكنيد، پسرعموى خود را كه پسر برادر پدرى و مادرى من است يارى دهيد، به خدا سوگند كه من از يارى پيامبر (ص) خوددارى نمى كنم و هيچيك از پسران والاتبارم از يارى او خود دارى نمى كند.

[ديوان ابوطالب، صفحه ى 42.
]

مى گويند: روايت شده است كه چون ابوطالب درگذشت، على (ع) به حضور پيامبر (ص) آمد و مرگ پدر را به اطلاع آن حضرت رساند. پيامبر (ص) سخت افسرده و اندوهگين شد و فرمود: برو خودت او را غسل بده و چون او را بر تابوت نهاديد مرا آگاه كن. على چنان كرد. پيامبر (ص) هنگامى رسيد كه جنازه ى ابوطالب بر دوش مردان برده مى شد، پيامبر (ص) فرمود: اى عموجان پيوند خويشاوندى را رعايت كردى و پاداش پسنديده داده خواهى شد و همانا كه مرا در كودكى پرورش دادى و كفالت فرمودى و در بزرگى يارى دادى و همكارى كردى. آنگاه تا كنار گور جنازه را تشييع فرمود و كنار جسد ايستاد و گفت: همانا به خدا سوگند براى تو چنان آمرزش خواهى و شفاعتى خواهم كرد كه آدمى و پرى از آن شگفت كنند.

اماميه مى گويند: براى مسلمان جايز نيست كه عهده دار غسل كافر شود و براى پيامبر (ص) هم جايز نيست كه براى كافر ترحم آورد و دعاى خير كند و او را به آمرزش خواهى و شفاعت وعده دهد. و على (ع) از اين جهت عهده دار غسل ابوطالب شده است كه طالب و عقيل هنوز مسلمان نشده بودند و جعفر هم در حبشه بود و هنوز نماز گزاردن بر جنازه ها واجب نشده بود و رسول خدا (ص) بر جنازه خديجه هم نماز نگزارد، بلكه مراسم عبارت از تشييع و رقت و دعا كردن بوده است.

گويند: و از اشعار ابوطالب كه خطاب به برادر خود حمزه، كه كنيه اش ابويعلى بوده، سروده است اين ابيات است:

اى ابايعلى! بر دين احمد شكيبا باش و دين را آشكار ساز كه شكيبا و موفق باشى، بر گرد كسى باش كه از پيشگاه خداى خود بر حق و با راستى و عزم استوار آمده است. و اى حمزه! كافر مباش، هنگامى كه گفتى مومنى، مرا شاد ساخت و براى رسول خدا (ص) فقط به پاس خداوند ياور باش...

گويند: و از اشعار مشهور او اين ابيات است:

تو محمد پيامبرى، دلاور نيرومند و سالار سروران گرامى كه همگان پاك و پاك زاده اند، از تبارى كه ريشه اش هاشم بخشنده يگانه است...

[ديوان ابوطالب، صفحات 72 -70.
]

گويند: همچنين از اشعار مشهور ابوطالب كه خطاب به محمد (ص) سروده و آن حضرت را به آشكار ساختن دعوت فرمان داده و دلاورى خويش را هم در آن نهفته است، ابيات زير است:

مبادا دستهايى كه به حمله پرداخته اند و هياهو، تو را از حقى كه بر آن قيام كرده اى بازدارد كه اگر به آنان گرفتار شوى دست تو دست من است و جان من فداى جان تو در سختيها خواهد بود.

و از همين جمله اشعار او ابيات زير است و گفته شده است سراينده اين ابيات طالب پسر ابوطالب است:

چون گفته شود گزيده تر مردم و نژاده ترين ايشان كيست...- تا آنجا كه مى گويد- گزيده ترين فرد خاندان هاشم احمد است كه پيامبر خداوند در اين دوره ى فترت است.

[ديوان ابوطالب، صفحات 75 -50.
]

و از همين جمله اشعار او اين ابيات اوست:

همانا خداوند محمد نبى را گرامى فرموده است و گرامى ترين خلق خدا ميان مردم احمد است. خداوند نام او را براى تجليل او از نام خويش مشتق فرموده است. آرى دارنده ى عرش محمود است و اين محمد است.

[ديوان ابوطالب، صفحات 75 -50.
]

و ابيات زير هم از ابوطالب است، برخى هم آن را از على (ع) دانسته اند:

اى گواه خداوند براى من گواهى بده كه من بر آيين احمد مرسلم و هر كس در دين گمراهى است من هدايت يافته ام.

[ديوان ابوطالب، صفحات 75 -50.
]

اماميه مى گويند: همه ى اين اشعار در حكم يك چيز متواتر است، زيرا بر فرض كه يك يك آن به صورت متواتر نباشد مجموعه ى آن بر يك موضوع مشترك و واحد دلالت مى كند و آن تصديق به نبوت محمد (ص) است و مجموع آن خبرى متواتر را ثابت مى كند. همان گونه كه هر چند هر يك از دليريها و جنگهاى على (ع) با شجاعان به صورت جداگانه نقل شده است، ولى از مجموعه ى آن يك خبر متواتر به دست ما مى رسد و آن علم ضرورى ما به شجاعت اوست. همين گونه است آنچه كه درباره ى سخاوت حاتم و بردبارى احنف و معاويه و تيز هوشى اياس و نابسامانى ابونواس و موارد ديگر آمده است.

و مى گويند: همه ى اينها را يك طرف بگذاريد، درباره ى قصيده ى لاميه ابوطالب چه مى گوييد كه شهرت آن همچون شهرت قصيده «قفانبك»

[منظور معلقه لاميه هشتاد و دو بيتى امرو القيس است. براى اطلاع بيشتر به شرح القصائد العشر خطيب تبريزى، چاپ دكتر فخر الدين قباوه، حلب 1973 م، صفحات 94 -19 مراجعه شود. م. است و اگر روا باشد و بتوان در قصيده ى ابوطالب يا بعضى از ابيات آن شك كرد مى توان و روا خواهد بود كه در قصيده ى «قفانبك» يا برخى از ابياتش شك كرد. اينك ما بخشى از آن قصيده را مى آوريم:
]

از هر سرزنش كننده كه بر ما به بدى طعنه زند و ياوه سرايى كند به پروردگار خانه كعبه پناه مى برم و از هر تبهكارى كه از ما غيبت كند و در آيين ما آنچه را كه ما قصد آن را نداريم ملحق سازد. سوگند به خانه خدا دروغ پنداشته ايد كه ممكن است بدون آنكه در راه حفظ محمد نيزه بزنيم و جنگ كنيم بر او چيره شوند. او را چندان يارى مى دهيم كه همگى بر زمين افتيم و پسران و همسران خويش را به فراموشى مى سپريم...- تا آنجا كه مى گويد- پروردگار بندگان با نصرت خود او را تاييد مى فرمايد و دين حقى را كه باطل نيست، آشكار مى سازد.

در كتابهاى سيره و مغازى نقل شده است كه چون عتبه بن ربيعه يا شيبه در جنگ بدر توانست پاى عبيده بن حارث بن مطلب را قطع كند، بلافاصله على و حمزه به يارى او شتافتند و او را از چنگ عتبه رها كردند و عتبه را كشتند و عبيده را با خود از آوردگاه بيرون آوردند و به سايبانى كه پيامبر (ص) زير آن بود بردند و در حضور پيامبر (ص) بر زمين نهادند. مغز ساق پاى عبيده بيرون مى ريخت، در همان حال گفت: اى رسول خدا اگر ابوطالب زنده بود مى دانست كه در اين اشعار خود راست گفته است:

به خانه ى خدا سوگند به دروغ پنداشته ايد كه بدون آنكه براى حفظ محمد نيزه بزنيم و جنگ كنيم دست از او برمى داريم. او را چندان يارى مى دهيم كه بر گردش بر زمين افتيم و پسران و همسران را به فراموشى مى سپريم.

گويند: پيامبر (ص) براى عبيده و ابوطالب آمرزش خواهى فرمود. عبيده همراه پيامبر (ص) تا منطقه صفراء رسيد، آنجا درگذشت و همانجا به خاكش سپردند.

اماميه مى گويند: و روايت است كه مردى اعرابى در قحط سالى به حضور پيامبر (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا در حالى به حضورت آمده ايم كه براى ما كودكى كه شير خواره باشد باقى نمانده است و نه ماده شترى كه پستانش قطره شيرى تراوش كند و سپس اين ابيات را براى آن حضرت خواند:

در حالى به حضورت آمده ايم كه از پستان زنان از بى شيرى خون مى تراود و مادر كودك شير خوار، كودك خود را فراموش كرده است...- تا آنجا كه مى گويد- و از چيزهايى كه مردم مى خوردند چيزى جز حنظل بى ارزش و گياه- علف بى مايه- براى ما وجود ندارد و چاره اى جز گريز به حضورت براى ما نيست و مگر نه اين است كه گريز مردمان به پيشگاه رسولان است.

پيامبر (ص) در حالى كه رداى خود را از پى مى كشيد برخاست و به منبر رفت و نخست خداى را سپاس و ستايش كرد و عرضه داشت: «بار خدايا بارانى فريادرس و گوارا و خوش و فراوان و دانه درشت و پيوسته و همه جاگير بر ما فروفرست كه زمين را با آن زنده سازى و گياهان را برويانى و پستانها را پر شير فرمايى. خدايا آن را بارانى فورى و سودمند و بدون آنكه به تاخير افتد قرار بده.»

گويند: به خدا سوگند هنوز پيامبر (ص) دستهاى خود را كه برافراشته بود پايين نياورده بود كه آسمان ابرهاى پر باران خود را آشكار ساخت و باران سيل آسا فروباريد و مردم آمدند و فرياد مى كشيدند: اى رسول خدا بيم از غرق شدن است، غرق شدن. پيامبر (ص) عرضه داشت: پروردگارا، باران بر اطراف ما ببارد نه بر خود ما. و ابرها از آسمان مدينه بر كنار رفت و بر گرد آن همچون تاجى حلقه زد. پيامبر (ص) چنان لبخند زد كه دندانهاى او آشكار شد، و فرمود: پاداش ابوطالب را خداوند ارزانى فرمايد كه اگر زنده مى بود چشمش روشن مى شد، اينك چه كسى اشعار او را براى ما مى خواند؟ على برخاست و گفت: اى رسول خدا شايد اين ابيات را اراده فرموده اى كه گفته است: «سپيد چهره اى كه به آبروى او از ابر طلب باران مى شود؟» فرمود: آرى. و على (ع) چند بيت از آن قصيده را براى ايشان خواند و پيامبر (ص) همچنان كه بر منبر بود براى ابوطالب استغفار مى فرمود. سپس مردى از قبيله ى كنانه برخاست و ابيات زير را براى پيامبر (ص) خواند:

ستايش تراست و ستايش از آن كسى است كه سپاسگزارى كند و ما به سبب آبروى پيامبر (ص) با باران سيراب شديم. او خداوند را كه آفريدگار اوست فراخواند و چشم به رحمت او دوخت و جز ساعتى بلكه كمتر طول نكشيد كه ما دانه هاى درشت باران را ديديم...

پيامبر (ص) فرمودند: اگر شاعرى نيكو سروده باشد تو نيكو سرودى.

اماميه مى گويند: ابوطالب اسلام خود را آشكار نساخت كه اگر آن را آشكار مى ساخت امكان يارى دادن پيامبر (ص) براى او آنچنان كه فراهم بود، فراهم نمى شد و همچون يكى از مسلمانانى مى بود كه از آن حضرت پيروى كرده بودند، مانند ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف و ديگران و امكان يارى دادن و دفاع از پيامبر (ص) را نمى داشت ابوطالب از اين جهت امكان دفاع و حمايت از پيامبر (ص) را داشت كه ظاهرا بر آيين قريش بود، هر چند در باطن مسلمان بود. همان طور كه اگر انسانى مثلا در باطن شيعه و ساكن يكى از شهرهايى باشد كه مذهب كراميه دارند و او در آن شهر داراى احترام و سابقه باشد و گروهى اندك از شيعيان در آن شهر سكونت داشته باشند كه همواره از مردم و بزرگان و سران شهر آزار ببينند، تا هنگامى كه آن مرد تظاهر به مذهب كراميه كند و بدان گونه حرمت خويش را محفوظ بدارد و بر اظهار آن قدرت داشته باشد بيشتر مى تواند از آن چند تن شيعه دفاع كند. ولى اگر تشيع خود را آشكار سازد و با مردم آن شهر ستيز كند حكم او هم همچون حكم يكى از آن شيعيان مى شود و همان آزار و زيانى كه به آنان مى رسد به او هم مى رسد و نمى تواند آنچنان كه در نخست بوده است از آنان دفاع كند.

مى گويد (ابن ابى الحديد): اما در نظر من اين موضوع مشتبه است و اخبار هم با يكديگر تعارض دارد و خداوند به حقيقت حال او آگاه است كه چگونه بوده است.

[شيخ مفيد رساله اى در باب ايمان ابوطالب تاليف كرده است كه در مجموعه ى نفائس المخطوطات، شماره ى 3، مجموعه ى 1، به سال 1956 در نجف چاپ شده است. در سينه ى من نامه ى محمد بن عبدالله نفس زكيه ]

[محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على (ع) ملقب به ارقط و مهدى و نفس زكيه كه در كوفه به قصد خونخواهى پدر خويش به منصور خروج كرد و با دويست و پنجاه مرد امير مدينه را بازداشت كرد. مردم آن شهر با او بيعت كردند، منصور وليعهد خود عيسى بن موسى را به جنگ او گسيل داشت و او در سال 145 كشته شد. (نقل از مقاتل الطالبيين). به منصور خارخار مى كند كه در آن نوشته است: «من پسر گزيده ترين گزيدگان و پسر سرور اهل بهشتم و من پسر بدترين بدان و پسر سالار دوزخيانم.» و اين سخن گواهى او به كفر ابوطالب است و محمد نفس زكيه در واقع پسر ابوطالب است و نمى توان او را به دشمنى با ابوطالب متهم كرد و روزگارش به روزگار پيامبر (ص) نزديك است و زمان چندان به دراز نكشيده است كه اين خبر ساختگى باشد.
]

خلاصه آنكه درباره ى مسلمانى ابوطالب همچنين درباره ى مردن او بر آيين قوم خود اخبار فراوانى رسيده است و جرح و تعديل در اين موضوع به تعارض پرداخته است، همچون تعارض دو دليل با يكديگر در نظر حاكم شرع كه ناچار اقتضاى آن توقف است و من در كار ابوطالب متوقفم.

اما اينكه گفته اند نقل نشده كه ابوطالب نماز گزارده باشد، ممكن است در آن هنگام هنوز نماز واجب نبوده است، بلكه مستحب بوده و هر كس مى خواسته است نماز مى گزارده است و هر كس نمى خواسته است نمى گزارده است و نماز در مدينه واجب شده است. ممكن است اصحاب حديث بگويند اگر اين گونه كه شما مى گوييد جرح و تعديل تعارض داشته باشند، در نظر دانشمندان اصول فقه، جانب جرح و ترجيح دارد و بايد آن را پذيرفت، زيرا آن كس كه كسى را جرح مى كند بر كارى آگاه است كه معدل و كسى كه آن شخص را عادل مى داند بر آن آگاه نيست.

البته ممكن است به ايشان چنين پاسخ داده شود كه اين سخن در اصول فقه درست است، به شرطى كه در قبال تعديل مجمل، طعن مفصلى وجود داشته باشد. مثال آن چنين است كه مثلا شعبه از قول مردى حديثى را نقل كند و با روايت خود از آن مرد او را توثيق كرده باشد و بديهى است كه اگر احوال آن مرد در نظر شعبه پوشيده باشد و ظاهرش منطبق بر عدالت باشد براى توثيق او كافى است و در مقابل شعبه مثلا دار قطنى- نام محدثى است- بر آن مرد طعنه زند و بگويد اهل تدليس بوده يا فلان گناه را مرتكب شده است و بدين گونه در قبال تعديل مجملى، طعن مفصلى زده باشد. حال آنكه در مورد ابوطالب و مساله ى ايمان و كفر او روايات مفصلى كه با يكديگر متعارض است رسيده و هيچكدام مجمل نيست، زيرا گروهى به تفصيل روايت مى كنند كه ابوطالب به هنگام مرگ شهادتين گفته است و گروهى ديگر به تفصيل روايت مى كنند كه گفته است من بر آيين مشايخ هستم.

و همين گونه به شيعيانى كه مى گويند روايات ما درباره ى اسلام ابوطالب ارجح است پاسخ داده مى شود، زيرا ما حكمى را كه ايجاب است روايت مى كنيم و بر اثبات آن شاهد مى آوريم و گواهى مى دهيم و حال آنكه مدعيان ما بر نفى گواهى مى دهند و در مورد نفى شهادتى نيست و اين بدان جهت است كه به هر حال اين گواهى در هر دو مورد براى اثبات چيزى است يا اثبات ايمان يا اثبات كفر، البته دو اثباتى كه با يكديگر متضاد هستند.

در اين عصر يكى از سادات طالبى

[منظور از شخص مذكور سيد شمس الدين ابوعلى فخار بن معد موسوى است. فخار به كسر اول و بدون تشديد دوم است. او از دانشمندان نسب شناس نيمه ى دوم قرن ششم و سالهاى نخست قرن هفتم و در گذشته به سال 603 و معاصر و دوست ابن ابى الحديد است. كتاب او كه اخيرا چاپ شده است الحجه على الذاهب الى تكفير ابى طالب نام دارد، به اعيان الشيعه مرحوم امين، جلد 8، صفحه ى 393 مراجعه فرماييد. م. كتابى درباره ى اسلام ابوطالب تصنيف كرده است. او كتاب خود را براى من فرستاد و تقاضا كرد كه چيزى به خط خودم به نظم يا نثر بنويسم و به صحت موضوع كتاب گواهى دهم و استوارى و وثاقت دلايل او را تاييد كنم. من چون در مساله ايمان ابوطالب متوقفم و راى قاطعى ندارم، نخواستم در آن باره حكم قاطعى بدهم. از سوى ديگر براى خود جايز و روا ندانستم كه از تعظيم ابوطالب خود دارى كنم كه به خوبى مى دانم اگر ابوطالب نمى بود هيچ پايه اى براى اسلام استوار نمى شد و مى دانم كه حق ابوطالب تا هنگام قيامت بر گردن هر مسلمانى واجب است. بر پشت جلد آن كتاب اين ابيات را كه سروده ام نوشتم:
]

اگر ابوطالب و پسرش- على (ع)- نبودند هرگز پيكره ى دين آشكار و پايدار نمى شد. آن يكى در مكه پناه داد و حمايت كرد و اين يكى در مدينه با مرگ پنجه درافكند. عبدمناف- يعنى ابوطالب- كفالت را عهده دار شد و چون درگذشت على در كار تمام و كامل درآمد...- تا آنجا كه مى گويد- ياوه سرايى نادان و اينكه شخص بينايى خود را به كورى بزند به بزرگى ابوطالب زيانى نمى رساند، همان گونه كه پندار كسى كه پرتو روز را تاريكى پندارد به روشنى و پرتو بامداد زيانى نمى رساند.

بدين گونه حق بزرگداشت او را به تمام پرداختم و از ابوطالب تجليل كردم و در عين حال در كارى كه در آن متوقف بودم حكم قطعى نكردم.

/ 314