شرح نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
«اگر امروز اشعث نتواند اين گرفتارى را كه فقط از چنگال مرگ اندكى از مردم باقى خواهند ماند برطرف كند و اگر ما نتوانيم به يارى شمشير- او آب- فرات بياشاميم ما را افرادى تصور كن كه پيش از اين بوده و درگذشته اند...»
گويد: چون اشعث سخنان آن مرد را شنيد برخاست و به حضور على آمد و گفت: اى اميرالمومنين! آيا اين قوم بايد ما را از آب فرات بازدارند آن هم در حالى كه تو ميان مايى و شمشيرها در دست ماست؟ ما را با اين قوم آزاد بگذار. به خدا سوگند برنمى گرديم تا بر شريعه فرات وارد شويم و يا جملگى بميريم. به اشتر هم فرمان بده با سواران خود حركت كند و هر جا مصلحت مى دانى موضع بگيرد. على عليه السلام فرمود: اين كار را انجام دهيد.
اشعث برگشت و ميان مردم ندا داد، هر كس تا پاى جان خواهان آب است در فلان جا جمع شود كه من بر اين كار قيام كننده ام. دوازده هزار مرد از قبيله كنده و قحطان پيش او آمدند و همگى شمشيرهاى خود را بر دوش گرفته بودند. اشعث سلاح پوشيد [در كتاب وقعه صفين آمده است كه اشعث اين رجز را مى خواند «وعده گاه ما امروز به هنگام سپيده دم است آيا خوراك و توشه را چيزى جز نمك اصلاح مى كند...». و با آنان حركت كرد و نزديك بود با مردم شام درآميزد. او نيزه ى خود را پرتاب مى كرد و به همراهانش مى گفت: پدر و مادرم فدايتان باد، به اندازه ى همين نيزه ى من پيشروى كنيد و همين گونه آنان را پيش مى برد تا آنكه كنار شاميان رسيد. آنجا سر خود را برهنه كرد و فرياد برآورد: من اشعث بن قيسم، از آب كنار برويد. ابوالاعور هم فرياد برآورد، نه به خدا سوگند تا آنكه شمشيرها ما و شما را فروگيرد. اشعث گفت: آرى به خدا سوگند مى پندارم كه هنگام آن براى ما و شما فرارسيده است. اشتر هم با سواران خود به همانجا كه على فرمان داده بود آمد. اشعث به او پيام داد: سواران را به حمله وادار كن و او چنان كرد و چندان پيشروى كرد كه اسبها سمهاى دستهاى خود را كنار فرات نهادند و چون شمشيرها مردم شام را فروگرفت گريختند.
]نصر مى گويد: عمرو بن شمر، از جابر، از امام باقر (ع) و زيد بن حسن نقل مى كرد كه مى گفته اند، اشعث بن قيس عمرو بن عاص را ندا داد و گفت اى پسر عاص! واى بر تو ميان ما و آب را رها كن كه به خدا سوگند اگر چنين نكنى شمشيرها ما و شما را فروخواهد گرفت. عمرو گفت: به خدا سوگند آن را رها نمى كنيم تا شمشيرها ما و شما را فروگيرد و خداى ما بداند كه كداميك از ما امروز پايدارتريم. در اين هنگام اشعث و اشتر و خردمندان اصحاب على عليه السلام پياده شدند و دوازده هزار مرد با آنان پياده شدند و بر عمروعاص و ابوالاعور حمله كردند و آن دو و همراهان ايشان را از كنار آب بيرون راندند و چنان شد كه اسبهاى سپاه على (ع) سمهاى دستهاى خود را در آب فرات نهادند.
نصر، از عمر بن سعد روايت مى كند كه على عليه السلام در آن روز خطاب به سپاه خويش فرمود امروز شما به يارى حميت و غيرت نصرت يافتيد.
نصر مى گويد: عمرو بن شمر، از جابر نقل مى كند كه مى گفته است از تميم ناجى شنيدم مى گفت: از اشعث بن قيس شنيدم كه مى گفت: عمرو بن عاص ميان ما و فرات حائل شد. من به او گفتم: اى عمرو! واى بر تو كه من تو را خردمند مى پنداشتم و اكنون مى بينم عقلى ندارى. خيال مى كنى ما تو را با آب آسوده مى گذاريم و رها مى كنيم، دستهايت خالى از خير و بركت باد! مگر نمى دانى كه ما گروه عرب هستيم، مادرت بر سوگت بگريد و تو را از دست بدهد! كارى بس بزرگ را اراده كرده اى. عمروعاص به من گفت: همانا به خدا سوگند امروز خواهى دانست كه ما به عهد خويش وفا مى كنيم و گره را استوار خواهيم كرد و با شكيبايى و كوشش با شما روياروى مى شويم. اشتر بر او بانگ زد كه اى پسر عاص! به خدا سوگند ما بر اين كناره فرود آمده ايم و مى خواهيم جنگ بر پايه بينشها و دين باشد كه جنگ ما در بقيه روزها فقط جنگ حميت و غيرت است.
آن گاه اشتر تكبير گفت و ما هم با او تكبير گفتيم و حمله كرديم. هنوز چندان گرد و غبارى برنخاسته بود كه مردم شام گريختند و پشت به جنگ كردند.
گويند: پس از جنگ صفين، عمروعاص، اشعث را ديد و گفت اى برادر كندى به خدا سوگند من به درستى گفتار و پيشنهاد تو روز محاصره آب معتقد بودم ولى ناچار از انجام آن كار بودم و با تهديد كردن تو، با تو مكابره و ستيز مى كردم و جنگ مكر و خدعه است.
نصر مى گويد: عقيده عمرو بن عاص اين بود كه مردم عراق را براى برداشتن آب آزاد بگذارند و معاويه پس از درگير شدن مردم در جنگ به همان نتيجه رسيد و قبلا گفتيم كه عمرو بن عاص به معاويه پيام فرستاد كه ميان اين قوم و آب را آزاد بگذار، آيا گمان مى كنى كه اين قوم به آب نگاه خواهند كرد و تشنه خواهند مرد. معاويه به يزيد بن اسد قسرى پيام فرستاد: اى ابوعبدالله اين قوم را با آب آزاد بگذار ولى او چون به شدت هواخواه عثمان بود گفت: به خدا سوگند هرگز، آنان را تشنه خواهيم كشت همان گونه كه اميرالمومنين را تشنه كشتند.
نصر مى گويد: عمرو بن شمر، از جابر نقل مى كند كه على عليه السلام در آن روز خطبه خواند و فرمود: «اما بعد، همانا اين قوم با ظلم شروع به جنگ با شما كردند و با ستم كار خود را نسبت به شما آغاز كردند و با تجاوز از حد خود، با شما روياروى شدند و همان وقت كه آب را از شما بازداشتند شما را به جنگ فراخواندند. اينك يا بر خوارى و دورى از منزلت شرف و شجاعت اقرار كنيد... [بخشى از اين خطبه در خطبه ى 51 نهج البلاغه آمده است و در اينجا كلمه ى محله اشتباها به صورت مهله آمده است. و ابن ميثم مى گويد: محله در اينجا به معنى منزلت و جايگاه است. م. تا آخر فصل.
]نصر مى گويد: به مردم شام خبر رسيده بود كه على عليه السلام براى مردم چنين مقرر فرموده است كه اگر شام را فتح كند ميان ايشان طلاى غير مسكوك و زر [استاد عبدالسلام محمد هارون در پاورقى ص 168 صفين، چاپ دوم در اين باره توضيح داده كه شايد منظور، زر و زعفران يا گوشت و آب انگور سرخ باشد. م. را- كه از آنها به دو چيز سرخ تعبير شده است- تقسيم كند و به هر يك از ايشان پانصد درهم بدهد همان گونه كه در بصره (پس از جنگ جمل) به آنان داده بود. و در آن روز منادى اهل شام ندا داد اى مردم عراق چرا در اين سرزمين پليد فرود آمده ايد! ما افراد قبيله ازد شنوه هستيم نه ازد عمان، اى مردم عراق امروز براى شما بهره يى جز سنگ و نااميدى نيست.
]نصر مى گويد: عمرو بن شمر، از اسماعيل سدى، از بكر بن تغلب نقل مى كند كه مى گفته است كسى براى من نقل كرد و گفت خودم از اشعث بن قيس، روز جنگ براى پس گرفتن فرات كه بسيار متحمل رنج شد و به دست خويش چند مرد شامى را كشت، شنيدم مى گفت به خدا سوگند هر چند جنگ و كشتار مردمى را كه اهل نمازند خوش نمى دارم ولى من همراه كسى هستم كه در مسلمانى از من متقدمتر و به كتاب و سنت داناتر است و او آن كسى است كه جان خود را هم مى بخشد.
نصر مى گويد: ظبيان بن عماره تميمى بر مردم شام حمله كرد و اين ابيات را مى خواند:
«اى ظبيان آيا مى پندارى كه ميان ساكنان زمين بدون آب براى تو زندگى خواهد بود! نه، سوگند به خداى زمين و آسمان، بنابراين شمشير بر چهره دشمنان مكار بزن...»
گويد: به خدا سوگند چندان به آنان شمشير زد كه ميان او و آب را آزاد گذاشتند.
نصر مى گويد: اشتر در آن روز حارث بن همان نخعى را كه از خاندان صهبان
بود فراخواند و رايت خويش را به او سپرد و گفت: اى حارث! اگر نه اين است كه مى دانم تا پاى جان و مرگ صبر و ايستادگى مى كنى رايت خود را از تو پس مى گرفتم و تو را به كرامت خويش مخصوص نمى كردم. حارث گفت: اى مالك! به خدا سوگند امروز تو را سخت شاد خواهم كرد تو از پس من بيا و سپس رايت را پيش برد و اين رجز را خواند:
«اى مرد خوبيها! اى بهترين فرد نخع! و اى كسى كه هرگاه بيم و ترس همگانى مى شود نصرت از توست و اى كسى كه چون جنگ واقع مى شود گرفتارى را برطرف مى كنى و تو در اثر جنگهاى سخت و پياپى جوان و كم تجربه نيستى...»
اشتر گفت: اى حارث! پيش من بيا و چون نزديك آمد اشتر سرش را بوسيد و گفت: امروز از اين سر جز نيكان و برگزيدگان پيروى نمى كنند. سپس اشتر ميان ياران خود فرياد برآورد كه جانم فداى شما باد! پايدارى و مقاومت كنيد چون مقاومت شخص سختگيرى كه به فتح اميدوار است. وقتى نيزه ها به شما برخورد در آن فرورويد، پيچ و تاب بخوريد و چون شمشيرها بر شما فرود آمد هر يك (از شما) دندان بفشارد كه اين براى حفظ سر بهتر است و سپس با جلو سر خود از آن قوم استقبال كنيد.
گويد: آن روز اشتر سوار بر اسبى سياه دم بريده بود كه از سياهى چون پر زاغ بود و به دست خويش هفت تن از بزرگان و سران سپاه شام را كشت و آنان عبارت بودند از صالح بن فيروزعكى، مالك بن ادهم سلمانى، رياح بن عتيك غسانى، اجلح بن منصور كندى- كه سواركار گزيده مردم شام بود-، ابراهيم بن وضاح جمحى، زامل بن عبيد خرامى و محمد بن روضه جمحى.
نصر مى گويد: نخستين كسى را كه اشتر در آن روز به دست خويش كشت صالح بن فيروز بود كه او اشتر را به جنگ با خود دعوت كرد و چنين خواند:
«اى دارنده ى اسب گزينه ى سياه! اگر مى خواهى جلو بيا، بيا كه من فرزند كسى هستم كه داراى عزت و گرامى و سرور قبيله عك و تمام عك بوده است، اين را بدان».
نصر مى گويد: صالح به شجاعت و دليرى مشهور بود. اشتر به مقابله او رفت و چنين گفت:
«من بهترين فرزند قبيله مذحج هستم. خودم و پدر و مادرم گزيده ترين ايشانيم. سوگند خورده ام كه برنگردم تا با اين شمشيرم كه صيقل يافته است ضربتى شگفت انگيز زنم».
و سپس بر صالح حمله برد و او را كشت. در اين هنگام مالك بن ادهم سلمانى كه او هم از ناموران ايشان بود با نيزه به اشتر حمله آورد كه چون نزديك شد اشتر بر روى اسب خود چرخيد و جاخالى كرد و نيزه او به خطا رفت. اشتر سپس بر اسب خود استوار نشست و بر مرد شامى حمله كرد و او را با نيزه كشت و پس از او رياح بن عتيك و ابراهيم بن وضاح را كشت و آنگاه زامل بن عقيل كه سواركارى نام آور بود با نيزه به اشتر حمله آورد. نيزه اش به زره اشتر بند شد و او را از اسب فروافكند ولى زخم كارى نبود. اشتر در حالى كه پياده بود با شمشير به او يورش آورد و اسب او را پى كرد و چنين مى خواند.
«چاره از كشته شدن من يا كشته شدن تو نيست كه چهار تن از شما را پيش از تو كشتم و هر چهار تن چون تو پهلوان بودند».
و در حالى كه هر دو پياده بودند با شمشير بر او ضربه زد و او را كشت.
سپس محمد بن روضه به جنگ او آمد و او در حالى كه به عراقيان ضربات سختى زده بود چنين مى خواند:
«اى مردم كوفه! اى اهل فتنه ها، اى كشندگان عثمان. آن مرد امين و برگزيده كه كشته شدن او دلم را براى هميشه اندوهگين ساخته است، شما را ضربه مى زنم ولى ابوحسن را نمى بينم».
اشتر بر او حمله كرد و او را كشت و چنين مى خواند:
«خداوند از رحمت خود جز عثمان را دور نكند و خداوند بر شما خوارى و زبونى فروآورد و اندوههاى شما را تسليت نبخشد».
سپس اجلح بن منصور كندى كه از سواركاران و دليران به نام عرب بود و بر اسبى به نام لاحق سوار بود به مبارزه اشتر آمد ولى همينكه اشتر با او روياروى شد از اين كار كراهت پيدا كرد، در عين حال از برگشتن آزرم داشت آن دو با شمشير به يكديگر ضربه زدند كه اشتر بر او پيشى گرفت و او را كشت. خواهر اجلح در مرثيه او چنين سروده است:
«هان! بر مرد مورد اعتماد گريه كن، كه همانا به خدا سوگند بر كشته شدن آن پهلوان بلند مرتبه كه نظيرى چون او ميان ما نيست به گريستن گرفتاريم...»
چون شعر او به اطلاع على عليه السلام رسيد فرمود: آرى اين جزع و بيتابى زنان در اختيار خودشان نيست ولى آن مردان به زنان خود زيان رساندند و آنان را بيوه و اندوهگين و بينوا ساختند، خدا معاويه را بكشد. خدايا! گناهان و خطاهاى ايشان و سنگينى آن را همراه گناهان خود معاويه بر او بار كن. پروردگارا او را عفو مكن!
نصر همچنين مى گويد: عمرو بن شمر، از جابر، از شعبى، از حارث بن ادهم و از صعصعه نقل مى كرد كه مى گفته اند در «يوم الماء» [نام روزى از جنگ صفين كه براى پس گرفتن شريعه ى فرات، از سپاه معاويه، جنگ شد. م. اشتر آمد و با شمشير خود بر عموم مردم شام حمله كرد و ضربه مى زد تا آنان را از كنار شريعه بيرون راند و چنين رجز مى خواند:
]«از آنچه گذشته و فوت شده است ياد مكنيد. سوگند به پروردگارم، كه مردگان را پس از آنكه خاك و پوسيده شده اند برمى انگيزاند، كه من سواران و اسبان خود را در حالى كه ژوليده موى و غبارآلود باشند وارد شريعه فرات مى كنم مگر اينكه گفته شود اشتر درگذشت».
گويد: رايت اشعث بن قيس همراه معاويه بن حارث بود. اشعث به او گفت: به جان پدرت سوگند كه قبيله نخع بهتر از قبيله كنده نيست، درفش خود را پيش ببر كه بهره از آن كسى است كه پيش برود. درفش اشعث پيش رفت و مردان به يكديگر حمله كردند. در آن روز ابوالاعور سلمى حمله آورد و اشتر نيز بر او يورش آورد، ولى هيچيك از عهده ى ديگرى برنيامدند. شرحبيل بن سمط هم بر اشعث حمله كرد كه آن دو هم از پس يكديگر برنيامدند. حوشب ذوظليم هم به اشعث حمله كرد و بدون اينكه از عهده يكديگر برآيند از هم جدا شدند. و همين گونه بودند تا سرانجام شاميان از كنار آب رانده شدند و عراقيان شريعه را تصرف كردند.
نصر مى گويد: محمد بن عبدالله، از جرجانى نقل مى كرد كه چون مردم عراق بر آب چيره شدند عمروعاص به معاويه گفت: اى معاويه اكنون اگر آن قوم همان گونه كه ديروز تو آنان را از آب بازداشتى تو را از آب بازدارند چه مى كنى و خيال تو چيست؟ آيا بر عهده ى خود مى بينى كه بتوانى تو هم بر آنان ضربه بزنى همان گونه كه آنان بر تو ضربه زدند! از اينكه بدى سيرت خود را براى آنان كشف كردى چه سودى بردى؟ معاويه گفت: گذشته را رها كن اينك به على چه گمان دارى؟ گفت: گمان من اين است كه او در مورد تو آنچه را كه تو در مورد او رواداشتى روا نمى دارد و چيزى كه او براى آن آمده است چيزى غير از آب است. گويد: معاويه به او سخنى گفت كه عمرو را خشمگين ساخت و اين ابيات را سرود:
«به تو فرمانى دادم و آن را نادرست دانستى و پسر ابى سرح هم با من مخالفت كرد و از راى و خرد چشم پوشيدى و براى جنگ هيچ راه گشايشى نديدى. قوچهاى عراق را چگونه ديدى؟ مگر نه اين بود كه به جمع ما شاخ زدند، چه شاخ زدنى. اگر آنان فردا نيز چنين ضربتى به ما بزنند تو بايد سرنوشتى چون زبير يا طلحه داشته باشى...»
نصر مى گويد: اصحاب على عليه السلام به او گفتند: اى اميرالمومنين آنان را از آب بازدار همانگونه كه آنان تو را از آن بازداشتند. فرمود: نه، ميان آنان و شريعه را بازبگذاريد. من كارى را كه جاهلان انجام دادند انجام نمى دهم. به زودى كتاب خدا را بر ايشان عرضه مى دارم و آنان را به هدايت فرامى خوانم اگر پذيرفتند چه بهتر وگرنه به خواست خدا در لبه تيز شمشير بى نيازى است. گويد: به خدا سوگند روز را به شب نرساندند تا آنكه سقاها و شتران آبكش عراقيان و شاميان بر كنار آب بودند و هيچكس به كس ديگر آزار نمى رساند.