شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زراره بن اعين

[زراره كه نام اصلى او عبدربه است درگذشته به سال يكصد و پنجاه هجرى و از اصحاب بسيار محترم امام باقر و امام صادق و از فقيه ترين ياران آن دو بزرگوار است. به جامع الرواه اردبيلى، ج 1، ص 324 مراجعه فرماييد. م. از پدرش، از امام باقر (ع) نقل مى كند كه مى گفته است: على عليه السلام چون نماز صبح مى گزارد همچنان تا هنگامى كه آفتاب مى دميد تعقيب مى خواند و پس از طلوع خورشيد درويشان و بينوايان و ديگران گردش جمع مى شدند و به آنان فقه و قرآن مى آموخت و در ساعت معينى از آن مجلس برمى خاست. روزى برخاست و از كنار مردى گذشت و آن مرد به على (ع) دشنامى داد. (زراره مى گويد: امام باقر (ع) هم نام آن شخص را نگفت) على (ع) هماندم برگشت و به فراز منبر رفت و فرمان داد مردم را به مسجد فراخوانند (و چون آمدند نخست) خدا را حمد و ستايش كرد و بر پيامبر درود فرستاد و سپس چنين فرمود: اى مردم، همانا هيچ چيز پربهره تر و محبوبتر در پيشگاه خداوند متعال از بردبارى و دانش امام نيست و هيچ چيز زيانبخش تر و ناپسندتر در پيشگاه خداوند از نادانى و خشونت امام نيست. همانا آن كس را كه از نفس خويش پند دهنده يى نباشد از سوى خدا براى او نگهدارنده اى نخواهد بود. همانا هر كس از خويشتن انصاف دهد خداى بر عزت او مى افزايد. همانا كه زبونى در راه فرمانبردارى از خداوند به خدا نزديكتر است از توانگرى و عزت در معصيت خداوند. سپس فرمود: آن كس كه پيش تر آن سخن را گفت كجاست؟ آن شخص نتوانست انكار كند، برخاست و گفت: اى اميرالمومنين من بودم! على (ع) گفت: همانا اگر بخواهم مى توانم بگويم. آن مرد گفت: چه خوب است عفو و گذشت نمايى كه تو شايسته آنى. فرمود: آرى عفو كردم و گذشتم. گويد: به امام باقر گفته شد: چه مى خواست بگويد؟ فرمود: مى خواست نسب آن مرد را بيان كند.
]

همچنين زراره مى گويد: به جعفر بن محمد عليهماالسلام گفته شد اينجا گروهى هستند كه بر على (ع) عيب و خرده مى گيرند. فرمود: اين بى پدرها به چه چيز بر او خرده مى گيرند! آيا در او چيزى براى عيب گرفتن وجود دارد؟ به خدا سوگند هرگز دو كار كه طاعت خدا بود بر على (ع) عرضه نشد مگر آنكه سخت ترين و دشوارترين آن را انجام داد. او چنان عمل مى كرد كه گويى ميان بهشت و دوزخ ايستاده و به ثواب و پاداش بهشتيان مى نگرد و براى رسيدن به آن عمل مى كند و به عذاب دوزخيان مى نگرد و براى نجات از آن عمل مى كند و هرگاه كه براى نماز برمى خاست چون مى خواست بگويد «روى به سوى كسى مى آورم كه آسمانها و زمين را آفريده است» چنان رنگش مى پريد كه در رخسارش نمايان مى شد. او از كار و زحمتى كه به دست خود انجام داده و چهره اش به عرق نشسته بود و دستهايش در آن پينه بسته بود هزار برده آزاد كرد و چون او را مژده دادند كه در مزرعه او قناتى چنان به آب رسيده كه به بلندى گردن شتران پروارى از آن آب مى جهد، نخست فرمود: به وارثان مژده دهيد، مژده. آن گاه همان قنات را براى درويشان و بينوايان و در راه ماندگان وقف نمود تا هنگامى كه خداوند زمين و هر كس را بر آن است به ارث برد، تا خداوند آتش را از چهره على بازدارد. و خداوند آتش را از چهره اش بازداشته است.

عباد، از ابومريم انصارى نقل مى كند كه على عليه السلام مى فرموده است: كافر و زنازاده مرا دوست نمى دارند.

[در اين مورد در منابع ديگر اهل سنت هم احاديثى آمده است، از جمله محب طبرى در الرياض النضره، ج 4، ص 189 نظير اين را آورده است و در شعر فارسى هم اين موضوع كم و بيش به چشم مى خورد:
]




  • محبت شه مردان مجوز بى پدرى
    كه دست غير گرفته است پاى مادر او



  • كه دست غير گرفته است پاى مادر او
    كه دست غير گرفته است پاى مادر او



.

جعفر بن زياد، از ابوهارون عبدى، از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه مى گفته است: ما به نور ايمان خود، على بن ابى طالب عليه السلام را دوست مى داشتيم و هر كس او را دوست مى داشت مى دانستيم كه از ماست.

درباره ى گفتار على كه فرموده: در آن صورت مرا دشنام دهيد كه مايه ى فزونى من است...

مساله سوم: در معنى اين گفتار اميرالمومنين كه ضمن همين خطبه فرموده است: «در آن صورت دشنامم دهيد كه براى من مايه ى فزونى

[به معنى پاك شدن هم هست. و براى شما مايه ى نجات است.»
]

مى گوييم: اميرالمومنين (ع) براى آنان دشنام دادن را به هنگامى كه به آن مجبور شوند روا دانسته است. خداوند متعال هم اجازه داده است كه به هنگام اجبار، كلمه كفر بر زبان آوردند و فرموده است:«مگر كسى كه مجبور شود و دل او مطمئن به ايمان باشد»

[بخشى از آيه 96 سوره نحل است. شان نزول اين آيه در مورد عمار ياسر (ره) است و مفسران اهل سنت هم همين را آورده اند. براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به اسباب النزول واحدى، ص 190، چاپ 1362 ش، قم. م. و بديهى است كه به زبان آوردن كفر، بزرگتر از دشنام دادن به امام است.
]

اما اين سخن كه فرموده است: «براى من مايه ى زكات و براى شما مايه ى نجات است». يعنى شما با اظهار داشتن دشنام من از كشته شدن نجات پيدا مى كنيد و براى زكات هم دو معنى احتمال داده مى شود: يكى آنچه كه در اخبار نقل شده از پيامبر (ص) آمده است كه دشنام دادن به مومن مايه ى افزونى حسنات اوست. ديگر آنكه شايد منظور نظر على (ع) اين است كه دشنام دادن آنان به من حتى در همين دنيا هم از قدر و منزلت من نمى كاهد بلكه موجب شرف و بلندى قدر و منزلت و شهرت من مى شود. و همين گونه هم بوده است كه خداوند متعال اسبابى را كه دشمنان على (ع) به خيال خود وسيله ى بدنام كردن و به فراموشى سپردن او مى پنداشته اند سبب انتشار شهرت و نيكنامى او در خاوران و باختران زمين قرار داده است.

ابونصر نباته در شعرى كه خطاب به سيد جليل، محمد بن عمر علوى سروده است همين موضوع را در نظر داشته و چنين گفته است:

«نياى بزرگوار و وصى پيامبر تو نخستين كس است كه منار هدايت را برافراشته و نماز گزارده و روزه گرفته است. قريش مى خواست ريسمان فضيلت او را بگسلد ولى تا قيام قيامت موجب استوارى بيشتر تار و پود آن شد.»

من (ابن ابى الحديد) نيز از همين شاعر پيروى كرده ام و براى ابوالمظفر هبه الله بن موسى موسوى كه خدايش رحمت كناد قصيده يى سروده ام و در آن از پدر و نياكانش نام برده ام.

«مادرت مرواريدى است كه از گوهر مجد راضى و پسنديده و گرامى است و نياى تو امام موسى است كه فروبرنده خشم بود تا آنجا كه آن را به فراموشى مى سپرد...»

ما در اينجا برخى از اشعار قبل و بعد را هم آورده ايم و شعر، حديثى است كه به يكديگر پيوسته است و آنچه پيش و پس از آن مى آيد مكمل معنى آن است و مقصود را توضيح مى دهد.

و اگر بگويى چه مناسبتى ميان لفظ زكات و انتشار نام نيك و شهرت است، مى گويم: زكات به معنى رشد و افزونى است و صدقه مخصوص و واجب را هم از همين جهت زكات ناميده اند، كه مال زكات دهنده را مى افزايد

[خداوند متعال استاد دلسوز و بانوى گرامى معصومه ى حديدى عرب (گلين خانم) را كه از پنج سالگى تا هفت سالگى به اين بنده قرآن آموخت غريق رحمت فرمايد. به هنگام حفظ فروع دين در مورد زكات اين بيت را به ما تعليم مى داد و ما بدون آنكه معنى آن را درست بفهميم طوطى وار حفظ مى كرديم:
]




  • زكات مال بدر كن كه فضله ى رز را
    چو باغبان ببرد بيشتر دهد انگور



  • چو باغبان ببرد بيشتر دهد انگور
    چو باغبان ببرد بيشتر دهد انگور



. و انتشار نام نيك هم نوعى رشد و افزونى است.

اختلاف راى در معنى سب و برائت

مسئله ى چهارم: اگر گفته شود چگونه على عليه السلام گفته است:«اما دشنام دادن، مرا دشنام دهيد كه براى من زكات و براى شما نجات است. اما بيزارى جستن و تبرى، از من تبرى مجوييد». چه فرقى ميان دشنام دادن و تبرى جستن است؟ و چگونه على (ع) اجازه سب و دشنام دادن به آنان داده ولى از تبرى جستن آنان را منع نموده است و حال آنكه ظاهرا دشنام دادن زشت تر از تبرى جستن است.

پاسخ اين است كه اصحاب (معتزلى) ما فرقى در مورد دشنام دادن به على (ع) و تبرى جستن از او نمى گذارند و هر دو را حرام و فسق و گناه كبيره مى دانند و اما بر كسى كه به اين دو كار مجبور شود باكى نيست. همچنان كه هنگام ترس، اظهار كلمه كفر هم جايز است. البته براى شخص جايز است دشنام ندهد و تبرى نجويد هر چند كشته شود، به شرط آنكه مقصود او فقط اعزاز و حفظ حرمت دين باشد همان گونه كه براى او جايز است كه تسليم كشته شدن بشود و براى حفظ حرمت و عزت دين، كلمه كفر را بر زبان نياورد. اميرالمومنين عليه السلام تبرى جستن را از آن جهت بسيار زشت تر شمرده است كه كلمه «برائت» در قرآن عزيز فقط براى تبرى جستن از مشركان به كار رفته است. مگر نمى بينى كه خداوند متعال مى فرمايد:«برائتى از خدا و رسولش از عهد مشركانى كه با آنان عهد بسته ايد»

[آيات 1 و 3 سوره توبه. و خداوند متعال مى فرمايد: «همانا خداوند و رسولش از مشركان برى هستند» ]

[آيات 1 و 3 سوره توبه. و بر حسب عرف شرعى اين كلمه صرفا به مشركان اطلاق مى شود و به همين جهت است كه اين نهى موجب شده است كه لفظ «برائت» را بدتر و حرام تر از دشنام بدانند هر چند هر دو مورد، ناپسند و حرام است. مثلا انداختن قرآن در كثافت (مستراح) به مراتب ناپسندتر از انداختن قرآن در خم شراب است، هر چند كه اين هر دو كار حرام و در يك حكم است. اما اماميه از على (ع) روايت مى كنند كه فرموده است: چون شما را به برائت از ما واداشتند گردنهاى خودتان را براى آنكه زده شود دراز كنيد.
]

اماميه همچنين مى گويند: تبرى جستن از على (ع) جايز نيست هر چند سوگند خورنده راستگو باشد. در آن صورت بايد كفاره سوگند دهد و مى گويند: حكم تبرى جستن از خداوند متعال و پيامبر و على و هر يك از ائمه عليهم السلام يكى است و جايز نيست. و مى گويند: اگر كسى را مجبور به دشنام دادن كنند جايز است كه دشنام دهد و جايز نيست كه در آن مورد ايستادگى كند و خود را براى كشته شدن تسليم سازد. اما در صورتى كه كسى را مجبور به تبرى جستن كنند جايز است كه دشنام دهد و جايز نيست كه در آن مورد ايستادگى كند و خود را براى كشته شدن تسليم سازد. اما در صورتى كه كسى را مجبور به تبرى جستن كنند جايز است كه در آن مورد براى كشته شدن تسليم شود و البته جايز است كه ظاهرا تبرى هم بجويد ولى بهتر اين است كه تسليم كشته شدن نمود.

معنى گفتار على كه فرموده است: «انى ولدت على الفطره»

مسئله ى پنجم: اگر گفته شود چگونه على عليه السلام علت نهى تبرى جستن از خود را اين موضوع قرار داده كه فرموده است: «من بر فطرت (صحيح) متولد شده ام.» و اين تعليل، به ايشان تخصيص ندارد زيرا هر كس بر فطرت (صحيح) متولد شده ام.» و اين تعليل، به ايشان تخصيص ندارد زيرا هر كس بر فطرت (صحيح) متولد مى شود و پيامبر (ص) فرموده است:«هر مولودى بر فطرت متولد مى شود و همانا كه پدر و مادرش او را يهودى يا مسيحى مى كنند».

پاسخ اين است كه على عليه السلام نهى از برائت از خود را به مجموعه ى علتهايى دانسته است كه عبارت است از: تولدش بر فطرت و اينكه از همگان بر ايمان آوردن به خدا و هجرت، پيشگام تر بوده است و فقط به يكى از اين علتها نپرداخته است و مقصودش از ولادت بر فطرت اين است كه در دوره جاهلى زاده نشده است. و چنانكه مى دانيم على عليه السلام در سال 30 بعد از عام الفيل متولد شده و پيامبر (ص) چهل سال پس از عام الفيل به پيامبرى مبعوث گرديد. و در اخبار صحيح آمده است كه پيامبر (ص) ده سال پيش از مبعث آواى فرشتگان را مى شنيد و پرتوى مى ديد ولى كسى او را مورد خطاب قرار نمى داد و اين امور، مقدمات تحكيم پيامبرى ايشان بود و در واقع حكم اين ده سال همچون حكم ايام رسالت آن حضرت است و كسى كه در آن سالها متولد شده و در دامن پيامبر و با تربيت او پرورش يافته است همچون كسى است كه در دوره پيامبرى رسول خدا متولد شده باشد و او زاده ى دوره ى جاهلى محض شمرده نمى شود و حال چنان شخصى با احوال ديگر صحابه ى پيامبر (ص) كه بخواهند خود را در فضل نظير او بدانند تفاوت دارد. و روايت شده است سالى كه على عليه السلام متولد شده همان سالى است كه پيامبرى رسول خدا (ص) در آن آغاز شد و آن حضرت نداى سروشهايى را از سنگها و درختان مى شنيد و پرده از برابر چشمش برداشته شد و اشخاص و پرتوهايى را مى ديد. هر چند در آن سال چيزى به ايشان خطاب نمى شد و همان سال، سالى است كه پيامبر عبادت و كناره گيرى از مردم و رفتن به كوه حرا را آغاز كرد و همچنان آن كار را ادامه داد تا آنكه وحى بر او نازل شد و پيامبرى او آشكار گرديد. پيامبر (ص) به همين سبب و به مناسبت تولد على عليه السلام در آن سال، آن را فرخنده و مبارك مى دانست و آن را سال خير و بركت ناميده بود و چون در شب ولادت على (ع)، پيامبر (ص) كراماتى از قدرت خداوند را مشاهده كرد كه پيش از آن مشاهده نكرده بود به افراد خاندان خود فرمود:«امشب براى ما نوزادى متولد شد كه خداوند به سبب او براى ما درهاى بسيارى از نعمت و رحمت را گشود». و همان گونه بود كه پيامبر فرموده بود، زيرا على (ع) ناصر و حمايت كننده ى پيامبر بود و چه بسيار اندوهها كه از چهره پيامبر زدود و يا شمشير على (ع) دين اسلام پابرجا و پايه ها و اركان آن استوار شد.

و ممكن است در اين مورد تفسير ديگرى كرد و آن اين است كه منظور على (ع) از اين گفتار خود كه «من بر فطرت زاييده شده ام» يعنى فطرت نابى كه هيچ دگرگونى نيافته و انحرافى پيدا نكرده است و معنى گفتار پيامبر هم كه مى گويد: «هر مولودى بر فطرت متولد مى شود» يعنى خداوند در هر مولودى با عقلى كه در او آفريده و با اعطاى صحت حواس و مشاعر به او مى تواند به توحيد و عدل ذات بارى تعالى پى ببرد و هيچ مانعى در آن قرار نداده است كه او را از اين كار بازدارد، اما پس از آن چگونگى تربيت و عقيده ى پدر و مادر و الفت و انس به آنان و حسن ظن به اعتقاد ايشان ممكن است او را از فطرتى كه بر آن زاييده شده بازدارد. و در مورد اميرالمومنين عليه السلام چنين نبوده است و فطرت آن حضرت هيچ تغييرى نكرده و هيچ مانعى نه از سوى پدر و مادرش و نه از سوى ديگران براى رشد فطرت (صحيح) او پديد نيامده است و حال آنكه ديگران كه بر فطرت متولد شده اند از راستاى آن دگرگونى يافته اند و آن فطرت از ايشان زايل شده است.

و ممكن است چنين معنى كنيم كه اميرالمومنين عليه السلام از كلمه فطرت اراده «عصمت» كرده است و اينكه از هنگام تولد هرگز كارى ناپسند انجام نداده و هرگز به اندازه ى يك چشم بر هم زدن هم كافر نبوده است و هرگز مرتكب خطا و اشتباهى در امور متعلق به دين نشده است و اين تفسيرى است كه اماميه از اين سخن مى كنند.

آنچه راجع به سبقت على عليه السلام براى مسلمان شدن گفته شده است.

مسئله ى ششم: ممكن است گفته شود چگونه على فرموده است:«از همگان بر ايمان آوردن پيشى گرفتم» و حال آنكه گروهى از مردم گفته اند كه ابوبكر در مسلمان شدن بر او مقدم بوده است و گروهى ديگر گفته اند: زيد بن حارثه بر او پيشى گرفته است؟

پاسخ اين است كه بيشتر محدثان و بيشتر محققان در سيره روايت كرده اند كه على عليه السلام نخستين كسى است كه اسلام آورده است و ما در اين باره سخن ابوعمر يوسف بن عبدالبر

[ابن عبدالبر، متولد 368 و درگذشته 463 هجرى از دانشمندان بزرگ قرن پنجم هجرى و داراى تاليفات ارزنده است، براى شرح حال او به مقاله شارل پلا talleP.hC در دانشنامه ايران و اسلام، ص 687 مراجعه فرماييد. م. محدث معروف را در كتاب استيعاب نقل مى كنيم:
]

ابوعمر ضمن شرح حال على عليه السلام مى گويد: از سلمان و ابوذر و مقداد و خباب و ابوسعيد خدرى و زيد بن اسلم نقل شده است كه على (ع) نخستين كس است كه مسلمان شده است و اين گروه او را بر ديگران از اين جهت فضيلت داده و برتر دانسته اند. ابوعمر مى گويد: ابن اسحاق هم گفته است نخستين كسى كه به خدا و به محمد رسول خدا (ص) ايمان آورده على بن ابى طالب عليه السلام است و اين گفتار ابن شهاب هم هست با اين تفاوت كه مى گويد:«نخستين كس از مردان است كه پس از خديجه مسلمان شده است».

ابوعمر مى گويد: احمد بن محمد، از احمد بن فضل، از محمد بن جرير، از على بن عبدالله دهقان، از محمد بن صالح، از سماك بن حرب، از عكرمه، از ابن عباس نقل مى كند كه مى گفته است: على (ع) را چهار خصلت است كه براى هيچ كس غير از او نيست: او نخستين كس از عرب و عجم است كه با پيامبر (ص) نماز گزارده است و اوست كه لواى پيامبر (ص) در هر جنگى همراهش بوده است و اوست كه هنگامى كه ديگران گريختند، با پيامبر شكيبايى و ايستادگى كرد و اوست كه پيكر پيامبر را پس از مرگ غسل داد و به خاك سپرد.

ابوعمر مى گويد: از سلمان فارسى هم روايت شده است كه گفته است: نخستين كس از اين امت كه كنار حوض بر پيامبر خود وارد مى شود نخستين كس از ايشان است كه مسلمان شده است- يعنى على بن ابى طالب. همين حديث را به صورت «مرفوع» از قول سلمان از پيامبر (ص) هم آورده اند كه فرموده است:«نخستين كس از اين امت كه كنار حوض بر من وارد مى شود نخستين مسلمان ايشان، يعنى على بن ابى طالب، است».

ابوعمر مى گويد: مرفوع بودن اين حديث سزاوارتر است زيرا امثال آن را با راى نمى توان درك كرد. ابوعمر مى گويد اسناد آن نيز چنين است: احمد بن قاسم، از قاسم بن اصبغ، از حارث بن ابى اسامه، از يحيى بن هاشم، از سفيان ثورى، از سلمه بن كهيل، از ابوصادق، از حنش بن معتمر، از عليم كندى، از سلمان فارسى نقل مى كند كه مى گفته است پيامبر (ص) فرمودند:«نخستين كس از شما كه كنار حوض بر من وارد مى شود نخستين مسلمان شما، يعنى على بن ابى طالب، است».

ابوعمر مى گويد: مرفوع بودن اين حديث سزاوارتر است زيرا امثال آن را با راى نمى توان درك كرد. ابوعمر مى گويد اسناد آن نيز چنين است: احمد بن قاسم، از قاسم بن اصبغ، از حارث بن ابى اسامه، از يحيى بن هاشم، از سفيان ثورى، از سلمه بن كهيل، از ابوصادق، از حنش بن معتمر، از عليم كندى، از سلمان نقل مى كند كه مى گفته است پيامبر (ص) فرمودند: «نخستين كس از شما كه كنار حوض بر من وارد مى شود نخستين مسلمان شما، يعنى على بن ابى طالب، است»

ابوعمر مى گويد: ابوداود طيالسى، از ابوعوانه، از ابى بلج، از عمرو بن ميمون، از ابن عباس نقل مى كند كه مى گفته است: نخستين كس كه پس از خديجه با پيامبر (ص) نماز گزارد على ابن ابى طالب است.

ابوعمر مى گويد: عبدالوارث بن سفيان، از قاسم بن اصبغ، از احمد بن زهير بن حرب، از حسن بن حماد، از ابوعوانه، از ابى بلج، از عمرو بن ميمون، از ابن عباس نقل مى كند كه مى گفته است: على پس از خديجه نخستين كس است كه ايمان آورده است.

ابوعمر مى گويد: در اين اسناد هيچ گونه خدشه يى براى كسى باقى نمى ماند كه در صحت آن و مورد اعتماد بودن نقل كنندگان ترديدى كند.

ممكن است اين مطالب كه اينجا آورديم به ظاهر با آنچه كه در مورد ابوبكر صديق نقل كرديم معارض باشد و صحيح آن است كه ابوبكر، نخستين كسى است كه اسلام خود را آشكار ساخت. مجاهد و ديگران هم همين گونه گفته اند كه از ابوبكر قوم و قبيله اش دفاع مى كردند.

ابوعمر مى گويد: ابن شهاب، عبدالله بن محمد بن عقيل، قتاده و ابن اسحاق همگى بر اين قول اتفاق دارند كه على نخستين كس از مردان است كه مسلمان شده است و نيز متفقند كه خديجه نخستين كسى است كه به خدا و رسولش ايمان آورد و پيامبر را تصديق كرده و پس از او على (ع) است.

از ابورافع هم نظير همين روايت نقل شده است.

ابوعمر مى گويد: عبدالوارث، از قاسم، احمد بن زهير، از عبدالسلام بن صالح، از عبدالعزيز بن محمد دراوردى، از عمر- وابسته و آزاد كرده غفيره- نقل مى كند كه از محمد بن كعب قرظى پرسيدند: نخستين كس كه اسلام آورد على است يا ابوبكر؟ گفت: سبحان الله! على نخستين كس از آن دو تن است كه اسلام آورده است، ولى كار بر مردم مشتبه شده است و اين به آن سبب است كه على (ع) اسلام خود را از ابوطالب پوشيده مى داشت ولى ابوبكر از هنگامى كه مسلمان شد اسلام خود را آشكار ساخت.

ابوعمر مى گويد: ما را در اين شكى نيست كه على نخستين كس از آن دو است كه اسلام آورده است. عبدالرزاق هم در جامع خود از معمر، از قتاده، از حسن بصرى و ديگران نقل مى كند كه مى گفته اند: نخستين كس كه پس از خديجه اسلام آورد على بن ابى طالب عليه السلام بوده است.

معمر، از عثمان جزرى، از مقسم، از ابن عباس نقل مى كند كه مى گفته است نخستين كس كه اسلام آورد على بن ابى طالب بوده است.

ابوعمر مى گويد: ابن فضيل از اجلح از حبه بن جوين عرنى نقل مى كند كه مى گفته است شنيدم على (ع) مى گفت: من خداوند را پنج سال پيش از آنكه كسى از اين امت او را عبادت كند عبادت كرده ام. ابوعمر همچنين، از شعبه، از سلمه بن كهيل، از حبه عرنى نقل مى كند كه مى گفته است شنيدم على (ع) مى گفت: من نخستين كسى هستم كه با رسول خدا (ص) نماز گزارده ام.

ابوعمر مى گويد: سالم بن ابى الجعد مى گويد: به ابن الحنفيه گفتم: آيا ابوبكر از ميان آن دو (ابوبكر و على) نخست مسلمان شده است؟ گفت نه.

ابوعمر مى گويد: مسلم ملايى، از انس بن مالك نقل مى كند كه مى گفته است پيامبر (ص) روز دوشنبه به پيامبرى مبعوث شد و على عليه السلام روز سه شنبه نماز گزارد.

ابوعمر مى گويد: زيد بن ارقم مى گفته است نخستين كس كه پس از رسول خدا (ص) به خداوند ايمان آورده على بن ابى طالب بوده است.

ابوعمر مى گويد: اين حديث از زيد بن ارقم به چند طريق نقل شده است. از جمله نسايى و اسلم بن موسى و كسان ديگرى جز آن دو آن را از قول عبدالوارث، از قاسم، از احمد بن زهير، از على بن جعد، از شعبه، از عمرو بن مره، از ابوحمزه انصارى نقل مى كنند كه مى گفته است زيد بن ارقم مى گفت: نخستين كس كه با رسول خدا (ص) نماز گزارد على بن ابى طالب بود.

ابوعمر مى گويد: عبدالوارث، از قاسم، از احمد بن زهير بن حرب، از پدرش، از يعقوب بن ابراهيم بن سعد، از ابن اسحاق، از يحيى بن ابى الاشعث، از اسماعيل بن اياس بن عفيف كندى از پدرش از جدش نقل مى كند كه مى گفته است: من مردى بازرگان بودم براى حج به مكه آمدم و نزد عباس بن عبدالمطلب رفتم تا كالاهايى از او بخرم و عباس هم مرد بازرگانى بود. به خدا سوگند در همان حال كه من در منى پيش او بودم مردى از خيمه يى كه نزديك عباس بود بيرون آمد نخست به خورشيد نگريست و چون ديد نيمروز شده است براى نماز ايستاد سپس از همان خيمه كه آن مرد بيرون آمده بود زنى بيرون آمد و پشت سر آن مرد به نماز ايستاد و سپس نوجوانى كه در حد بلوغ بود از همان خيمه بيرون آمد و همراه آن مرد به نماز ايستاد. به عباس گفتم: اين كيست؟ گفت: اين مرد برادرزاده ام محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است. پرسيدم: اين زن كيست؟ گفت: همسرش خديجه دختر خويلد. گفتم: اين نوجوان كيست؟ گفت: على بن ابى طالب و پسر عموى محمد (ص) است. پرسيدم: چه كار مى كنند؟ گفت: نماز مى گزارد و او (محمد (ص)) را پيامبر مى پندارد و هيچ كس جز همسرش و همين نوجوان كه پسر عموى اوست از او پيروى نكرده است. او چنين مى پندارد كه به زودى گنجينه هاى خسروان و قيصرها را براى امت خويش خواهد گشود. عفيف كندى كه بعدها مسلمان شد و اسلامى پسنديده داشت مى گفت: اگر خداوند در آن روز اسلام را به من روزى مى فرمود من نفر دومى مى بودم كه با على همراهى مى كردم.

ابوعمر مى گويد: ما ضمن بيان زندگى عفيف كندى در اين كتاب (الاستيعاب) اين موضوع را با چند طريق و سلسله سند آورده ايم. ابوعمر مى گويد: و على عليه السلام فرموده است: من همراه رسول خدا فلان قدر نماز گزاردم كه كسى جز من و خديجه همراه او نبوده است.

همه اين روايات و اخبار را ابوعمر يوسف بن عبدالبر در كتاب مذكور آورده است و همان گونه كه مى بينى نزديك به اجماع است. ابوعمر مى گويد: اختلاف در مورد سن على عليه السلام به هنگام مسلمان شدن اوست. حسن بن على حلوانى

[ظاهرا مقصود، حسن بن على بن محمد خلال حلوانى درگذشته به سال 244 در مكه است. رجوع كنيد به معجم المولفين عمر رضا كحاله، ج 3، ص 261. م. در كتاب المعرفه مى گويد: عبدالله بن صالح، از ليث بن سعد، از ابوالاسود محمد بن عبدالرحمان نقل مى كند كه مى گفته است به او خبر رسيده است كه على و زبير در هشت سالگى مسلمان شده اند. ابوالاسود يتيم عروه اين سخن را مى گويد و ابن ابى خيثمه هم از قتيبه بن سعيد از ليث بن سعد از ابوالاسود محمد بن عبدالرحمان نقل كرده است. ليث مى گويد: على و زبير در هشت سالگى مسلمان شده اند. ابوالاسود يتيم عروه اين سخن را مى گويد و ابن ابى خيثمه هم از قتيبه بن سعيد از ليث بن سعد از ابوالاسود همين موضوع را نقل مى كند و معمر بن شبه هم، از حرامى، از ابووهب، از ليث، از ابولااسود نقل كرده است. ليث مى گويد: على و زبير هجرت كردند در حالى كه در آن هنگام هيجده ساله بودند. ابوعمر مى گويد: و من هيچكس ديگر را نمى شناسم كه اين قول را باور داشته باشد.
]

ابوعمر مى گويد: حسن بن على حلوانى مى گويد: عبدالرزاق، از معمر، از قتاده، از حسن بصرى نقل مى كند كه على (ع) در حالى كه پانزده ساله بود مسلمان شد.

ابوعمر مى گويد: ابوالقاسم خلف بن قاسم بن سهل، از قول ابوالحسن على بن محمد بن اسماعيل طوسى، از ابوالعباس محمد بن اسحاق بن ابراهيم سراج، از محمد بن مسعود، از عبدالرزاق، از معمر، از قتاده، از حسن بصرى نقل مى كند كه مى گفته است: على عليه السلام نخستين كسى است كه مسلمان شده است و او در آن هنگام پانزده يا شانزده ساله بوده است.

ابوعمر مى گويد: ابن وضاح مى گفته است: من در حديث هيچ گاه كسى را داناتر از محمد بن مسعود و در راى كسى را داناتر از سحنون نديده ام.

ابوعمر مى گويد: ابن اسحاق هم مى گويد: نخستين انسان مذكرى كه به خدا و رسولش ايمان آورده على بن ابى طالب است كه در آن هنگام ده ساله بوده است.

ابوعمر مى گويد: روايات درباره ميزان سن على عليه السلام به هنگامى كه مسلمان شده است مختلف است. (در پاره اى از روايات) گفته شده است: سيزده، دوازده، پانزده يا شانزده ساله بوده است، همچنين ده و هشت سال هم گفته شده است. او مى گويد: عمر بن شبه، از مدائنى، از ابن جعده، از نافع، از ابن عمر نقل مى كند كه مى گفته است: على در سيزده سالگى مسلمان شده است.

گويد: ابراهيم بن منذر حرامى، از محمد بن طلحه، از قول جدش- اسحاق بن يحيى- از طلحه نقل مى كند كه مى گفته است: على بن ابى طالب عليه السلام، زبير بن عوام، طلحه بن عبيدالله و سعد بن ابى وقاص هم سن و سال بوده اند.

ابوعمر همچنين مى گويد: عبدالله بن محمد بن عبدالمومن، از اسماعيل بن على خطبى، از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل مى كند كه مى گفته است: پدرم برايم گفت كه حجين، از حبان، از معروف، از ابومعشر نقل مى كرد كه مى گفت: على عليه السلام و طلحه و زبير هم سن بودند.

عبدالرزاق، از حسن بصرى و ديگران نقل مى كند كه مى گفته است: نخستين كس كه پس از خديجه اسلام آورد على بن ابى طالب عليه السلام بود و در آن هنگام پانزده يا شانزده سال داشت.

ابوعمر همچنين مى گويد: ابوزيد عمر بن شبه، از شريح بن نعمان، از فرات بن سائب، از ميمون بن مهران، از ابن عمر نقل مى كند كه مى گفته است: على عليه السلام در سيزده سالگى مسلمان شد و در شصت و سه سالگى درگذشت. و اين روايت به نظر من صحيحترين روايتى است كه در اين مورد گفته شده است و خدا داناتر است. نقل سخن ابوعمر از كتاب الاستيعاب پايان يافت.

و بدان كه مشايخ متكلم ما تقريبا در اين موضوع كه على بن ابى طالب نخستين كسى است كه مسلمان شده است اختلافى نداشته اند. شايد برخى از نخستين مشايخ بصريان با اين موضوع مخالفتى داشته اند ولى در اين زمان آنچه كه مورد اتفاق است و در همه ى تصنيفات ايشان و در نظر متكلمان معتزله خلاف آن يافت نمى شود اين است كه على عليه السلام از همه ى مردم به اسلام و ايمان پيشگام تر است.

و بدان كه اميرالمومنين عليه السلام همواره خودش هم مدعى اين موضوع بوده و به آن مباهات مى كرده است و آن را از جمله دلايل افضل بودن خودش بر ديگران قرار مى داده است و به آن تصريح كرده و مكرر فرموده است: كه من صديق اكبر و فاروق اول هستم. پيش از اسلام ابوبكر مسلمان شده ام و پيش از نمازگزاردن او نماز گزارده ام. و همين كلام را ابومحمد بن قتيبه

[ابن قتيبه: عبدالله بن مسلم دينورى درگذشته 276 هجرى از چهره هاى علمى درخشان و پركار قرن سوم كه برخى از آثارش از مهمترين كتابهاست. رجوع كنيد به مقاله مفصل لكمت etmoceL در دانشنامه ى ايران و اسلام، ص 775. م. بدون هيچ تغييرى در كتاب المعارف خود آورده است در حالى كه او در كار خود متهم نيست.
]

و از جمله اشعارى كه از اميرالمومنين در اين معنى نقل و روايت شده است ابياتى است كه مطلع آن چنين است:

«محمد نبى (ص)، برادر و پدر همسر من مى باشد و حمزه سيدالشهداء عموى من است».

و ضمن آن چنين مى گويد:

«از همه ى شما زودتر به اسلام پيشى گرفتم در حالى كه نوجوانى نزديك و در حد بلوغ بودم».

[از اين ابيات كه در پاسخ نامه معاويه نوشته شده است هشت بيت در تذكره الخواص، ص 108، چاپ نجف آمده است. م.
]

اخبارى كه در اين مورد وارد شده است به راستى بسيار است و اين كتاب را گنجايش ذكر آن نيست و بايد آنها را از جايگاه خود به دست آورد و هر كس در كتابهاى سيره و تاريخ تامل كند آنچه را گفتيم در مى يابد.

كسانى كه معتقدند ابوبكر پيش از على مسلمان شده است گروهى اندك اند و ما در اين باره نيز آنچه را كه ابن عبدالبر در كتاب الاستيعاب، ضمن شرح حال ابوبكر آورده است مى آوريم. ابوعمر مى گويد: خالد بن قاسم، از احمد بن محبوب، از محمد بن عبدوس، از ابوبكر بن ابى شيبه، از قول يكى از مشايخ ما، از مجالد، از شعبى نقل مى كند كه مى گفته است: من از ابن عباس پرسيدم- يا در حضور من از او سوال شد- كداميك از مردم پيش از همه مسلمان شده است؟ ابن عباس گفت: مگر اين ابيات حسان بن ثابت را نشنيده اى كه مى گويد:

«هرگاه مى خواهى خاطره ى خوشى از برادرى مورد اعتماد فراياد آورى، از برادرت ابوبكر و كارهاى پسنديده اش ياد كن،... آنكه نفر دوم و ستوده ديدار و نخستين كس از همه مردم است كه پيامبر (ص) را تصديق كرده است».

[از اين ابيات در ديوان حسان، ص 174، چاپ بيروت، 1386 ق، شش بيت آمده است ولى ترتيب ابيات تفاوت دارد و برخى از الفاظ هم مختلف است. م.
]

و روايت شده است كه پيامبر (ص) به حسان فرمود: «آيا درباره ى ابوبكر چيزى سروده اى؟» گفت: آرى و همين ابيات را خواند و اين بيت نيز از همان (شعر) است:

«نفر دوم در آن غار بلند كه چون دشمنان بر كوه شدند گرد آن غار مى گشتند».

پيامبر خوشحال فرمودند: «اى حسان، آفرين بر تو». و در اين ابيات بيت ديگرى هم روايت شده كه چنين است:

«او از ميان همگان، شخص مورد علاقه و محبت پيامبر است و پيامبر هيچ كس را با او معادل نمى داند».

ابوعمر همچنين مى گويد: شعبه از عمرو بن مره از ابراهيم نخعى نقل مى كند كه مى گفته است: نخستين كس كه مسلمان شده ابوبكر بوده است.

او مى گويد: جريرى، از ابونصر نقل مى كند كه ابوبكر ضمن گفتگو به على عليه السلام گفت: من پيش از تو مسلمان شدم و على اين موضوع را درباره ى او انكار نكرد.

ابوعمر مى گويد: ابومحجن ثقفى هم اشعارى سروده و ضمن آن درباره ى ابوبكر چنين گفته است:

«تو صديق ناميده شده اى و حال آنكه ديگر مهاجران بدون هيچ انكارى فقط به نام خود موسومند. خداى گواه است كه تو بر اسلام (آوردن) پيشى گرفته اى...»

[ابومحجن ثقفى شاعرى شيفته به شراب است كه سعد بن ابى وقاص او را به سبب باده نوشى زندانى كرده بود. لطفا به الشعر و الشعراء ابن قتيبه، ص 336، چاپ بيروت، 1969 ميلادى مراجعه فرماييد. م.
]

ابوعمر مى گويد: و به طرق مختلف براى ما از ابوامامه باهلى نقل كرده اند كه مى گفته است عمرو بن عبسه مى گفته است: به حضور پيامبر (ص) كه در بازار عكاظ بودند رسيدم و گفتم: اى رسول خدا چه كسى در اين آيين از تو پيروى كرده است؟ فرمود آزاده و برده يى- يعنى ابوبكر و بلال. عمرو بن عبسه گفته است: در اين هنگام من هم مسلمان شدم.

اينها مجموع مطالبى است كه ابوعمر بن عبدالبر در اين مورد ضمن شرح حال ابوبكر آورده است و معلوم است كه با روايات پيشينى كه در مورد سبقت على عليه السلام آورده است قابل مقايسه نيست و بى گمان، صحيح همان است كه ابن عبدالبر اظهار داشته به اينكه على (ع) پيش از ابوبكر مسلمان شده، ولى اسلام خود را آشكار نكرده است و چون ابوبكر نخستين كسى است كه اسلام خود را آشكار ساخته است چنين گمان رفته كه او پيش از على (ع) مسلمان شده است.

در مورد زيد بن حارثه، ابوعمر بن عبدالبر- كه خداى از او خشنود باد- در كتاب الاستيعاب در شرح حال او مى گويد: معمر بن شبه در جامع خود از زهرى نقل مى كند كه مى گفته است: ما هيچكس را نمى شناسيم كه پيش از زيد بن حارثه مسلمان شده باشد.

عبدالرزاق مى گويد: من هيچ كس غير از زهرى را نمى شناسم كه اين موضوع را گفته باشد. حال آنكه مولف الاستيعاب تنها همين روايت را دليل بر سبقت اسلام زيد دانسته و آن را هم چيز غريبى شمرده است.

مجموع آنچه آورديم نشان مى دهد كه على (ع) پيش از همه ى مردم مسلمان شده است و اقوال مخالف شاذ و نادر است و روايات نادر نيز به حساب نمى آيد.

آنچه در مورد سبقت على (ع) در هجرت آمده است

مساله هفتم: اگر گفته شود چگونه مى گويند: «على سبقت در هجرت داشته است و حال آنكه معلوم است كه گروهى از مسلمانان پيش از او هجرت كرده اند كه از جمله ايشان عثمان بن مظعون و ديگرانند و ابوبكر نيز پيش از او هجرت كرده بود زيرا او همراه پيامبر (ص) هجرت گزيد و حال آنكه على عليه السلام با آن دو همراه نبود، چه در بستر رسول خدا (ص) شب را سر كرد و چند روز (در مكه) توقف كرد تا وديعه هايى را كه نزد او بود به صاحبانش مسترد دارد و پس از آن هجرت كرد.

پاسخ اين است كه على عليه السلام نفرموده است: «از همه مردم بر هجرت پيشى گرفتم.» بلكه گفته است: «پيشى گرفتم.» و اين كلمه دلالت بر سبقت آن حضرت بر همگان ندارد، در اين هم شبهه اى نيست كه او از بيشتر مهاجران، در هجرت پيشى گرفته است و فقط تنى چند، پيش از او هجرت كرده اند. و از اين گذشته قبلا گفتيم كه على (ع)، برترى خود و تحريم بيزارى جستن از خويش را در حال اجبار، معلول چند عامل دانسته كه از جمله ى آن، ولادت او بر فطرت و سبقت او برايمان و سبقت او بر هجرت است و اين سه موضوع براى هيچكس جز او جمع نشده است و با مجموعه اين امور از همه ى مردم متمايز است. وانگهى الف و لام در كلمه «الهجره» ممكن است براى هجرت عهد ذهنى نباشد بلكه براى بيان جنس باشد و اميرالمومنين در هجرتهايى كه پيش از هجرت به مدينه صورت مى گرفته است بر ابوبكر و ديگران پيشى گرفته است و پيامبر (ص) چند بار از مكه هجرت كرد و ميان قبايل عرب مى گشت و از سرزمين قومى به سرزمين قومى ديگر مى رفت و حال آنكه در اين هجرت ها هيچ كس جز على (ع) همراه او نبوده است.

در هجرت پيامبر (ص) به سرزمين قبيله بنى شيبان، هيچ كس از سيره نويسان در اين موضوع اختلاف ندارد كه على عليه السلام و ابوبكر، همراه پيامبر بوده اند و آنان از مكه سيزده روز غايب بودند و چون نصرت و يارى لازم را از بنى شيبان نديدند به مكه بازگشتند.

مدائنى در كتاب الامثال، از مفضل ضبى نقل مى كند كه چون پيامبر (ص) براى عرضه داشتن خود بر قبايل، از مكه بيرون رفت (نخست) به قبيله ربيعه رفت و على عليه السلام و ابوبكر نيز همراه ايشان بودند.

[براى اطلاع بيشتر در مورد اين موضوع، در منابع فارسى، به ترجمه دلايل النبوه بيهقى، به قلم اين بنده، ج 2، ص 120، چاپ 1361 ش و ترجمه ى نهايه الارب، به قلم اين بنده، ج 1، ص 291، چاپ 1364 ش مراجعه فرماييد. م. به يكى از قرارگاههاى اعراب رسيدند، ابوبكر- كه نسب شناس بود- پيش رفت سلام داد پاسخ او را دادند. ابوبكر پرسيد: شما از كدام قبيله ايد؟ گفتند: از ربيعه ايم. گفت: آيا از سران و اشراف ايشانيد يا از گروههاى متوسط؟ گفتند: از سران بزرگ. گفت: نسب شما به كداميك از سران بزرگ مى رسد؟ گفتند: از ذهل اكبر. ابوبكر گفت: آيا عوف كه درباره او گفته اند: آزاده اى در برابر او نيست و همه برده اويند، از شماست؟ گفتند: نه ابوبكر پرسيد: آيا بسطام صاحب رايت كه همه قبايل به او توجه مى كنند از شماست؟ گفتند: نه. پرسيد آيا جساس ]

[در دلائل النبوه بيهقى نام اين شخص حباش بن مره ثبت شده است. م. كه پناه دهنده پناهندگان و مددكار و مدافع همسايگان است از شماست؟ گفتند: نه. گفت: آيا حوفزان كشنده پادشاهان و گيرنده ى جان آنان از شماست؟ گفتند: نه. آيا مزدلف ]

[مزدلف، لقب عمرو بن ابى ربيعه بن ذهل بن شيبان است كه به سبب نزديك شدن او در جنگ به حريف، به او داده شده است، به تاج العروس مراجعه فرماييد. م. كه صاحب عمامه مشخص و يكتاست از شماست؟ گفتند: نه. پرسيد: آيا شما داييهاى پادشاهان كنده ايد؟ گفتند: نه. ابوبكر گفت: پس در اين صورت شما ذهل بزرگ نيستيد شما ذهل كوچكيد. نوجوانى كه تازه بر چهره اش موى رسته و نامش دغفل بود برخاست و اين بيت را خواند:
]

«كسى كه از ما چيزى مى پرسد، بر اوست كه ما هم از او بپرسيم و بار و سنگينى را، بر فرض كه آن را نشناسى، بايد تحمل كنى».

اى فلان! تو از ما پرسيدى و ما بدون آنكه چيزى از تو پوشيده داريم پاسخت گفتيم، اينك بگو تو از كدام قبيله اى؟ ابوبكر گفت: از قريش. جوان گفت: به به! قبيله شرف و رياست. از كدام شاخه قريشى؟ گفت: از تيم بن مره. گفت: كار را آسان كردى «و به تيرانداز، ميدان دادى».

[از امثال عرب است. آيا قصى بن كلاب كه همه قبايل «فهر» را جمع كرد و به او «مجمع» مى گفتند از شماست؟ گفت: نه. پرسيد: آيا هاشم كه براى قوم خود ترديد فراهم مى كرد از شماست؟ گفت: نه. پرسيد: آيا شيبه الحمد (عبدالمطلب) كه به پرندگان آسمان هم خوراك مى داد از شماست؟ گفت: نه. پرسيد: آيا از گروهى هستى كه براى كوچ كردن مردم از عرفات اجازه مى دهند؟ گفت: نه. پرسيد: آيا از گروهى هستى كه عهده دار پذيرايى حجاج باشند؟ گفت: نه. پرسيد: آيا از گروهى هستى كه مورد مشورت قرار مى گيرند؟ گفت: نه. پرسيد: آيا از پرده دارانى؟ گفت: نه. پرسيد: آيا از كسانى هستى كه عهده دار آبرسانى و آب دادن به حاجيانند؟ ابوبكر گفت: نه. و لگام ناقه ى خود را كشيد و شتابان به سوى رسول خدا (ص) برگشت و از دست آن نوجوان مى گريخت. دغفل اين مصراع را خواند:
]

«گرفتار سيل خروشان شد كه او را در كام خود كشيد. همانا به خدا سوگند، اگر مى ايستادى به تو خبر مى دادم كه از فرومايگان قريشى».

پيامبر (ص) لبخند زد و على عليه السلام گفت: اى ابوبكر گرفتار مرد زيركى شدى و در دام افتادى. گفت: آرى «دست بالاى دست بسيار است» و بلاء و گرفتارى بر زبان گماشته است. و (اين سخن ابوبكر) به صورت ضرب المثل درآمد.

اما هجرت پيامبر (ص) به طائف، فقط على عليه السلام و زيد بن حارثه در روايت ابوالحسن مدائنى همراه ايشان بودند و ابوبكر همراهشان نبود و در روايت محمد بن اسحاق چنين است كه در آن سفر فقط زيد بن حارثه همراه ايشان بوده است و پيامبر (ص) در اين هجرت چهل روز از مكه غايب بود و در پناه مطعم بن عدى وارد مكه شد.

اما هجرت پيامبر (ص) به سرزمين بنى عامر بن صعصعه و برادران ايشان- از قبيله قيس عيلان- كه در آن هيچ كس جز على عليه السلام به تنهايى همراه آن حضرت نبوده است، اين هجرت بلافاصله پس از درگذشت ابوطالب صورت گرفت و به پيامبر (ص) چنين وحى شد: از مكه برو كه يارى دهنده ى تو درگذشت. پيامبر به قبيله بنى عامر رفت براى اينكه از آنان يارى طلبد و خويشتن را در پناه ايشان قرار دهد و در اين سفر فقط على (ع) همراهش بود. پيامبر براى آنان قرآن خواند كه پاسخ مثبت ندادند و آن دو- كه درود خدا بر ايشان باد- به مكه برگشتند و مدت غيبت ايشان از مكه ده روز بود و اين نخستين هجرتى است كه پيامبر (ص) شخصا انجام داده است.

ولى نخستين هجرتى كه ياران پيامبر انجام دادند و آن حضرت شخصا در آن هجرت شركت نداشت، هجرت به حبشه است كه جمع بسيارى از اصحاب از راه دريا به حبشه هجرت كردند كه از جمله ايشان جعفر بن ابى طالب عليه السلام است. آنان چند سال از حضور پيامبر غايب بودند و سپس گروهى از ايشان كه به سلامت ماندند به حضور پيامبر برگشتند و جعفر مدتى طولانى آنجا بود و در سال فتح خيبر به حضور پيامبر (ص) برگشت و پيامبر- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- فرمود: « نمى دانم به كداميك بيشتر خوشحالم، آيا به آمدن جعفر يا به فتح خيبر!»

[براى اطلاع بيشتر درباره ى هجرت به حبشه، در منابع فارسى رجوع كنيد به طبقات ابن سعد، ج 1، ص 200 -205، تهران، نشر نو، 1365 و دلايل النبوه بيهقى، ج 2، ص 47، چاپ مركز انتشارات علمى، 1361 ش و همچنين رجوع كنيد به ترجمه ى نهايه الارب نويرى، ج 1، ص 222 -254، اميركبير، تهران، 1364 شمسى كه در آن باره به تفصيل بحث شده است. اين حديث درباره جناب جعفر در استيعاب عبدالبر در حاشيه ص 210، ج 1 الاصابه ابن حجر آمده است. م.
]

/ 314