شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه ى محمد بن ابى بكر به معاويه و پاسخ او

نصر مى گويد. محمد بن ابى بكر به معاويه چنين نوشت:

از محمد پسر ابوبكر، به گمراه معاويه بن صخر.

[در ص 118 كتاب وقعه صفين اختلافات مختصرى ديده مى شود. م. سلام بر آنان كه اهل اطاعت از خدايند و نسبت به دوستان خدا تسليم مى باشند. اما بعد همانا كه خداوند با جلال و بزرگى و نيرو و توان خويش خلقى را آفريد بدون آنكه بيهوده باشد و در نيروى او ضعفى پديد آمده باشد. او را نيازى به آفرينش ايشان نبوده است و آنان را بندگان خويش آفريده، گروهى را سعادتمند و گروهى را بدبخت و گمراه و هدايت شده قرار داده است. آنگاه آنان را با علم خود برگزيده و از ميان ايشان محمد (ص) را برگزيد و او را به رسالت خويش مخصوص و براى وحى خويش انتخاب كرده است و امين بر امر و فرمان خود قرار داده است و او را پيامبرى قرار داده كه به كتابهاى خداوند كه پيش او بود تصديق داشت و راهنماى شرايع بود. محمد (ص) مردم را با حكمت و اندرز پسنديده به راه و فرمان خدا فراخواند و نخستين كس كه پذيرفت و به حق و خدا توجه كرد و او را تصديق و با او موافقت كرد و كاملا تسليم شد و اسلام آورد برادر و پسرعمويش على بن ابى طالب عليه السلام بود كه او را در مورد امور غيبى و پوشيده تصديق كرد و او را بر هر دوست برگزيد و او را از هر بيم و هراسى حفظ كرد و در هر پيشامد ترسناك با جان خويش با او مواسات كرد. با دشمنان او جنگ كرد و نسبت به دوستانش با صلح و آرامش رفتار كرد. على به هنگام سختى و در جنگهاى هول انگيز در حالى كه جان نثار بود ايستادگى كرد تا آنجا كه هيچكس نظير او در جهادش در راه خدا و نيز در كردارش قابل مقايسه با او نبود. اينك چنان مى بينم كه تو خود را همسنگ او مى پندارى و حال آنكه تو، تويى و او آن كسى است كه در هر خير و كار پسنديده از همگان گوى سبقت ربوده است. پيش از همه ى مردم مسلمان شده و نيت او از همگان صادقتر و فرزندانش از همگان پاك نهادتر و همسرش از همگان با فضيلت تر و پسرعمويش بهترين مردم است. و تو نفرين شده، پسر نفرين شده اى. خود و پدرت همواره براى دين غائله برپا مى كرديد و براى خاموش كردن پرتو خدا كوشش مى كرديد و بر اين منظور لشكرها جمع و مالها هزينه كرديد و با قبايل در اين مورد همپيمان مى شديد. پدرت بر اين حال بمرد و تو هم بر همان راه جانشين او شده اى. گواه راستين اين موضوع درباره تو اين است كه بازماندگان احزاب و سران نفاق و دشمنان رسول خدا (ص) به تو پناه آورده و تو را ملجا خويش ساخته اند و گواه راستين اين موضوع درباره ى على همراه فضيلت و قدمت سابقه او، ياران اويند كه آنان را خداوند متعال در قرآن نام برده است و آنان را ثنا گفته و فضيلت داده است و ايشان همگان از مهاجران و انصارند و به صورت لشكرها و گروهها بر گرد اويند و با شمشيرهاى خويش بر گرد او جنگ مى كنند و خونهاى خود را براى حفظ او نثار مى كنند. آنان فضيلت را در پيروى از او و بدبختى و سركشى را در مخالفت با او مى دانند. اى واى بر تو! چگونه خودت را همسنگ على مى دانى و حال آنكه او وصى پيامبر (ص) و وارث او و پدر فرزندان اوست و نخستين كس از مردم است كه از او پيروى كرده است و آخرين مردم در تجديد عهد با اوست. پيامبر (ص) او را به رازهاى خود آگاه و در كار خود شريك و انباز مى نمود و حال آنكه تو دشمن و پسر دشمن رسول خدايى. تو تا آنجا كه مى توانى از باطل خود بهره گيرى مى كنى و پسر عاص در گمراهى به تو مدد مى رساند. روزگار تو سپرى و حيله و مكر تو سست شده است و به زودى روشن مى شود كه فرجام پسنديده از آن كيست و بدان كه تو با پروردگار خويش كه از كيد و حيله اش احساس امنيت مى كنى مكر مى ورزى. آرى كه از لطف و بخشش خدا نوميد شده اى و حال آنكه او براى تو در كمينگاه است و تو از خداوند در حال غرور و فريبى و خداوند و اهل بيت رسول خدا از تو بى نيازند. ]

[در متن اشتباهات مكرر چاپى و افتادگى بود كه با مراجعه به ص 119 وقعه صفين اصلاح شد. م. و سلام بر هر كس كه از هدايت پيروى كند.
]

معاويه در پاسخ محمد بن ابى بكر چنين نوشت:

از معاويه بن ابى سفيان به آن كس كه سرزنش كننده ى پدر خود است، محمد بن ابى بكر. سلام بر آنان كه از خداى طاعت مى برند. اما بعد، نامه ات رسيد كه در آن از اهليت خداوند در مورد قدرت و چيرگى او و اينكه پيامبر خويش را به چه چيزها اختصاص داده است نوشته بودى و همراه آن سخنان ديگرى بر هم بافته و پرداخته بودى كه انديشه ات در آن ضعيف و براى پدرت متضمن خشم و سرزنش بود. در آن از حق پسر ابى طالب و قدمت سابقه و نزديكى خويشاونديش به رسول خدا و يارى دادن او به پيامبر و مواسات با آن حضرت در هر بيم و هراس ياد كرده و با من احتجاج كرده و با فضل كس ديگرى - نه با فضيلت خود - بر من فخر فروخته بودى. من خداوند را مى ستايم كه اين فضايل را بهره ى تو نگردانيده و براى كس ديگرى غير از تو قرار داده است. من و پدرت به هنگام زندگى پيامبرمان با هم بوديم و رعايت حق پسر ابى طالب را بر خود لازم مى ديديم و فضيلت او بر ما آشكار و مسلم بود و چون خداوند براى پيامبر خويش آنچه را نزد خويش بود برگزيد و آنچه را كه به او وعده داده بود برآورد و دعوتش را آشكار و حجتش را روشن و پيروز كرد او را به سوى خويش بازگرفت. پدر تو و فاروق (عمر بن خطاب) نخستين كسان بودند كه با او مخالفت كردند و بر او چيره شدند و هر دو در اين كار با يكديگر هماهنگى و اتفاق كردند و سپس او را براى بيعت با خويش فراخواندند كه در آن كار تاخير و درنگ كرد و آن دو نسبت به او قصدهاى بزرگ كردند و تصميمهاى تند گرفتند و ناچار با آن دو بيعت كرد و تسليم ايشان شد و آن دو او را در كار خود انباز و بر راز خود آگاه نساختند تا آنكه حكومت آن دو سپرى شد و مردند پس از آن دو، سومين آن دو تن - عثمان بن عفان - به خلافت رسيد كه به هدايت آن دو و روش ايشان حكومت مى كرد. تو و سالارت بر او خرده و عيب گرفتيد تا آنكه دور دستان گنهكار بر او طمع بستند. تو و سالارت در نهان و آشكار توطئه كرديد و دشمنى و كينه ى خود را براى او آشكار ساختيد تا آنكه به خواسته و آرزوى خويش درباره اش رسيديد. اينك اى پسر ابوبكر مواظب خويش باش كه بدبختى و نتيجه ى زشت كار خود را به زودى خواهى ديد. حد خود را بشناس و اندازه نگهدار كه تو كوچكتر از آنى كه بتوانى برابر و همسنگ كسى باشى كه كوهها همسنگ بردبارى اوست و در عين حال به هنگام زور و قهر نيزه اش ملايم نيست و هيچ كس هم به تحمل و گذشت او نمى رسد. پدرت براى او اين را فراهم ساخت و پادشاهى او را استوار كرد. اينك اگر آنچه ما در آن هستيم صواب و بر حق است پدرت آغازگر آن است و اگر جور و ستم است پدرت پايه و اساس آن است و ما شريكان اوييم. ما به راهنمايى و هدايت او پايبنديم و به كار او اقتداء كرده ايم. ديديم پدرت چه كرد و ما از او پيروى كرديم و گام بر جاى گام او نهاديم. اكنون در آنچه مى پندارى پدرت را عيب بگير يا رها كن. و سلام بر هر كس كه به حق برگردد و از گمراهى خويش توبه كند و دست بدارد.

گويد: آن گاه على عليه السلام به حارث اعور فرمان داد ميان مردم ندا دهد كه به قرارگاه خويش در نخيله برويد و حارث ميان مردم جار زد و اعلام كرد. على ( ع) به مالك بن حبيب يربوعى كه سالار شرطه اش بود فرمان داد مردم را بسيج كند و به قرارگاه ببرد و عقبه بن عمرو انصارى را فراخواند و او را به جانشينى خود در كوفه گماشت و عقبه كوچكترين فرد از هفتاد تنى بود كه با پيامبر (ص) بر گردنه منى (عقبه) بيعت كرده بودند،

[براى اطلاع بيشتر در مورد اين بيعت مراجعه فرماييد به ترجمه ى طبقات ابن سعد به قلم اين بنده، ج 1، صفحات 215 -220، تهران، 1365 ش، نشر نو. م. و آن گاه على (ع) بيرون آمد و مردم هم همراهش بيرون آمدند.
]

نصر مى گويد: در اين هنگام على عليه السلام، زياد بن نضر و شريح بن هانى را فراخواند و آنان سالار قبيله مذحج و اشعريها بودند و فرمود: اى زياد! در هر شامگاه و بامداد از خداى بترس و به هيچ حال خود را از آن در امان مپندار و بدان كه اگر تو خود نفس خويش را از بسيار چيزها كه دوست مى دارى از بيم ناخوشايندى بازندارى خواسته ها و هوسها به تو زيان فراوان خواهد رساند. تو خود نفس خويش را از ستم و ظلم و گذشتن از حد خود، بازدار و آن را منع كن اينك من تو را بر اين لشكر گماشتم، مبادا بر ايشان فخر فروشى و دست ستم يازى. همانا بهترين شما در پيشگاه خداوند پرهيزگارترين شماست. از عالم ايشان عالم بياموز و نادان و جاهل ايشان را آموزش بده. از نادان آنان درگذر و بردبار باش كه تو به يارى بردبارى و خويشتندارى از آزار و خشم به خير دست خواهى يافت.

زياد گفت: اى اميرالمومنين! به كسى سفارش و وصيت نمودى كه حافظ سفارش تو و برآورنده ى خواسته و آرزوى توست و سعادت را در اجراى فرمان تو و گمراهى را در تباه ساختن عهد و پيمان تو مى داند.

على (ع) به زياد و شريح فرمان داد كه هر دو از يك راه و كنار هم حركت كنند و با يكديگر اختلاف نورزند و آن دو را با دوازده هزار تن بر مقدمه ى سپاه خود گماشت و روانه كرد و هر يك از ايشان فرمانده بخشى از آن لشكر بودند. شريح شروع به كناره گيرى از زياد كرد و با ياران خود جداگانه حركت مى كرد و به زياد نزديك نمى شد. زياد همراه يكى از بردگان آزاد كرده ى خود كه نامش شوذب بود براى على (ع) اين نامه را نوشت:

براى بنده ى خدا اميرالمومنين از زياد بن نضر. سلام بر تو باد، نخست با تو خداوندى را كه خدايى جز او نيست مى ستايم. اما بعد، تو مرا به فرماندهى مردم گماشتى ولى شريح براى من بر خود حق طاعت و فرمانبردارى را نمى بيند و اين كردارش نسبت به من كوچك شمردن فرمان تو و ترك عهد و پيمان است. و السلام.

شريح بن هانى هم براى اميرالمومنين چنين نوشت:

براى بنده خدا على امير مومنان از شريح بن هانى.

[شريح بن هانى، درك محضر پيامبر را كرده است و پيامبر به نام او به پدرش كنيه ى ابوشريح اطلاق نموده است. شريح از اصحاب على (ع) است و به سال 78 در جنگهاى ناحيه سيستان كشته شده است. گويند يكصد و بيست سال عمر كرده است. به اسدالغابه ابن اثير، ج 2، ص 396 مراجعه فرماييد. م. سلام بر تو، نخست با تو خداوندى را ستايش مى كنم كه خدايى جز او نيست. اما بعد، همانا زياد بن نضر از هنگامى كه او را در حكومت خود شريك كرده و به فرماندهى لشكرى از لشكرهايت گماشته اى سركش و متكبر شده است. به خود شيفتگى و ناز و غرور او را به گفتار و كردارى واداشته است كه خداوند متعال به آن راضى نيست. اگر اميرالمومنين مصلحت مى بيند او را از فرماندهى بر ما عزل كند و به جاى او كس ديگرى را كه دوست مى دارد گسيل نمايد، كه ما او را خوش نمى داريم. و السلام.
]

على عليه السلام خطاب به آن دو چنين نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم. از بنده ى خدا على امير مومنان، به زياد بن نضر و شريح بن هانى. سلام بر شما باد، نخست با شما خداوندى را مى ستايم كه خدايى جز او نيست. اما بعد همانا كه من بر مقدمه لشكر خود زياد بن نضر را گماشتم و او را فرمانده مقدمه قرار دادم و شريح فرمانده گروهى از ايشان است. اگر لشكر شما دو تن ناچار از جنگى شد زياد بن نضر فرمانده تمام مردم خواهد بود، ولى هرگاه جداى از يكديگريد هر يك از شما فرمانده همان گروهى هستيد كه او را بر آن گماشته ايم و بدانيد كه مقدمه هر لشكر و قوم همچون چشم و جاسوس ايشانند و چشم و جاسوس مقدمه، پيشاهنگان ايشانند و چون شما دو تن از سرزمين خويش بيرون شديد از گسيل داشتن پيشاهنگان خسته مشويد و به ستوه مى آييد و از جميع جهات، دره ها و درختان و بيشه زارها را مورد بررسى قرار دهيد كه مبادا دشمن شما را فريب دهد و براى شما كمين كرده باشد. و لشكرها و قبايل را از هنگام بامداد تا شامگاه هيچ گاه بدون آمادگى و آرايش جنگى روانه مداريد كه اگر دشمنى به شما حمله آورد يا گرفتارى اى فرارسد آماده و با آرايش جنگى باشيد و چون شما كنار دشمن فرود آمديد يا دشمن كنار شما رسيد سعى كنيد قرارگاه شما در بلنديهاى مشرف بر صحنه يا دامنه كوهها و كنار رودها باشد تا براى شما گرفتارى پيش نيايد و فقط از يك يا دو جانب با دشمن مجبور به جنگ شويد و نگهبانان و ديده بانان خود را بر فراز كوهها و مناطق بلند و مشرف بر رودخانه ها بگماريد تا براى شما ديده بانى كنند كه مبادا دشمن از جايى بر شما حمله آورد. و از پراكندگى بپرهيزيد و هرگاه فرود مى آييد همگى با هم فرود آييد و چون حركت كنيد همگى با هم حركت كنيد و چون شب فرارسيد و جايى فرود آمديد اطراف لشكر خود سپرداران و نيزه داران را به نگهبانى بگماريد و بايد تيراندازان شما از پى سپرداران و نيزه داران باشند و هر چند شب كه اقامت كنيد همين گونه رفتار كنيد تا غافلگير نشويد و نتوانند بر شما شبيخون زنند. هر قومى كه لشكرگاه خود را با نيزه داران و سپرداران خويش احاطه كنند چه شب و چه روز چنان است كه در دژهاى استوار باشند و شما دو تن لشكر خويش را حراست كنيد و برحذر باشيد كه شب تا صبح آسوده بخوابيد و نبايد خواب شما جز اندكى و به اندازه مضمضه اى باشد و بايد تا هنگامى كه مقابل دشمن مى رسيد شيوه و روش شما همين گونه باشد و بايد همه روز خبر شما همراه فرستاده يى از سوى شما به من برسد. من هم- گرچه چيزى جز به خواست خدا عملى نخواهد شد- سعى مى كنم شتابان از پى شما برسم. بر شما باد كه آرام و نرم حركت كنيد و از شتاب و تند حركت كردن پرهيز كنيد مگر اينكه پس از بررسى كامل فرصتى به دست آيد كه شتابان پيش برويد و برحذر باشيد كه پيش از رسيدن من نزد شما جنگ كنيد، مگر اينكه با شما جنگ را شروع كنند يا فرمان من در اين مورد به خواست خداوند به شما برسد. و السلام.

[قسمتى از اين نامه در نامه ى 11 نهج البلاغه آمده است. م.
]

نصر مى گويد: على عليه السلام براى اميران لشكرهاى خويش نامه و دستورى نوشت و على (ع) سپاه خويش را به لشكرهايى تقسيم كرده و بر هر لشكر اميرى گماشته بود. سعد بن مسعود ثقفى را بر افراد قبيله هاى قيس و عبدالقيس گماشت و معقل بن قيس يربوعى را بر قبايل تميم و ضبه و رباب و قريش و كنانه و اسد، مخنف بن سليم را برازد و بجيله و خثعم و انصار و خزاعه گماشت و حجر بن عدى كندى را بر افراد قبيله هاى كنده و حضرموت و قضاعه و زياد بن نضر را بر افراد قبايل مذحج و اشعريها و سعيد بن مره همدانى را بر قبيله همدان و كسانى از حميريان كه همراهشان بودند و عدى بن حاتم طايى را بر قبيله طى گماشت. آنان در واقع با مذحج بودند ولى دو رايت داشتند رايت مذحج را زياد بن نضر داشت و رايت طى همراه عدى بن حاتم بود و اينها كه بر شمرديم لشكرهاى كوفه بودند.

اما لشكرهاى بصره چنين بود: خالد بن معمر سدوسى بر قبيله بكر بن وائل فرماندهى داشت و عمرو بن مرجوم عبدى بر قبيله ازد و احنف (بن قيس) بر قبايل تميم و ضبه و رباب و شريك بن اعور حارثى بر ساكنان منطقه بالاى بصره فرماندهى داشت. نامه ى على عليه السلام به فرماندهان لشكرها چنين بود:

اما بعد، من از اينكه سپاهيان بدون اطلاع كنار قومى بروند و از كشت و زرع ايشان بدون اطلاع آنان بخورند و بهره مند شوند بيزارى مى جويم مگر به همان اندازه كه از گرسنگى سير شوند و از فقر بيرون آيند يا آنكه حكم را ندانند و بعد آگاه شوند كه اين مقدار بر عهده آنان هست و به هر حال مردم را از ستم و تجاوز بازداريد و دست سفلگان خود را بگيريد و جلوگيرى كنيد كه كارهايى نكنند كه خداوند از ما خشنود نباشد و در نتيجه دعاى ما و شما را به خودمان برگرداند كه خداوند متعال چنين مى فرمايد:«بگو اگر دعاى شما نبود خدا به شما توجه و اعتنايى نمى كرد»

[بخشى از آخرين آيه سوره ى فرقان. و چون خداوند در آسمان نسبت به قومى خشم گيرد آنان در زمين هلاك مى شوند. بنابراين همواره خودتان در كار خير كوشا باشيد و نسبت به لشكريان خوشرفتارى كنيد و نسبت به مردم يارى دهنده باشيد و دين خدا را نيرو بخشيد و در راه خدا آنچه را بر شما واجب است انجام دهيد كه خداوند براى ما و شما چندان نعمت ارزانى داشته است كه لازم است با تمام نيروى خود او را سپاسگزار باشيم و چندان كه يارا داريم او را يارى دهيم و هيچ نيرويى جز از خداوند نيست. ]

[قسمتى از اين نامه در نامه ى 60 نهج البلاغه آمده است. م.
]

گويد: همچنين على عليه السلام براى لشكريان خود نامه اى نوشت و به آنان خبر داد كه چه وظايفى بر عهده ى ايشان و در قبال آن چه چيزهايى براى ايشان است. مضمون آن نامه چنين بود:

«اما بعد، همانا كه خداوند همه شما را در حق برابر قرار داده است. سرخ و سياهتان يكسانيد و شما را براى حاكم به منزله ى فرزند و حاكم را براى شما به منزله پدر قرار داده است (كه اگر آنان را از كارى بازداشت نبايد از تعقيب دشمن او دست بردارند و او را متهم كنند و اگر بشنويد و اطاعت كنيد و آنچه را بر عهده شماست انجام دهيد رستگار خواهيد بود).

[داخل كروشه به نقل از كتاب صفين است. حق شما بر حاكم اين است كه نسبت به شما با عدل و انصاف رفتار كند و از (دست يازيدن به) غنايم شما خوددارى كند و چون با شما بدينگونه رفتار كند بر شما واجب است كه از فرمانهاى او كه مطابق حق باشد اطاعت كنيد و او را يارى دهيد و از قدرت او كه حكومت خداوندى است دفاع كنيد كه خداوند شما را در زمين براى رفع ظلم و ستم مامور كرده است. ياران خدا و نصرت دهندگان دين خدا باشيد و بر زمين پس از اصلاح آن تباهى و فساد مكنيد كه خداوند تبهكاران را دوست نمى دارد.
]

نصر مى گويد: عمر بن سعد، از سعد بن طريف، از اصبغ بن نباته نقل مى كند كه مى گفته است در نخيله گور بزرگى قرار داشت كه يهوديان مردگان خويش را كنار آن به خاك مى سپردند. على (ع) خطاب به همراهان خود فرمود مردم درباره ى اين گور چه مى گويند؟ حسن بن على (ع) گفت: مى گويند اين گور هود (ع) است كه چون قومش از فرمان او سرپيچى كردند اينجا آمد و درگذشت. على عليه السلام فرمود: نادرست مى گويند، من از آنان در اين مورد داناترم. اين گور يهودا پسر يعقوب پسر اسحاق پسر ابراهيم (ع) است كه پسر بزرگ يعقوب بوده است.

على (ع) سپس پرسيد: آيا كسى از قبيله «مهره» اينجا هست؟ پيرى فرتوت را به حضورش آوردند از او پرسيد: خانه ى تو كجاست؟ گفت: كنار دريا. پرسيد: با كوه چه اندازه فاصله دارى؟ گفت نزديك آنم. پرسيد قوم تو درباره ى گورى كه بر آن كوه است چه مى گويند؟ گفت مى گويند گور مرد ساحرى است. فرمود: نادرست مى گويند، آن گور هود پيامبر (ع) است و اين گور يهودا پسر يعقوب (ع) است. آن گاه على (ع) فرمود: از پشت كوفه هفتاد هزار تن محشور مى شوند كه چهره هاى ايشان به رخشندگى خورشيد است و بدون حساب وارد بهشت خواهند شد.

نصر مى گويد: و چون على (ع) براى رفتن به شام در نخيله فرود آمد، به معاويه خبر رسيد و در آن هنگام در دمشق بود و پيراهن عثمان را بر منبر مسجد دمشق قرار داده بود و آن پيراهن همچنان خون آلوده بود و اطراف منبر حدود هفتاد هزار پيرمرد بودند كه مى گريستند و اشك ايشان بر عثمان خشك نمى شد. معاويه آنان را مورد خطاب قرار داد و چنين گفت: اى مردم شام! شما سخنان مرا در مورد على تكذيب مى كرديد اينك كار او براى شما آشكار و روشن شد. به خدا سوگند خليفه ى شما را كسى جز او نكشته است و او به كشتن عثمان فرمان داد و مردم را بر او شوراند و كشندگان او را پناه داد و آنان سپاهيان و ياران اويند و اكنون هم همراه ايشان آهنگ سرزمين و شهرهاى شما كرده است تا شما را نابود كند. اى مردم شام! خدا را، خدا را در مورد خون عثمان. من ولى عثمان و سزاوارترين كس براى خونخواهى اويم و همانا خداوند براى ولى كسى كه به ستم كشته شده است حجت و تسلط قرار داده است. اينك خليفه ى مظلوم خود را يارى دهيد و اين قوم با او چنان رفتار كردند كه مى دانيد او را با ظلم و ستم كشتند و خداوند فرمان داده است با گروه سركش جنگ شود تا به فرمان خدا تسليم شوند و برگردند. و از منبر به زير آمد.

نصر مى گويد: شاميان همگى مطيع او شدند و سر به فرمانش سپردند و از اطراف بر او جمع شدند و او آماده براى جنگ و رويارويى با على عليه السلام شد.

/ 314