شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه هاى ابوحمزه شارى (خارجى)

ابوالفرج مى گويد: همين كه عبدالواحد بن سليمان بن عبدالملك به شام رفت و مدينه را براى بلج رها كرد. ابوحمزه مختار از مكه حركت كرد و به مدينه آمد و چون وارد مدينه شد به منبر رفت نخست سپاس و ستايش خدا را بجاى آورد و سپس چنين گفت: اى مردم مدينه! ما از شما درباره اين اميران شما پرسيديم، به خدا سوگند و به جان خودم كه درباره آنان بسيار بد گفتيد. از شما پرسيديدم: آيا ايشان از روى گمان و بدون يقين كسى را مى كشند؟ گفتيد آرى. سپس پرسيديم كه آيا مال حرام و ناموس حرام را حلال مى شمرند؟ گفتيد آرى. گفتيم بياييد ما و شما متحد شويم و خداى يگانه را شاهد خود بگيريم و چندان بكوشيم تا آنان از حكومت بر ما و شما كناره گيرند و مسلمانان هر كه را مى خواهند براى خود برگزينند. گفتيد: اين كار را نمى كنيم. گفتيم: بياييد ما و شما همراه يكديگر با آنان جنگ كنيم و اگر ما و شما پيروز شديم كسى را به حكومت بگماريم كه براى ما كتاب خدا و سنت پيامبر را بر پا دارد و در حكم كردن بر شما عدالت كند و شما را بر سنت پيامبرتان وادارد، نپذيرفتيد و شما با ما جنگ كرديد ما هم ناچار با شما جنگ كرديم و شما را كشتيم.

اى مردم مدينه، خدا شما را خوار و زبون كند و از رحمت خود دور بدارد، من به روزگار حكومت آن مرد لوچ، هشام بن عبدالملك، از شهر شما گذشتم كمبود و زيانى بر ميوه ها و محصول كشاورزى شما رسيده بود سوار شديد و پيش او رفتيد تا از او استدعا كنيد كه خراج شما را بردارد. او نوشت خراج را از برخى توانگران شما برداشتند، در نتيجه توانگر بر ثروتش افزوده شد و درويش بر فقرش. گفتيد: خدايش خير دهاد. خداوند نه به او پاداش خير دهاد و نه به شما.

[در متن اصلى تفاوتهايى مختصر بوده كه از اغانى و طبرى اصلاح كرده اند.
]

ابوالفرج مى گويد: اما دو خطبه مشهور ابوحمزه كه در مدينه ايراد كرده است يكى از آن دو اين گفتار اوست كه چنين گفته است:

اى مردم مدينه! مى دانيد كه ما از سرزمين و اموال خود براى سرمستى و تباهى و براى لهو و لعب و ياوه بيرون نيامديم و در پى پادشاهى نيستيم كه بخواهيم در آن انديشه كنيم و در طلب خون و خونبهاى قديمى كه از آن ما باشد برنيامده ايم، بلكه چون ديديم چراغهاى حق خاموش شده و نشانه ها و راههاى دادگرى تعطيل گرديده است و كسى را كه برحق قيام مى كند با زور بر جاى مى نشانند و آن كس را كه مى خواهد عدل و داد برپا دارد مى كشند، زمين با همه فراخى بر ما تنگ شد و شنيديم فراخواننده يى به اطاعت از خداى رحمان و فرمان قرآن فرامى خواند. ما فراخواننده خدا را پاسخ مثبت داديم «و هر كه داعى حق را اجابت نكند در زمين مفر و پناهى ندارد...»

[سوره ى احقاف بخشى از آيه 32.
]

بدينگونه از قبايل پراكنده آمديم. براى هر سه تا ده تن ما فقط يك شتر بود كه بار و توشه ى آنان بر آن قرار داشت. از يك لحاف به نوبت استفاده مى كردند شمارشان اندك و در زمين از مستضعفان بودند، ولى خداوند ما را پناه داد و به نصرت خويش تاييد فرمود و به لطف خداوند ستوده ما از بندگان اهل فضل و نعمت او شديم، سپس مردان شما در قديد با ما روياروى شدند، ما نخست آنان را به اطاعت از خداوند رحمان و به فرمانبرى از حكم قرآن فراخوانديم و آنان ما را به اطاعت از شيطان و حكم مروان فراخواندند و به خدايى خدا سوگند كه چه تفاوت و فاصله يى است ميان هدايت و گمراهى! سپس شتابان و دوان دوان روى آوردند، گويى شيطان پهلو به پهلوى ايشان زده و گمان خود را در مورد آنان راست و درست ديده بود. انصار خدا هم گروه گروه، با شمشيرهاى درخشان حمله كردند. آسياى ما به گردش درآمد و آسياى آنان نيز با ضربه يى كه مبطلان از آن به شك مى افتادند به گردش درآمد.

اى مردم مدينه! به خدا سوگند اگر مروان و خاندان مروان را يارى دهيد «خداوند شما را به عذابى از سوى خود يا به دستهاى ما ريشه كن خواهد ساخت و سينه هاى مومنان را شفا مى بخشد»

[اقتباس و تلفيق از چند آيه است: سوره طه آيه 60، سوره توبه آيه 14 و 52. م.
]

اى مردم مدينه! مردم از ما و ما از ايشانيم، مگر بت پرستان يا كافران اهل كتاب يا امامى ستمگر.

اى مردم مدينه! هر كس تصور باطل كند كه خداوند بيش از توان كسى براى او تكليف مقرر فرموده و از كسى كه توان ندارد بيش از توان او بخواهد او با ما در حال جنگ است.

اى مردم مدينه! به من خبر دهيد از هشت سهمى كه خداوند در كتاب خود براى توانا و ناتوان مقرر فرموده است، اگر نفر نهمى كه از آن هيچ سهمى ندارد در حالى كه با خداى خود در جنگ و ستيز باشد بيايد و همه آن سهام را براى خود بگيرد درباره ى او و كسى كه او را بر آن كار يارى دهد چه مى گوييد؟

اى مردم مدينه! به من خبر رسيده است كه شما بر ياران من خرده مى گيريد و گفته ايد: ايشان جوانان كم سن و سالند و اعراب بدوى و تربيت نشده هستند. اى واى بر شما! مگر ياران رسول خدا كسانى جز جوانان كم سن و سال بوده اند؟ آرى به خدا سوگند ياران من همه جوانانى هستند كه در سن جوانى پختگى كامل مردان را دارند. چشمهاى ايشان از شر و گناه فروبسته است و گامهاى ايشان از پيمودن راه باطل (بازداشته شده) و سنگين است، جانهايى را كه فردا مى ميرد به جانهايى فروخته اند كه هرگز نمى ميرد، آنان خستگى خويش را با خستگى آميخته

[هرگز احساس خستگى نمى كنند. م. و شب زنده دارى خود را به روزه گرفتن روز خود پيوسته اند، در حالى كه پشتهاى آنان در خواندن اجزاء قرآن خميده است (در حال ركوع هستند)، هرگاه به آيه ى بيم و خوف مى رسند از بيم آتش شيهه مى كشند و هرگاه به آيه اميد مى رسند از شوق بهشت شيهه مى كشند ]

[ملاحظه مى فرماييد كه از خطبه 184، نهج البلاغه اقتباس كرده است. م. آنان هنگامى كه به شمشيرهاى كشيده و نيزه هاى آماده و تيرهاى پرزده و فراهم مى نگرند و در آن هنگام كه صاعقه هاى مرگ لشكرها را به لرزه درمى آورد، ترس و بيم آن را در قبال ترس و بيم از خداوند كوچك و سبك مى شمرند و خويشتن را در معركه مى اندازند. خوشا بر آنان و چه سرانجام پسنديده يى! چه بسيار چشمها كه در چنگال پرنده يى قرار مى گيرد كه صاحب آن چشم مدتها از بيم خدا گريسته است و چه بسيار دستها كه از ساعد قطع مى شود و حال آنكه صاحب آن دست مدتها در اطاعت از خدا در حال سجده و ركوع بر آن تكيه داده است. اين سخن خود را مى گويم و از خداوند طلب آمرزش مى كنم و توفيق من جز بر خدا نيست. بر او توكل مى كنم و بر او انابه مى جويم.
]

اما خطبه دوم او چنين است:

اى مردم مدينه! براى من چه پيش آمده است كه ميان شما نشانه دين را اين چنين محو شده و آثار آن را فرسوده مى بينم. چرا هيچ پند و اندرزى نمى پذيريد و هيچ حجت و برهانى را از اهل آن نمى فهميد، گويا برندگى و تيزى آن ميان شما كند و فرسوده شده است و گويا سنت و روش دين از ميان شما رخت بربسته است. كار پسنديده دين را ناپسند و ناپسند آن را پسنديده مى پنداريد و چون عبرتها براى شما آشكار و پندها و اندرزها براى شما روشن مى شود چشمهاى شما از آن كور و گوشهاى شما از آن كر مى شود. در فراموشى غوطه وريد و در بيخبرى سرگرم ياوه ايد، چون باطلى پراكنده گردد دلهايتان براى آن گشاده مى شود و هرگاه حقى گفته شود از آن تنگ و گرفته مى شود، از دانش گريزان و با نادانى انس گرفته است، هر پند و اندرز كه بر آن وارد مى شود بر رمندگى آن از حق مى فزايد، گويا دلهايى در سينه ها داريد همچون سنگ يا سخت تر از آنكه با كتاب خدا هم نرم نمى شود.

«همان كتابى كه اگر بر كوه نازل شود آن را از بيم خداوند شكافته و فروتن مى بينى

[اقتباس از آيه 20 سوره ى حشر.».
]

اى مردم مدينه! اگر دل بيمار داشته باشيد، تندرستى شما را از آن بى نياز نمى كند. خداوند براى هر چيز سببى قرار داده كه بر آن چيره است و آن را مطيع فرمان خود قرار مى دهد و خداوند دلها را بر بدنها چيره قرار داده است و هرگاه دلها كژى پيدا كند بدنها هم پيرو آنهايند و همانا كه دلها براى اهل دل هم نرم نمى شود مگر آنكه صحيح و سالم باشد و چيزى جز شناخت خداوند و قوت نيت و بينش درست دل را سالم نمى دارد، اگر دلهاى شما تقواى پروردگار را درك كند همانا بدنهاى شما هم در اطاعت از خداوند در خواهد آمد.

اى مردم مدينه! ديار شما ديار هجرت و محل استقرار رسول خدا (ص) است كه چون خانه و قرارگاه او بر او تنگ شد و دشمنان آزارش دادند و روى بر او ترش كردند، خداوند او را به سوى شما منتقل نمود بلكه به سوى قومى منتقل كرد كه به جان خودم سوگند چون شما نبودند، بلكه آنان در كوبيدن باطل همراه حق و جهان ديگر را بر اين جهان برگزيده بودند. آنان در سختى به اميد پاداش و ثواب آن شكيبا بودند و خدا را يارى دادند و در راه او جهاد كردند و با پيامبر خدا (ص) همكارى كردند و از نورى (قرآن) كه همراه او نازل شده بود پيروى كردند و خدا را بر خود برگزيدند هر چند خود دچار سختى و تنگنا بودند.

[اقتباس از آيه ى 9 سوره ى حشر. و خداوند متعال براى آنان و امثال آنان و كسانى كه به هدايت ايشان هدايت يافته اند فرموده است: « و هر كس خود را از بخل نفس خويش نگهدارد، آنان به حقيقت رستگارانند» ]

[سوره ى تغابن آيه ى 14. و شما كه پسران ايشان و بازماندگان فرزندان آنان هستيد اقتدا به ايشان و پيروى از سنت آنان را رها كرديد، دلهايتان كور و گوش هوشتان كر است، از هوس پيروى كرديد شما را از هدايت بازداشت و از مواعظ قرآن غافل كرد، اينك پندهاى قرآنى شما را از گناه باز نمى دارد كه باز ايستيد و اثرى نمى گذارد كه پند گيريد و شما را از خواب غفلت بيدار نمى كند كه بيدار شويد. شما نسبت به آن قوم كه پيش از شما بودند و درگذشتند چه جانشين و خلف ناستوده يى هستيد، نه آيين و روش آنان را عمل كرديد و نه وصيت ايشان را محفوظ داشتيد و نه از آنان پيروى كرديد. اگر گورهايشان شكافته و كردارهاى شما بر ايشان عرضه شود شگفت خواهند كرد كه چگونه عذاب بر شما نمى رسد و از شما بازداشته شده است! مگر نمى بينيد كه چگونه خلافت الهى و امامت و پيشوايى مسلمانان به تباهى كشيده شده است تا آنجا كه خاندان مروان- يعنى خاندان لعنت و راندگان رسول خدا (ص) و قومى از بندگان آزاد شده كه نه از مهاجرانند و نه از تابعان- خلافت را دست به دست كردند و مال خدا را خوردند، خوردنى و با دين خدا بازى كردند، بازى كردنى و بندگان خدا را بردگان خود قرار دادند. بزرگ ايشان، آن را به كوچك خود ارث مى دهد. اى واى بر اين امت كه چه ناتوان و تباه شده است! آنان همچنان با كارهاى ناپسند خود و كوچك شمردن كتاب خدا كه آن را پشت سر افكنده اند درگذشتند، اينك آنان را لعن و نفرين كنيد كه خداى لعن و نفرينشان كند آنچنان كه سزاوارند. آرى عمر بن عبدالعزيز كه از ميان ايشان به ولايت رسيد كوششى كرد ولى به جايى نرسيد و از آنچه اظهار مى داشت ناتوان شد تا درگذشت.
]

ابوالفرج مى گويد: درباره عمر بن عبدالعزيز نه بد گفت و نه خوب و چنين ادامه داد: پس از او يزيد بن وليد بن عبدالملك به ولايت رسيد نوجوانى كم خرد و گول و ناتوان كه در مورد هيچيك از كارهاى مسلمانان امين نبود او به حد رشد و كمال نرسيده بود و خداوند عزوجل در مورد مال يتيم مى فرمايد: «اگر از ايشان رشد و صلاحى ديديد اموالشان را به ايشان بدهيد»

[بخشى از آيه ى 6 سوره نساء. و حال آنكه در پيشگاه خداوند كار امت محمد (ص) و احكام خونها و نواميس آن بزرگتر و مهمتر از مال يتيم است هر چند مال يتيم نيز در پيشگاه خدا بزرگ است.
]

يزيد بن وليد بن عبدالملك نوجوانى است كه از لحاظ امور جنسى و شكمبارگى نابكار است. مال حرام مى خورد و باده مى نوشد و دو جامه مى پوشد كه به حرام و ناروا بافته شده است و بهاى آن از راه نامشروع و با سيلى زدن بر چهره ها و كندن موهاى مردم فراهم شده است

[مقصود اين است كه براى گرفتن خراج مردم را مى زنند و موى آنان را مى كنند. م. او كارهايى را كه خداوند براى هيچ بنده ى شايسته و پيامبر مرسلى روا نداشته است روا مى داد. دو كنيز معروفه خود «حبابه» و «سلامه» را بر چپ و راست خود مى نشاند كه براى او با ترانه هاى شيطانى آواز بخوانند و در همان حال باده ى نابى را كه به نص صريح حرام است مى نوشد و چون از آن همانگونه كه مى خواهد مى آشامد و باده با خون و گوشت و روانش آميخته مى شود و تندى و تيزى باده بر عقلش چيره مى گردد، هر دو جامه ى خود را بر تن خويش مى درد و به آنان دو مى نگرد و مى گويد آيا به من اجازه مى دهيد پرواز كنم؟! آرى پرواز كن. به سوى دوزخ و لعنت و نفرين خدا كه هرگز از آن تو را برنگرداند، پرواز كن.
]

ابوحمزه سپس بنى اميه و كارهاى ايشان را ياد كرد و گفت: آنان به فرماندهى و امارتى كه تباه شده بود دست يافتند و بر قومى نادان و فرومايه كه براى حق آنچنان كه بايد قيام نمى كنند و ميان هدايت و گمراهى فرق نمى گذارند و بنى اميه را اربابهاى خود مى پندارند چيره شدند و در نتيجه حكومت را به چنگ آوردند و بر آن تسلطى چون تسلط مدعيان خدايى پيدا كردند. خشونت و فشار آنان خشونت ستمگران بود، بر مبناى هوس حكم مى كردند و با خشم مى كشتند و با بدگمانى فرومى گرفتند و اجراى حدود را در قبال شفاعتها رها و تعطيل مى كردند. خيانت پيشگان را امان مى دادند و امانتداران را درمانده و عاصى مى ساختند و اموال را بدون رعايت فرائض به چنگ مى آوردند و آن را نابجا هزينه مى كردند. آرى همانها فرقه يى هستند كه با آنچه خداوند نازل نفرموده است حكومت مى كردند. آنان را لعنت كنيد كه خدايشان لعنت كناد!

ابوالفرج اصفهانى گويد: سپس از شيعيان خاندان ابوطالب نام برد و گفت: اما برادران شيعى ما، هر چند برادران دينى ما نيستند ولى من اين گفتار خداوند را شنيده ام كه مى فرمايد: «اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفريديم و آنگاه شما را شعبه ها و قبايلى قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد»

[بخشى از آيه 13 سوره حجرات. شيعه فرقه يى است كه پشت به كتاب خدا كرده و جدايى از خدا را برگزيده است، هرگز با نظرى نافذ در قرآن نمى نگرد و با عقلى بالغ در فقه نمى انديشيد و به فكر جستجو از حقيقت ثواب نيست. هوسهاى خود را ملاك كارهاى خود قرار داده اند و آيين و دين خود را فقط تعصب نسبت به حزبى كه پايبند آنند قرار داده اند و از آن اطاعت مى كنند و هر چه حزب به آنان بگويد مى پذيرند، چه بدبختى باشد و چه خوشبختى چه گمراهى باشد و چه هدايت. منتظر دولتها در بازگشت مردگانند و به برانگيخته شدن پيش از رستاخيز ايمان دارند و براى برخى از مخلوق خدا ادعاى علم غيب دارند و حال آنكه كسى از آنها نمى داند در خانه اش چيست بلكه نمى داند كه جامه اش بر چه چيزى پيچيده و جسم او محتوى چيست. آنان گناه را بر گنهكار عيب مى گيرند ولى خود همان گناه را مرتكب مى شوند و راه بيرون شدن از آن را نمى دانند، در دين خود بى ادب هستند و خردهايشان اندك است. دين خود را فقط از خانواده عربى تقليد مى كنند و چنين مى پندارند كه دوست داشتن آن خاندان ايشان را از اعمال پسنديده بى نياز و از عذاب اعمال ناپسند رها مى سازد. «خدا بكشدشان به كجا مى روند!» ]

[سوره توبه بخشى از آيه ى 30.
]

اى مردم مدينه شما از كدام فرقه پيروى مى كنيد و به مذهب كداميك اقتدا مى كنيد؟ گفتار شما در مورد ياران من و اينكه جوانى و كم سن سالى آنان را عيب گرفته ايد به من رسيده است. واى بر شما! مگر ياران رسول خدا (ص) جز جوانان كم سن و سال بوده اند؟ ياران من جوانانى هستند كه در جوانى كامل مردانند. چشمهاى ايشان از شر و بدى فروبسته است و پاهاى ايشان در پيمودن كار باطل سنگين است، آنان از فرط عبادت لاغر هستند، خداوند در نيمه هاى شب بر ايشان نظر افكنده كه با پشتهاى خميده اجزاء قرآن را تلاوت مى كنند. هرگاه يكى از ايشان بر آيه يى بگذرد كه در آن سخن از بهشت باشد از شوق مى گريد و هرگاه بر آيه يى بگذرد كه در آن سخن از بهشت باشد از شوق مى گريد و هرگاه بر آيه يى بگذرد كه در آن سخن از آتش باشد از بيم شيهه مى كشد، گويى بانگ هياهوى دوزخ بيخ گوش اوست. زمين پيشانيها و زانوهاى ايشان را ساييده و فرسايش داده است و آنان خستگى شب خويش را به خستگى روز خود پيوسته اند، رنگهاى چهره شان زرد و بدنهايشان از كثرت بر پاى داشتن نماز شب و روزه خشك و لاغر است آنان به پيمان خدا وفا دارند و وعده خدا را راست مى پندارند.

جان خود را در اطاعت خداوند در آورده اند تا آنجا كه چون دو لشكر براى جنگ روياروى مى شوند و شمشيرها به درخشش درمى آيد و تيرها در چله ى كمان قرار مى گيرد و نيزه ها استوار مى شود آنان با چهره و گلو و سينه خود به استقبال تيزى پيكانهاى تير و نيزه و لبه هاى شمشير مى روند، ايشان چنان پيش مى روند كه پاهايشان بر گردن اسب قرار مى گيرد و ريش آنان به خون آغشته مى شود و چهره شان بر خاك و خاشاك مى افتد، در اين حال لاشخورهاى هوا بر آنان فرومى آيند و درندگان زمين پيكرشان را از هم مى درند. چه بسا چشمى در منقار پرنده يى قرار مى گيرد كه صاحب آن چشم در دل شب از بيم خدا گريسته است و چه بسيار چهره هاى لطيف و پيشانيهاى گرانقدر كه با گرزهاى آهنين از هم شكافته شده است.

ابوحمزه سپس گريست و گفت: آه! آه! از دورى و فراق اين برادران! رحمت خدا بر آن پيكرها باد! بارخدايا روان آنان را به بهشت درآور.

ابوالفرج مى گويد: ابوحمزه از مدينه حركت كرد و مفضل ازدى را همراه جماعتى از ياران خود در مدينه باقى گذاشت. مروان بن محمد، عبدالملك بن عطيه سعدى را همراه چهار هزار تن از مردم شام كه سواركاران و افراد دلير سپاه او بودند به جنگ ابوحمزه و عبدالله بن يحيى معروف به طالب الحق فرستاد. مروان به ابن عطيه دستور داد كه با سرعت و كوشش حركت كند و به هر مرد از سپاهيان صد دينار و يك اسب عربى و استرى براى بار و بنه اش داد.

ابن عطيه حركت كرد و چون به ناحيه معلق رسيد يكى از ياران او به مردى از مردم وادى القرى كه نامش علاء و نام پدرش افلح بود و از موالى ابن قيس بود برخورد كرد. علاء چنين مى گويد: در آن هنگام من پسر نوجوانى بودم كه مردى از ياران ابن عطيه مرا ديد، به من گفت: پسر، نامت چيست؟ گفتم علاء. پرسيد پسر كيستى. گفتم: افلح. پرسيد: آيا عربى يا از موالى هستى؟ گفتم از موالى و وابستگانم. پرسيد: وابسته به چه كسى هستى؟ گفتم: وابسته ابن غيث

[ظاهرا «ابن قيس» كه دو سه سطر پيش از اين آمده صحيح نيست. م. پرسيد: هم اكنون ما كجاييم؟ گفتم: در معلى. پرسيد: فردا كجا خواهيم بود؟ گفتم: در منطقه غالب خواهيد بود. او ديگر با من سخنى نگفت و مرا پشت سر خود سوار كرد و به راه افتاد و مرا سوى ابن عطيه برد و به او گفت: اى امير از اين پسر بپرس نامش چيست. او از من سوالاتى كرد و من همان پاسخ را دادم و او از اين پاسخها شاد شد و چند درهم به من بخشيد. (از مجموعه معانى آن كلمات فال خوب زدند).
]

ابوالفرج مى گويد: ابوحمزه حركت كرد، بلج بن عقبه همراه ششصد مرد پيشاپيش او در مقدمه حركت مى كرد تا با عبدالملك بن عطيه جنگ كند. او چند روز از جمادى الاولاى سال يكصد و سى گذشته بود كه در وادى القرى با ابن عطيه روياروى شد و چون دو گروه، مقابل يكديگر ايستادند بلج آنان را به كتاب و سنت فراخواند و از بنى اميه و ستم ايشان ياد كرد. شاميان او را دشنام دادند و گفتند: اى دشمنان خدا، شما نسبت به آنچه گفتيد سزاوارتريد. بلج و يارانش بر آنان حمله كردند، گروهى از شاميان از هم پاشيده شده و گريختند، ولى ابن عطيه همراه گروهى كه با او صبر كردند پايدارى نمود و او شاميان را ندا داد و گفت: اى مردم شام كه اهل حفاظت هستيد از دين و امير خود پاسدارى كنيد. و آنان پايدارى و جنگى سخت كردند. بلج و بيشتر يارانش كشته شدند و گروهى از ياران او كه حدود صد تن بودند به سوى كوهى عقب نشستند و به آن پناه بردند. ابن عطيه با آنان سه روز جنگ كرد هفتاد تن از ايشان را كشت و سى تن باقى مانده گريختند و جان به در بردند و پيش ابوحمزه كه خود هنوز در مدينه بود رفتند و سخت اندوهگين و بيتاب بودند و گفتند: ما از جنگ گريختيم. ابوحمزه به آنان گفت: بيتابى مكنيد كه ما پشتيبان و ياور شماييم و شما در واقع به من پناه آورده و آهنگ من كرده ايد.

در اين هنگام ابوحمزه به مكه رفت. عمر بن عبدالرحمان بن زيد بن خطاب مردم مدينه را براى جنگ با مفضل كه جانشين ابوحمزه در مدينه بود فراخواند، ولى كسى را براى خود نيافت زيرا كشتار در مردم وحشت ايجاد كرده بود و سران اهل بدعت از مدينه بيرون رفته بودند. در عين حال بربرها و زنگيان و گروهى از بازاريان پيرامون عمر بن عبدالرحمان جمع شدند و او همراه آنان با خوارج جنگ كرد، مفضل و بيشتر يارانش كشته شدند و كسانى هم كه باقى مانده بودند گريختند و هيچ كس از آنان باقى نماند. سهيل- برده وابسته به زينب دختر حكم بن ابى العاص- در اين باره چنين سروده است:

«اى كاش مروان در شامگاه دوشنبه ما را مى ديد كه چگونه ننگ را از خود شستيم و شمشيرهاى مشرفى را بركشيديم»

گويد: چون ابن عطيه به مدينه آمد عمر بن عبدالرحمان پيش او رفت و گفت: خداوند كارهايت را اصلاح و رو به راه فرمايد. من «قض و قضيض» (خرد و كلان) خود را جمع و با اين خوارج جنگ كردم و مردم مدينه به عمر بن عبدالرحمان لقب «قض و قضيضى» دادند.

ابوالفرج مى گويد: ابن عطيه يك ماه در مدينه ماند و ابوحمزه مقيم مكه بود، ابن عطيه پس از آن آهنگ او كرد. على بن حصين عبدى به ابوحمزه گفت: من در جنگ قديد به تو پيشنهاد كردم و پيش از آن هم تذكر دادم كه اسيران را بكش و تو چنان نكردى و سرانجام مفضل و ياران ما را كه با او در مدينه بودند كشتند، اينك هم به تو پيشنهاد مى كنم كه در مردم مكه تيغ بگذار كه آنان كافران تبهكارند و اگر ابن عطيه بيايد مردم مكه نسبت به تو سخت تر از مردم مدينه خواهند بود. او گفت: من اين راى را ندارم كه آنان به اطاعت درآمده و اقرار به حكومت ما كرده اند و بدينگونه حق ولايت براى آنان واجب شده است. على بن حصين گفت: آنان بزودى غدر و مكر مى ورزند. او اين آيه را تلاوت كرد: «هر كه نقض بيعت كند همانا بر زيان خويش اقدام كرده است»

[سوره فتح بخشى از آيه 10.
]

ابن عطيه به مكه آمد و ياران خود را به دو دسته بخش كرد و با خوارج از دو سو به جنگ پرداخت، خودش در برابر ابوحمزه و در منطقه پايين مكه و گروه ديگر در منطقه ابطح و برابر ابرهه بن صباح به جنگ پرداختند. ابرهه كشته شد، ابن هبار كه فرمانده سواران سپاه دمشق بود كمين ساخت و ابرهه را كنار چاه ميمون كشت. ابن عطيه هم با ابوحمزه روياروى شد و مردم مكه نيز همگى با ابن عطيه همراه شدند و با ابوحمزه نبرد كردند و ابوحمزه در دهانه دره كشته شد و زن او هم كشته شد. او چنين رجز مى خواند:

«من دلير و سركش و دختر اعلم هستم و هر كس از نام من مى پرسد نامم مريم است، هر دو دستبند زرين خود را به شمشيرى برنده فروختم»

خوارج به سختى كشته و چهارصد تن از ايشان اسير شدند، ابن عطيه به آنان گفت: واى بر شما چه چيزى شما را وادار به خروج و همراهى با اين مرد كرد؟ گفتند: براى ما كنه

[در اغانى آمده است كه آنان به جاى «جنه»، «كنه» مى گفته اند. (بهشت) را ضمانت كرده بود. و منظورشان جنه بود. او همه ايشان را كشت و پيكر ابوحمزه و ابرهه را در دره ى «خيف» بردار كشيد. على بن حصين عبدى وارد يكى از خانه هاى قريش شد شاميان آن خانه را محاصره كردند و آتش زدند، او خود را بر ايشان انداخت و جنگ كرد اسير و كشته شد و جسدش را همراه ابوحمزه بردار كشيدند و آنان هم چنان بردار بودند تا حكومت به بنى هاشم ]

[در اغانى بنى عباس است. رسيد و در حكومت ابوالعباس سفاح جسد آنان از دار پايين آورده شد.
]

ابوالفرج مى گويد: ابن ماجشون

[عبدالملك بن ماجشون از فقها و ادباى قرن دوم و سوم هجرى كه به سال 213 يا 212 يا 214 هجرى درگذشته است. رجوع كنيد به وفيات الاعيان ابن خلكان، ج 3، ص 340. م. چنين گفته است كه چون ابن عطيه با ابوحمزه روياروى شد، ابوحمزه به ياران خويش گفت: با آنان جنگ مكنيد تا (عقايدشان را) بيازماييد. خوارج فرياد برآوردند: اى شاميان! درباره قرآن (و عمل به آن) چه مى گوييد؟ ابن عطيه گفت: قرآن را ميان جوالها مى گذاريم. خوارج گفتند: در مورد مال يتيم چه مى گوييد؟ گفتند: مالش را مى خوريم و با مادرش تباهى مى كنيم. و بدانگونه كه به من خبر رسيده است پرسشهاى ديگرى هم كردند كه چون پاسخ آنان را شنيدند جنگ كردند و هنگامى كه شب فرارسيد خوارج فرياد برآوردند: اى پسر عطيه! خداوند شب را براى آرامش قرار داده است آرام بگير تا آرام بگيريم او نپذيرفت و همچنان با آنان جنگ كرد تا نابودشان ساخت.
]

گويد: و چون ابوحمزه از مدينه بيرون رفت خطبه خواند و گفت: اى مردم مدينه! اينك ما براى جنگ با مروان بن محمد بيرون مى رويم، اگر بر او پيروز شويم در احكام شما دادگرى مى كنيم و شما را به رعايت سنت پيامبرتان وامى داريم و اگر چنان شود كه شما براى ما آرزو داريد «بزودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست به كجا بازگشت مى كنند»

[آخرين آيه سوره شعراء. مطالب فوق به صورت مختصرتر در ترجمه تاريخ طبرى هم آمده است به صفحات 4568 -4576 ترجمه مرحوم پاينده مراجعه فرماييد. م.
]

گويد: گروهى از مردم مدينه از عقيده ابوحمزه پيروى و با او بيعت كردند كه از جمله ايشان بشكست نحوى است

[عبدالعزيز قارى ملقب به بشكست از شاعران و عالمان علم نحو مدينه است، رجوع كنيد به انباه الرواه قفطى، ج 2، ص 183. و چون خبر كشته شدن ابوحمزه به مدينه رسيد مردم بر ياران او هجوم بردند و آنان را كشتند و از جمله همين بشكست بود كه به جستجويش برآمدند از پلكان خانه يى بالا رفت به او رسيدند و پايينش كشيدند و كشتند و او فرياد مى كشيد: اى بندگان خدا به چه جرمى مرا مى كشيد؟
]

در مورد او چنين سروده شده است:

«همانا عبدالعزيز در بشكست اهل قرآن خواندن و مسجد بود، عبدالعزيز از بشكست دور بادا ولى قرآن هرگز دور مباد».

ابوالفرج اصفهانى مى گويد: يكى از ياران ما براى من نقل كرد كه در آن جنگ مردى را در مكه بر پشت بامى ديده اند كه به ياران ابوحمزه سنگ مى زد. به او گفته شد: با اين اختلاط و درگيرى از كجا مى دانى كه به چه كسى سنگ مى زنى؟ گفت: به خدا سوگند اهميت نمى دهم كه چه كسى را سنگ مى زنم همانا سنگ من به مردى شامى يا مردى از خوارج خواهد خورد و به خدا سوگند اهميت نمى دهم كه كداميك را مى كشم.

ابوالفرج مى گويد: ابن عطيه به طائف رفت. خبر كشته شدن ابوحمزه به عبدالله بن يحيى طالب الحق كه در صنعاء بود رسيد. او با يارانش براى جنگ با ابن عطيه بيرون آمد، ابن عطيه هم به سوى او حركت كرد و چون روياروى شدند ميان دو صف گروه بسيارى كشته شدند عبدالله بن يحيى همراه هزار مرد از اسبها فرود آمدند و پياده چندان نبرد كردند كه همگى كشته شدند، عبدالله بن يحيى هم كشته شد و ابن عطيه سر او را پيش مروان بن محمد فرستاد و ابوصخر هذلى

[عبدالله بن سلمه معروف به ابوصخر هذلى از شاعران دوره ى اموى و مروانى است، رجوع كنيد به الاعلام زركلى، ج 4، ص 223. م. در اين باره چنين سروده است:
]

«ما عبيد و آن كس كه چند كنيه داشت يعنى ابوحمزه قارى مصلى يمنى را كشتيم و ابرهه كندى را نيزه هاى ما فروگرفت و به بلج هم شمشيرهاى برنده داديم...»

/ 314