شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ولايت محمد بن ابى بكر بر مصر و اخبار كشته شدنش

ابراهيم ثقفى مى گويد: فرمان على (ع) به محمد بن ابى بكر كه در مصر خوانده شد چنين بود:

[ابن ابى الحديد نام راويان را حذف كرده است. براى اطلاع به صفحه ى 223 الغارات و صفحه ى 86 ترجمه آن مراجعه شود. م.
]

«اين عهدى است از بنده ى خدا على اميرالمومنين به محمد بن ابى بكر، هنگامى كه او را به ولايت مصر گماشت. او را به تقواى خداوند در نهان و آشكار و ترس از خداوند در غياب و حضور و نرمى و ملايمت بر هر مسلمان و سختگيرى نسبت به هر تبهكار و به دادگرى بر اهل ذمه و انصاف دادن به مظلوم و شدت بر ظالم و عفو و احسان نسبت به مردم به آنچه كه بتواند و تا آنجا كه در توان اوست، فرمان مى دهد. و خداوند نيكوكاران را پاداش خواهد داد. به او فرمان مى دهد كه كسانى را كه در ناحيه ى اويند به اطاعت و همبستگى فراخواند كه براى آنان در اين كار چندان فرجام پسنديده و پاداش بزرگ است كه ارزش آنرا نمى توان سنجيد و كنه آن شناخته نمى شود. و به او فرمان داده است تا خراج آن سرزمين را همانگونه كه در پيش گرفته مى شده است بگيرد و از آن همانگونه كه در پيش تقسيم مى شد تقسيم كند و اگر آنان را نيازى باشد كه با او ديدار كنند ميان آنان در مجلس خود و ديدار با آنان مواسات كند، تا دور و نزديك نزد او يكسان باشند. و او را فرمان مى دهد كه ميان مردم به حق حكم كند و به عدالت قيام كند و از هوس پيروى نكند و در راه خدا از سرزنش سرزنش كننده نهراسد، كه خداوند همراه كسى است كه پرهيزگار است و اطاعت او را برگزيند. والسلام.»

اين عهد را عبدالله بن ابى رافع، آزاد كرده رسول خدا، روز اول رمضان سال سى و ششم نوشت.

ابراهيم مى گويد: سپس محمد بن ابى بكر براى ايراد خطبه برخاست و چنين گفت:

اما بعد، سپاس خداوندى را كه ما و شما را، در مورد اختلاف در حق، هدايت فرمود و ما و شما را در بسيارى از چيزها بصيرت داد كه نادانان از آن كوردل ماندند. آگاه باشيد كه اميرالمومنين مرا بر امور شما ولايت داد و با من چنان عهد كرد كه شنيديد و بيش از اين نيز به طور شفاهى مرا سفارش فرموده است. و من تا آنجا كه بتوانم هرگز درباره خير شما كوتاهى نخواهم كرد و توفيق من جز به خداوند نخواهد بود. بر او توكل و به سوى او بازگشت مى كنم. اگر آنچه از رفتار و كردار من ديديد كه در راه اطاعت از خدا و تقوا بود، خدا را بر آن ستايش كنيد كه او راهنماى به آن است و اگر عملى ديديد كه به حق نبود به من گزارش دهيد و مرا بر آن مورد عتاب قرار دهيد كه من به آن سعادتمندتر خواهم بود و شما به آن سزاواريد كه اعتراض كنيد. خداوند ما و شما را به كار پسنديده موفق داراد!

ابراهيم ثقفى مى گويد: يحيى بن صالح، از مالك بن خالد اسدى، از حسن بن ابراهيم، از عبدالله بن حسن بن حسن براى من نقل كرد كه على عليه السلام هنگامى كه محمد بن ابى بكر را به مصر گسيل فرمود نامه يى خطاب به مردم مصر نوشت كه در آن محمد را هم مورد خطاب قرار داد و چنين بود:

اما بعد، من شما را در كارهاى نهان و آشكارتان و در هر حالى كه باشيد به تقوى سفارش مى كنم

[معلوم مى شود نسخه يى از الغارات كه در اختيار ابن ابى الحديد بوده است با الغارات چاپ مرحوم محدث ارموى تفاوتهاى اندكى داشته است. مطالب اين نامه را شيخ مفيد و ابن الشيخ در امالى هاى خود ضمن نامه مفصل ديگرى آورده اند. م. و بايد هر كس از شما بداند كه اين جهان خانه آزمون و فنا شدن است و آن جهان خانه پاداش و جاودانگى است. هر كس بتواند آنچه را كه باقى مى ماند بر آنچه نابود مى شود برگزيند چنين كند، كه سراى ديگر جاودانه است و اين جهان فانى مى شود. خداوند به ما و شما بينشى در آنچه به ما نشان داده است عنايت فرمايد و فهم آنچه را براى ما تفهيم كرده است ارزانى دارد، تا از آنچه به ما فرمان داده است كوتاهى نكنيم و به آنچه از آن ما را نهى فرموده است دست نيازيم. اى محمد! بدان كه هر چند تو به بهره خود از اين جهان هم نيازمندى ولى توجه داشته باش كه به بهره خود از آخرت نيازمندترى و چون دو كار براى تو پيش آيد كه يكى مربوط به دنيا و ديگرى مربوط به آخرت تو باشد، كارى را آغاز كن كه مربوط به امر آخرت باشد. رغبت خود را در خير بيشتر كن و بايد نيت تو در آن پسنديده باشد زيرا خداوند عزوجل به بنده خود به اندازه ى نيت او عطا مى كند و اگر كسى نيكويى كند و نيكوكاران را دوست بدارد و موفق به عمل خير نشود به خواست خداوند ممكن است همچون كسانى باشد كه به آن عمل كرده اند. پيامبر (ص) هنگامى كه از تبوك مراجعت كرد، فرمود: همانا در مدينه كسانى بودند كه شما در هيچ مسيرى حركت نكرديد و از هيچ دره يى فرود نيامديد مگر اينكه با شما بودند، فقط بيمارى آنان را از همراهى ظاهرى با شما بازداشت ]

[براى اطلاع بيشتر از سلسله راويان اين حديث كه بدون هيچگونه تفاوتى نقل شده است به صفحه ى 121 بخش اول جلد دوم طبقات ابن سعد چاپ بريل و ترجمه ى آن به قلم اين بنده مراجعه فرماييد. م.- مقصود پيامبر (ص) اين بوده است كه آنان نيت همراهى با شما را داشتند. و سپس اى محمد! بدان كه من ترا به فرماندهى و ولايت بزرگترين سپاه خودم كه مردم مصر هستند، گماشتم و ترا سرپرست كار مردم كردم. شايسته است كه در آن كار بر خود بترسى و از دين خود برحذر باشى هر چند يك ساعت از روز باشد و اگر بتوانى كه پروردگار خودت را براى رضاى خاطر كسى از آفريده هاى او به خشم نياورى چنين كن، زيرا خداوند جايگزين همه چيز است و هيچ چيز جايگزين خدا نيست. بر ستمگر سختگير باش و براى اهل خير نرم باش و آنان را به خود نزديك گردان و ايشان را اطرافيان و برادران خويش قرار بده. والسلام.
]

ابراهيم مى گويد: يحيى بن صالح، از مالك بن خالد، از حسن بن ابراهيم، از عبدالله بن حسن بن حسن نقل مى كرد كه على (ع) براى محمد بن ابى بكر و مردم مصر نوشت: اما بعد، شما را سفارش مى كنم به ترس از خداوند و عمل به آنچه شما را از آن مى پرسند و شما در گرو آن هستيد و به سوى آن مى رويد كه خداوند عزوجل مى گويد: «هر كس گرو كارى است كه انجام مى دهد»

[سوره مدثر آيه 38. و خداوند متعال فرموده است: «و خداوند شما را از خودش برحذر مى دارد و بازگشت به سوى خداوند است» ]

[سوره آل عمران بخشى از آيه 28. و فرموده است: «سوگند به خداى تو كه بدون ترديد از همه آنان از آنچه عمل مى كردند خواهيم پرسيد» ]

[سوره حجر آيات 92 و 93. بنابراين اى بندگان خدا، بدانيد كه خداوند از شما درباره اعمال كوچك و بزرگ شما خواهد پرسيد. اگر عذاب كند اين ما هستيم كه ستمكارانيم و اگر رحم فرمايد و بيامرزد او بخشنده ترين بخشندگان است و بدانيد بهترين حالتى كه بنده به رحمت و مغفرت خداوند نزديك است هنگامى است كه به فرمان خداوند عمل مى كند و همواره آهنگ توبه دارد. بر شما باد به تقواى خداوند عزوجل كه چندان خير در آن جمع است كه هيچ چيز جز آن داراى چنان خيرى نيست. با تقوا چندان خير به دست مى آيد كه با چيز ديگر دست يافتنى نيست و خير دنيا و آخرت با تقوا حاصل مى شود و با هيچ چيز ديگر چنان فراهم نمى شود، خداوند سبحان مى فرمايد: «و به آنان كه تقوا پيشه ساختند گفته شود: كه خداى شما چه چيز نازل فرمود؟ گويند: خير و نيكى براى كسانى كه در اين دنيا نيكوكارند در همين دنيا هم نيكى است و همانا كه سراى آخرت بهتر و سراى متقيان چه نيكو سرايى است». ]

[سوره نحل آيه 30.
]

و اى بندگان خدا! بدانيد كه مومنان متقى خير اين جهان و آن جهان را برده اند. آنان با اهل دنيا در دنياى ايشان شريكند و حال آنكه دنياداران در بركات آخرت با ايشان شريك نيستند. خداوند عزوجل مى گويد: «بگو چه كسى زينتهاى خداوند و روزيهاى پاكيزه يى را كه براى بندگانش آفريده است حرام كرده است؟»

[سوره اعراف آيه 32.
]

مومنان در دنيا به بهترين صورت سكونت كردند و به بهترين صورت از آن خوردند، با اهل دنيا در دنياى ايشان شريك بودند، از بهترين چيزها كه آنان خوردند و آشاميدند و پوشيدند و از بهترين خانه ها كه آنان ساكنند ايشان هم بهره مند شدند. بدينگونه لذت اهل دنيا را بردند با اين تفاوت كه آنان فرداى قيامت همسايگان خداى عزوجل هستند. هر چه از خداوند تقاضا كنند تقاضاى آنان رد نمى شود و هيچ لذتى از آنان كاسته نمى شود و همانا در اين كار چندان نعمت است كه هر كس خردى داشته باشد مشتاق آن مى شود.

و اى بندگان خدا، بدانيد كه شما هرگاه از خداى خود بترسيد و تقوا را پيشه سازيد و حرمت پيامبر خود را در اهل بيت او حفظ كنيد او را به بهترين نوع عبادت كرده ايد و او را به بهترين يادها ياد كرده ايد و او را به بهترين نوع سپاسگزارى كرده ايد و بهترين صبر را پيشه كرده ايد و بهترين جهاد را بر عهده گرفته ايد، هر چند ديگران نماز خود را به ظاهر طولانى تر از نماز شما بگزارند و بيش از شما روزه داشته باشند و البته به شرط آنكه براى خدا متقى تر و براى اوليايى كه از آل محمد (ص) هستند خيرخواهتر و متواضع تر باشند. اى بندگان خدا! از مرگ و فرارسيدن و زبون ساختن آن برحذر باشيد كه مرگ كارى بزرگ را با خود مى آورد، اگر پس از آن خير باشد خيرى است كه هرگز شرى همراه آن نيست و اگر شر باشد شرى است كه هيچ خيرى همراه آن نيست و روح هيچكس از كالبدش بيرون نمى رود مگر آنكه خودش مى داند به چه راهى مى رود، آيا به بهشت مى رود يا دوزخ؟ و آيا دشمن خداوند است يا دوست اوست. اگر دوست خداوند باشد درهاى بهشت براى او گشوده و راهش براى او هموار و نمودار مى شود. او به آنچه خداوند براى دوستان خود در بهشت فراهم فرموده است مى نگرد، از همه گرفتارى آسوده مى شود و هر سنگينى از دوش او برداشته مى شود و اگر دشمن خدا باشد درهاى آتش براى او گشوده و راه رسيدن به آن برايش آشكار مى شود و چون به آنچه خداوند براى دوزخيان آماده ساخته است مى نگرد با همه ى ناخوشايندها روياروى و از همه شاديها جدا مى شود. خداوند متعال چنين فرموده است: «آنانى را كه ستمگر بر خويش بودند چون فرشتگان جانشان را مى گيرند سر تسليم پيش مى گيرند و مى گويند: ما كار بدى نمى كرديم. آرى خداوند به آنچه مى كرديد آگاه است، اينك وارد درهاى دوزخ شويد و در آن جاودانه كه جايگاه متكبران چه بد جايگاهى است.»

[سوره نحل آيات 28 و 29.
]

و اى بندگان خدا! بدانيد كه از مرگ راه گريزى نيست، از آن بترسيد و آمادگى آنرا در خود فراهم سازيد كه شما به هر حال رانده شدگان مرگيد، اگر بر جاى باشيد شما را مى گيرد و اگر بگريزيد به شما خواهد رسيد. او از سايه شما به شما نزديكتر است و بر موى پيشانى شما گره خورده است، دنيا پيشينيان شما را در نورديده است. بنابراين هنگامى كه نفسهاى شما درباره شهوتهاى دنيا با شما ستيز مى كند و شما را به سوى آن مى برد. فراوان مرگ را فراياد آريد كه مرگ بسنده ترين واعظ است. پيامبر (ص) فرموده است: «از مرگ فراوان ياد كنيد كه در هم شكننده لذتهاست».

[در امالى طوسى ج 1، ص 27 با اندكى افزونى آمده است و در رياض الصالحين نووى، ص 258 از قول ترمذى روايت شده است. م.
]

اى بندگان خدا! بدانيد كه آنچه پس از مرگ است از مرگ سخت تر است، البته براى كسى كه خدايش نيامرزد و بر او رحمت نياورد. از گور و تنگنا و فشار و تاريكى آن بترسيد كه گور همه روزه چنين سخن مى گويد: من خانه ى خاك و خانه غربت و خانه كرمهايم. و گور، گلستانى از گلستانهاى بهشت است، يا مغاكى از مغاكهاى دوزخ. چون مسلمان مى ميرد زمين به او مى گويد: درود و خوشامد بر تو باد! تو از كسانى بودى كه از راه رفتن تو بر پشت خودم احساس خوشى مى كردم. اينك كه من عهده دار تو شده ام خواهى دانست كه رفتارم با تو چگونه است. آنگاه تا آنجا كه چشم او مى بيند برايش گشاده مى شود. و چون كافر به خاك سپرده مى شود زمين مى گويدش: درود و خوشامد بر تو مباد! تو از كسانى بودى كه خوش نمى داشتم بر پشت من راه روى. اينك كه من عهده دار تو شدم خواهى دانست كه رفتارم با تو چگونه است. و چندان بر او تنگ مى شود كه دنده هايش به يكديگر مى پيوندد.

و بدانيد زندگى سخت كه خداوند سبحان فرموده است «همانا او را زندگى سختى است

[سوره ى طه آيه 124.« منظور عذاب گور است و همانا بر كافر در گور مارهاى بزرگى گماشته مى شوند كه گوشت او را تا هنگامى كه از گور برانگيخته شود مى گزند و اگر يكى از آن مارها بر زمين بدمد زمين هرگز چيزى نمى روياند.
]

اى بندگان خدا! بدانيد كه نفسها و بدنهاى لطيف و نازپرورده ى شما كه عذاب اندكى آن را از پاى درمى آورد از تحمل چنين عذابى ناتوان است. پس اگر مى توانيد بر جسم و جان خويش رحم كنيد و آنرا از چيزى كه شما را طاقت و صبر بر آن نيست حفظ كنيد و به آنچه كه خداوند سبحان دوست مى دارد عمل كنيد و هر چه را خوش نمى دارد رها كنيد و چنين كنيد. و هيچ نيرو و توانى جز به يارى خداوند نيست.

اى بندگان خدا! بدانيد آنچه پس از گور است سخت تر از آن است، روزى كه در آن كودك پير و بزرگ فرتوت مى شود «و هر شير دهنده اى بچه ى شيرى خود را از بيم فراموش مى كند.»

[سوره حج بخشى از آيه ى 2. و بترسيد «روزى را كه دژم و اندوه افزاست» ]

[سوره دهر بخشى از آيات 7 و 9. «و سختى آن همه را در بر گيرنده است» ]

[سوره دهر بخشى از آيات 7 و 9. همانا بيم و شر آن روز چنان فراگير است كه فرشتگانى كه گناه ندارند و آسمانهاى استوار هفتگانه و كوههاى پابرجا و زمينهاى گسترده از آن مى ترسند «و آسمان شكافته شود و در آن روز سست گردد» ]

[سوره الحاقه آيه ى 15. و دگرگون شود «گلگونه و سرخ همچون روغن زيتون گداخته» ]

[سوره ى الرحمن آيه 39. «و كوهها همچون آب نما باشد» ]

[سوره ى نبا آيه ى 20. پس از آنكه سخت و استوار بوده است. و خداوند سبحان مى فرمايد: «و در صور دميده شود و هر كس كه در زمين و آسمانهاست مدهوش شود مگر آنكس كه خداوند خواهد» ]

[سوره زمر آيه ى 68. بنابراين، چگونه خواهد بود حال كسى كه خداوند را با گوش و چشم و دست و زبان و شكم و فرج معصيت كرده است؟ اگر خداى نيامرزد و رحمت نياورد.
]

و بدانيد آنچه پس از آن روز است سخت تر و ناگوارتر است، آتشى كه ژرفاى آن بسيار و گرمايش سخت و عذاب آن تازه و گرزهايش آهنين و آبش خونابه ى آميخته با چرك است. عذاب آن كاسته نمى شود و كسى كه در آن ساكن است نمى ميرد (تا از عذاب خلاص شود) خانه يى است كه خداوند سبحان را در آن رحمتى نيست و دعايى در آن مستجاب و پذيرفته نمى شود. با وجود اين، رحمت خداوند كه همه چيز را در بر گرفته است از اينكه بندگان را فراگيرد عاجز نيست. «و بهشتى كه گستره ى آن چون گستره ى آسمان و زمين است»

[سوره حديد آيه 21. خيرى است كه پس از آن هرگز شرى نخواهد بود و لذت و شهوتى است كه هرگز نيستى و پايان نمى پذيرد و انجمنى است كه هرگز پراكندگى پيدا نمى كند، قومى كه همسايه ى خدا شده اند و غلامان بهشتى برابر ايشان با ظرفهاى زرين كه در آن ميوه و ريحان است آماده ى خدمت ايستاده اند. و همانا مردم بهشت در هر جمعه رحمت خداوند جبار را بيشتر مى بينند. آنان كه به رحمت خدا نزديك ترند بر منبرهايى از نور خواهند بود و طبقه ى پس از ايشان بر منبرهاى ياقوت و طبقه ديگر بر منبرهاى مشك خواهند بود و در همان حال كه به رحمت و ثواب خدا مى نگرند و خداوند بر آنان چشم رضا و مرحمت دارد ابرى ظاهر مى شود و بهشتيان را فرامى گيرد و بر آنان چندان نعمت و لذت و شادمانى و خوشى فرومى بارد كه اندازه آنرا جز خداوند سبحان كسى نمى داند. با وجود اين آنچه كه از آن برتر است رضوان و خشنودى خداوند بزرگ است.
]

همانا اگر ما را جز به اندكى از آنچه بيم داده اند بيم نداده بودند سزاوار بوديم كه ترس ما از آنچه طاقت و توان شكيبايى بر آن را نداريم بسيار باشد و اينكه شوق ما نسبت به آنچه كه از آن بى نيازى و چاره نيست افزون گردد. اى بندگان خدا! اگر مى توانيد ترس خدا را در خود افزون كنيد چنين كنيد كه بندگى و فرمانبردارى بنده به اندازه بيم اوست و همانا بهترين مردم در فرمانبردارى از خدا آنانى هستند كه بيشتر از او مى ترسند.

اى محمد! بنگر نماز خود را چگونه مى گزارى؟ كه تو پيشوايى و براى تو شايسته است در عين حال كه آن را به صورت كامل و پسنديده و اول وقت مى گزارى كوتاه و مختصر كنى و هر پيشنمازى كه با قومى نماز مى گزارد هر كم و كاستى كه در نماز او و نماز آن قوم باشد گناهش برعهده اوست و از نماز آنان چيزى كاسته نمى شود.

بدان كه هر كار تو تابع نماز توست. هر كس نماز را تباه سازد در تباه كردن چيزهاى ديگر بدتر است. نيكو وضو گرفتن تو از لوازم تكميل نماز است، آن را نيكو انجام بده كه وضو نيمى از ايمان است. از خداوندى كه مى بيند و ديده نمى شود و در فراترين ديدگاه است مسالت مى كنم كه ما و ترا از پرهيزگارانى قرار دهد كه بر ايشان بيمى نيست و اندوهگين نمى شوند.

اى مردم مصر! اگر مى توانيد چنان باشيد كه گفتارتان مطابق كردارتان و نهانتان چون آشكارتان باشد، آنگونه رفتار كنيد و زبانهايتان مخالف با دلهايتان نباشد. خداوند ما و شما را با هدايت محفوظ بدارد و ما و شما را به صراط مستقيم برساند. بر شما باد كه از دعوت و ادعاى اين دروغگو، پسر هند، برحذر باشيد و تامل و دقت كنيد و بدانيد كه امام هدايت با امام پستى و وصى پيامبر با دشمن پيامبر يكسان نيست. خداوند ما و شما را از آن گروه قرار دهد كه دوست مى دارد و از آنان خشنود است! و من خود شنيدم رسول خدا (ص) مى فرمود: «من درباره امت خودم از مومن و مشرك بيمى ندارم كه مومن را خداوند با ايمانش حفظ مى فرمايد و از كردار ناپسندش جلوگيرى مى كند و مشرك را هم با شرك او خوار و زبون مى دارد، ولى از منافق در گفتار، بر امت خود بيم دارم، چيزى مى گويد كه مى پسنديد و كردارى دارد كه ناپسند مى داريد.»

[اين نامه با تفصيل بيشترى در تحف العقول ابن شعبه حرانى (دانشمند قرن چهارم هجرى)، ص 120 چاپ افست قم از چاپ نجف، 1394 ق آمده است. م.
]

و اى محمد! بدان كه بهترين فقه پارسايى در دين خداوند است و عمل به اطاعت از او و بر تو باد بر تقوى در كارهاى پوشيده و آشكارت. ترا به هفت چيز سفارش مى كنم كه اصول عمده ى اسلام است: از خدا بترس و در راه خدا از مردم مترس. بهترين گفتارها آن است كه كار و عمل آن را تصديق كند. در يك مساله دو قضاوت مختلف مكن كه كارت دچار تناقض شود و از حق منحرف شوى. براى عموم رعيت خود همان چيزى را بخواه كه براى خود مى خواهى و آنچه را براى خود ناخوش مى دارى براى آنان هم ناخوش بدار. احوال رعيت خود را اصلاح كن و در مورد حق در ژرفناها درآى و از سرزنش سرزنش كننده مترس. با هر كس كه با تو رايزنى و مشورت مى كند خيرخواهى كن و خويشتن را سرمشق همه مسلمانان دور و نزديك قرار بده. خداوند دوستى و صميميت ما را صميميت و دوستى پرهيزگاران و مخلصان قرار دهد و ميان ما و شما را در بهشت رضوان جمع فرمايد كه بر تختهاى روياروى بنشينيم. ان شاء الله.

[بخشهايى از اين نامه در نامه ى شماره 27 نهج البلاغه آمده است. م.
]

ابراهيم ثقفى مى گويد: عبدالله بن محمد بن عثمان، از على بن محمد بن ابى سيف، از ياران خود نقل مى كند كه چون اين نامه را على عليه السلام براى محمد بن ابى بكر نوشت، محمد همواره آنرا در مد نظر داشت و از آن ادب مى آموخت. همينكه عمروعاص بر او پيروز شد و او را كشت تمام نامه هاى او را گرفت و براى معاويه گسيل داشت و معاويه در اين نامه مى نگريست و از آن تعجب مى كرد. وليد بن عقبه كه پيش معاويه بود و شيفتگى او را به اين نامه ديد به او گفت: دستور بده اين سخنان را بسوزانند. معاويه گفت: خاموش باش كه تو را رايى نباشد. وليد گفت: آيا اين راى و انديشه است كه مردم بدانند سخنان ابوتراب پيش تو است و از آن چيز مى آموزى؟ معاويه گفت: اى واى بر تو! آيا به من دستور مى دهى علمى اين چنين را بسوزانم! به خدا سوگند، هرگز علمى را نشنيده ام كه از اين جامع تر و استوارتر باشد. وليد گفت: اگر اين چنين از علم و قضاوت او تعجب مى كنى براى چه با او مى جنگى؟ گفت: اگر اين نبود كه ابوتراب عثمان را كشته است هر فتوايى كه مى داد به حكم او رفتار مى كرديم.

معاويه آنگاه اندكى سكوت كرد و سپس به همنشينان خود نگريست و گفت: ما نمى گوييم كه اين نامه ها از على بن ابى طالب عليه السلام است. بلكه مى گوييم اينها از نامه هاى ابوبكر صديق است كه نزد پسرش محمد بوده است و ما به آن مى نگريم و از آن بهره مند مى شويم.

گويد: اين نامه ها همواره در خزائن بنى اميه بود تا هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد و او بود كه آشكار ساخت كه اين نامه ها از على بن ابى طالب عليه السلام است.

مى گويم: ظاهرا شايسته تر آن است بگوييم: نامه يى كه معاويه در آن مى نگريست و از آن تعجب مى كرد و بر طبق آن فتوى و حكم مى داد عهدنامه على عليه السلام به اشتر نخعى بوده است و آن يگانه عهدى است كه مردم از آن ادب و قضاوت و سياست و احكام را مى آموزند و اين عهدنامه هنگامى كه اشتر مسموم شد و پيش از آنكه به مصر برسد درگذشت در اختيار معاويه قرار گرفت و او به آن نظر مى كرد و دچار شگفتى مى شد. البته كه آن عهدنامه و نظاير آن شايسته است كه در گنجينه هاى پادشاهان نگهدارى شود.

ابراهيم ثقفى مى گويد: و چون به على عليه السلام خبر رسيد كه آن عهدنامه در اختيار معاويه قرار گرفته است سخت اندوهگين شد. بكر بن بكار، از قيس بن ربيع، از ميسره بن حبيب، از عمرو بن مره، از عبدالله بن سلمه براى من نقل كرد كه مى گفت: على عليه السلام با ما نماز گزارد و چون نمازش تمام شد اين ابيات را خواند:

«همانا اشتباهى كردم كه معذور نيستم، ولى بزودى پس از آن زيرك خواهم شد و در زيركى مستمر خواهم بود و كار پراكنده از هم گسيخته را جمع خواهم ساخت».

گفتيم: اى اميرالمومنين ترا چه مى شود؟ فرمود: من محمد بن ابى بكر را بر مصر گماشتم او براى من نوشت كه او را علمى به سنت نيست. پس براى او كتابى (نامه يى) نوشتم كه در آن ادب و سنت بود. او كشته شد و آن نامه به تصرف ديگران درآمد.

ابراهيم ثقفى مى گويد: عبدالله بن محمد، از ابوسيف براى من نقل كرد كه مى گفت: محمد بن ابى بكر هنوز يك ماه كامل در مصر نمانده بود كه به گوشه گيرانى كه قيس بن سعد با آنان صلح كرده بود پيام فرستاد و گفت: يا به اطاعت ما در آييد يا از سرزمين ما برويد. آنان پاسخ دادند كه ما چنين نمى كنيم. ما را آزاد بگذار تا ببينيم كار مردم به كجا مى رسد و در مورد ما شتاب مكن. محمد نپذيرفت. آنان به مواظبت از خود پرداختند و آماده مى شدند و از دستور محمد امتناع مى ورزيدند. آنگاه جنگ صفين پيش آمد و آنان نخست از محمد بيم داشتند و چون خبر معاويه و مردم شام و پس از آن موضوع حكميت به آنان رسيد و آگاه شدند كه على و عراقيان از شام و نبرد با معاويه به عراق خود برگشته اند بر محمد بن ابى بكر گستاخ شدند و عهدشكنى و ستيز خود را براى او آشكار ساختند. محمد كه چنين ديد ابن جمهان بلوى را همراه زيد بن حارث كنانى به جنگ آنان فرستاد. آن دو با ايشان جنگ كردند و آنان هر دو را كشتند. محمد بن ابى بكر سپس مردى از قبيله كلب را به جنگ آنان فرستاد كه او را هم كشتند. در اين هنگام معاويه بن حديج

[برخى او را از اصحاب و برخى از تابعان دانسته اند. او از طرفداران عثمان و دشمنان على (ع) است او در حكومت يزيد هم فرمانده مصر بوده است. به الاصابه، ج 3، ص 431، ذيل شماره 8062 مراجعه فرماييد. م. كه از قبيله سكاسك است خروج كرد و مردم را به خونخواهى عثمان فراخواند، آن قوم و مردم بسيار ديگرى دعوت او را پذيرفتند و مصر بر محمد بن ابى بكر تباه شد. و چون خبر قيام آنان بر ضد محمد بن ابى بكر به على (ع) رسيد، فرمود: براى مصر جز يكى از اين دو تن را شايسته نمى بينم يا دوست خودمان كه او را از حكومت مصر درگذشته بر كنار كرديم- يعنى قيس بن سعد بن عباده- يا مالك بن حارث اشتر. على (ع) هنگامى كه از جنگ صفين به كوفه برگشت اشتر را به حكومت «جزيره» كه قبلا هم عهده دار آن بود فرستاد و به قيس بن سعد فرمود: فعلا تا موضوع حكميت روشن نشده است سرپرستى شرطه مرا بر عهده بگير و سپس به حكومت آذربايجان برو. قيس سالار شرطه بود و چون موضوع حكميت پايان يافت على (ع) به اشتر كه در نصيبين بود چنين نوشت:
]

اما بعد، تو از كسانى هستى كه براى برپا داشتن دين به آنان پشتگرم هستم و غرور و نخوت گنهكار را با آنان درهم مى شكنم و زبانك

[در متن عربى كلمه «لهاه» جا افتاده بود، زيرا در نامه ى 46 نسخ نهج البلاغه از جمله نسخه ابن ابى الحديد كلمه ى «لهاه» هم آمده است، ولى در اينجا جا افتاده است. زبانك در گلو به طور استعاره در مورد مرز آمده است. م. مرزهاى هولناك را با آنان مى بندم، محمد بن ابى بكر را كه بر حكومت مصر گماشته ام، گروهى بر او خروج كرده اند. او جوانى كم سن و سال است و تجربه يى در مورد جنگها ندارد. پيش من بيا تا در مورد آنچه لازم است بينديشيم. كسى از ياران مورد اعتماد و خيرخواه خودت را بر منطقه حكومت خويش بگمار. والسلام.
]

اشتر پيش على (ع) آمد و بر حكومت خود شبيب بن عامر ازدى را به جانشينى گماشت. شبيب پدربزرگ كرمانى است كه در خراسان با نصر بن سيار بود.

[براى اطلاع در مورد كرمانى و كارهاى او به صفحه ى 393 ترجمه ى اخبارالطوال ابوحنيفه دينورى، به قلم اين بنده، 1364، نشر نى، تهران مراجعه فرماييد. م. چون اشتر به حضور على رسيد داستان مصر و خبر مردم آنرا به او فرمود و افزود كه كسى جز تو براى حكومت مصر نيست. خدايت رحمت كناد! به مصر برو و من با توجه به راى و انديشه خودت سفارشى نمى كنم در هر چه كه بر تو دشوار آمد از خداوند يارى بخواه و نرمى و شدت را با هم بياميز و تا هنگامى كه مدارا كارساز باشد مدارا كن و هنگامى كه جز شدت چاره يى نباشد شدت كن.
]

اشتر از پيش على (ع) بيرون آمد مركوب و بار و بنه اش را آوردند، جاسوسان معاويه پيش او آمدند و خبر دادند كه اشتر به حكومت مصر گماشته شده است. اين كار بر او سخت گران آمد كه بر مصر طمع بسته بود و دانست كه اگر اشتر به مصر برسد از محمد بن ابى بكر بر او سختگيرتر خواهد بود. معاويه به يكى از كارگزاران خراج كه بر او اعتماد داشت پيام فرستاد كه اشتر حاكم مصر شده است اگر كار او را براى من كفايت كنى تا من زنده باشم و تو زنده باشى خراجى از تو نخواهم گرفت. به هر گونه كه مى توانى براى كشتن او چاره سازى كن.

اشتر حركت كرد چون به «قلزم»

[قلزم نام شهرى در مصر كنار خليجى به همين نام است. خرابه هاى آن هم اكنون نزديك شهر سوئز باقى است. رسيد، يعنى جايى كه كشتيها از مصر به حجاز مى روند، توقف كرد. همان مرد كه محل خدمتش آنجا بود به اشتر گفت: اى امير اينجا منزلى است كه در آن خوراكى و علوفه بسيار است من هم از كارگزاران خراجم، اينجا بمان و استراحتى كن. نخست براى او خوراكى آورد كه چون آنرا خورد براى او شربت عسل كه آميخته با سم كرده بود آورد و همينكه اشتر آن را نوشيد درگذشت.
]

ابراهيم ثقفى مى گويد: اميرالمومنين على (ع) همراه اشتر براى مردم مصر نامه يى نوشت. متن آنرا شعبى، از صعصعه بن صوحان روايت مى كند كه چنين بوده است:

از بنده ى خدا على اميرالمومنين به مسلمانان مقيم مصر.

سلام خدا بر شما باد! من همراه شما پروردگار را كه خدايى جز او نيست مى ستايم. اما بعد، من بنده يى از بندگان خدا را پيش شما فرستادم كه به هنگام بيم و روزهاى خطر نمى خوابد و براى گريز از پيشامدهاى ناگوار هرگز از جنگ با دشمن باز نمى ايستد، از پيشروى فروگذار نيست و در تصميم گرفتن سرگشته نيست. او از دليرترين بندگان خداوند و از نژاده ترين ايشان است. او براى تبهكاران از شعله آتش زيانبخش تر است و از همه مردم از ننگ و عار دورتر. او مالك بن حارث اشتر است. شمشير برنده يى كه نه كند است نه سست ضربت. در صلح بردبار و در جنگ استوار است. داراى انديشه اصيل و صبر جميل است. سخنش را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد، اگر به شما فرمان حركت دهد حركت كنيد و اگر فرمان دهد كه مقيم باشيد اقامت كنيد. كه او جز به فرمان من حركت و درنگ نمى كند. من شما را با فرستادن او پيش شما بر خويشتن برگزيدم و اين به منظور خيرخواهى براى شما و سختگيرى بر دشمن شماست. خداوندتان با هدايت محفوظ و با تقوى پايدار بدارد و ما و شما را به انجام آنچه خوش مى دارد و مى پسندد موفق بدارد. و سلام و رحمت خدا بر شما باد.

ابراهيم مى گويد: جابر از شعبى روايت مى كند كه مى گفته است: كه مالك چون بر گردنه ى افيق

[افيق بر وزن امير نام يكى از دهكده هاى حوران است. رسيد درگذشت. ابراهيم مى گويد: وطبه بن علاء بن منهال غنوى، از پدرش، از عاصم بن كليب از پدرش نقل مى كند كه چون على (ع) اشتر را به حكومت مصر فرستاد و اين خبر به معاويه رسيد كسى را روانه كرد كه از پى او مصر برود و به او فرمان غافلگير كردن و كشتن او را داد. او همراه خود دو توشه دان داشت كه در هر دو آشاميدنى بود. او خود را به اشتر رساند و با او همنشينى مى كرد. اشتر روزى از او آب خواست كه او از يكى از آن توشه دانها به او آب داد و چون روز ديگر از او آب خواست از توشه ى دان ديگر آبش داد كه در آن زهر بود. اشتر همينكه آب را نوشيد گردنش خم شد و درگذشت و چون به تعقيب و جستجوى آن مرد آمدند از دست ايشان گريخت.
]

ابراهيم مى گويد: محرز بن هشام، از جرير بن عبدالحميد، از مغيره ضبى نقل مى كند كه مى گفته است: معاويه يكى از بردگان آزاد كرده خاندان عمر را بر اشتر گماشت. آن مرد همواره براى اشتر از فضيلت على و بنى هاشم سخن مى گفت تا آنجا كه اشتر بر او اعتماد كرد و انس گرفت. روزى اشتر از بار و بنه خويش جلو افتاد يا آنان جلو افتادند، اشتر آب خواست همان آزاد كرده خاندان عمر گفت: آيا شربت آميخته با آرد سرخ كرده مى خورى! او شربت سويق زهرآگين را به اشتر داد و اشتر درگذشت معاويه هنگامى كه آن مرد را براى دسيسه ى كشتن مالك اشتر روانه كرد به شاميان گفت: بر اشتر نفرين كنيد و آنان نفرين كردند و چون خبر مرگ اشتر رسيد گفت: ديديد كه چگونه نفرين شما مورد اجابت قرار گرفت

ابراهيم ثقفى مى گويد: به طرق ديگرى روايت شده است كه اشتر در مصر پس از جنگ شديدى كشته شده است و صحيح آن است كه به او مايع مسمومى خورانده شد و پيش از آنكه به مصر برسد درگذشت.

ابراهيم ثقفى مى گويد: محمد بن عبدالله بن عثمان، از على بن محمد بن ابى سيف مدائنى براى ما نقل كرد كه معاويه روى به مردم شام كرد و گفت: اى مردم! همانا على اشتر را به مصر گسيل داشته است، دعا كنيد و از خداوند بخواهيد شر او را از شما كفايت كند. و آنان پس از هر نماز بر او نفرين مى كردند و آن كسى كه به او شربت آميخته با زهر را خورانده بود آمد و خبر مرگ اشتر را آورد. معاويه براى ايراد سخن ميان مردم برخاست و گفت: اما بعد همانا كه براى على بن ابى طالب دو دست راست بود كه يكى در جنگ صفين بريده شد و او عمار بن ياسر بود و ديگرى امروز قطع شد و او مالك اشتر بود.

ابراهيم مى گويد: و چون خبر مرگ اشتر به على رسيد، فرمود: انا لله و انا اليه راجعون! ستايش خداوند پروردگار جهانيان را. بار خدايا، من مصيبت از دست دادن او را براى رضاى تو حساب مى كنم كه مرگ او از سوگهاى بزرگ روزگار است. سپس گفت: خداى مالك را رحمت فرمايد كه به عهد خويش وفا كرد و مرگش در رسيد و خداى خود را ديدار كرد. هر چند ما خود را واداشته ايم كه پس از مصيبت خود به فقدان رسول خدا بر هر سوگى صبر و شكيبايى كنيم كه سوگ پيامبر از بزرگترين سوگهاست.

ابراهيم ثقفى مى گويد: محمد بن هشام مرادى، از جرير بن عبدالحميد، از مغيره ضبى براى ما نقل كرد كه مى گفته است: كار على (ع) همواره استوار بود تا اشتر درگذشت و اشتر در كوفه محترمتر و سرورتر از احنف در بصره بوده است.

ابراهيم مى گويد: محمد بن عبدالله، از ابوسيف مداينى، از قول گروهى از مشايخ قبيله نخع نقل مى كند كه مى گفته اند: چون خبر مرگ اشتر به على (ع) رسيد به حضورش رفتيم ديديم بر (مرگ) او سخت اندوه و افسوس مى خورد و سپس فرمود: آفرين خدا بر مالك باد! مالك چه بود؟ اگر كوهى بود، كوهى برافراشته و بزرگ بود و اگر سنگى بود، بسيار سخت و شكست ناپذير بود. به خدا سوگند، مرگ تو جهانى را ويران كرد و جهانى را هم شادمان كرد. آرى بر مثل مالك بايد گريه كنندگان بگريند و مگر كسى چون مالك وجود دارد؟

علقمه بن قيس نخعى مى گويد: على همواره اندوه مى خورد و آه مى كشيد تا آنجا كه پنداشتيم مصيبت زده اوست نه ما و چند روز اين تاثر در چهره اش ديده مى شد.

ابراهيم ثقفى مى گويد: محمد بن عبدالله، از مدائنى، از قول يكى از آزاد كردگان اشتر نقل مى كرد كه چون مالك اشتر كشته شد ميان بارهاى او به اين نامه كه على (ع) براى مردم مصر نوشته بود برخوردند و متن آن چنين بود:

از بنده ى خدا اميرالمومنين به آن گروه از مسلمانان كه چون نسبت به خداوند در زمين عصيان شد و جور و ستم بر نيكوكار و بدكار سايه افكند و نه حقى باقى ماند كه در كنارش استراحت شود و نه از كار زشت نهى شد، براى خاطر خدا خشم گرفتند. سلام بر شما باد، من همراه شما پروردگارى را كه خدايى جز او نيست مى ستايم. اما بعد، من بنده يى از بندگان خدا را پيش شما گسيل داشتم كه در بيم و خوف نمى خسبد و از بيم پيشامدهاى بد از رويارويى با دشمنان خوددارى نمى كند. او بر كافران از سوزش آتش شديدتر است. او مالك بن حارث اشتر مذحجى است. سخنش را شنوا باشيد و اطاعت كنيد كه او شمشيرى از شمشيرهاى خداوند است كه سست ضربه و كند نيست. اگر به شما فرمان داد كه درنگ كنيد اطاعت كنيد و اگر فرمان داد از حمله بازايستيد همانگونه رفتار كنيد، كه او پيشروى و درنگ نمى كند مگر به فرمان من. من شما را در مورد او بر خود ترجيح دادم و اين به سبب خيرخواهى او و شدت مراقبت و حمله بر دشمن اوست. خداوند شما را با حق محفوظ و در تقوى پايدار بدارد. و سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد.

ابراهيم ثقفى مى گويد: محمد بن عبدالله، از مدائنى، از قول رجال خود نقل مى كند كه چون به محمد بن ابى بكر خبر رسيد على (ع) اشتر را به مصر گسيل داشته است بر او گران آمد. على عليه السلام پس از مرگ اشتر براى او چنين مرقوم فرمود:

اما بعد، به من خبر رسيد كه تو از گسيل داشتن اشتر به منطقه حكومت خودت افسرده شده اى. توجه داشته باش من اين كار را از اين جهت انجام ندادم كه ترا در جهاد سست پنداشته باشم يا اينكه بخواهم كه تو بر كوشش خود بيفزايى و بر فرض كه اين كار را از دست مى دادى و ترا از آن بر كنار مى ساختم ترا به حكومتى بر تو آسانتر و خوشتر باشد مى گماشتم. همانا اين مردى كه او را به ولايت مصر گماشتم براى ما مرد خيرخواهى بود و بر دشمن ما سختگير بود. رحمت خدا بر او باد كه روزگارش به سر آمد و به مرگ برخورد و ما از او راضى هستيم، خدايش از او خشنود باد و پاداش او را افزون و سرانجامش را خوش فرمايد.

اينك در صحراى باز به جنگ دشمن خود برو و براى جنگ دامن بر كمر زن و با حكمت و موعظه پسنديده مردم را به خداى خويش فراخوان، ياد خدا و يارى جويى از او را فراوان انجام بده و از او بترس تا مهم ترا كفايت و ترا بر ولايت خودت يارى فرمايد. خداوند ما و ترا در مورد آنچه جز به رحمت او به آن نتوان رسيد يارى فرمايد. والسلام.

[اين مطلب در نامه ى 34 نهج البلاغه نيز آمده است. م.
]

گويد: محمد بن ابى بكر پاسخ على عليه السلام را چنين نوشت:

به بنده ى خدا اميرالمومنين، از محمد بن ابى بكر. درود بر تو، همراه تو خداوندى را كه خدايى جز او نيست ستايش مى كنم. اما بعد، نامه اميرالمومنين به من رسيد آنچه را در آن بود دانستم و فهميدم، هيچكس بر دشمن اميرالمومنين سختگيرتر و بر دوست او مهربانتر و نرمتر از من نيست. اينك بيرون آمده ام و لشكرگاه ساخته ام و همه ى مردم را امان داده ام، جز كسانى را كه به ما اعلان جنگ داده و مخالفت و ستيز خود را آشكار ساخته اند. و من فرمان اميرالمومنين را پيروى مى كنم و آن را حفظ مى كنم و بدان پناه مى برم و آن را برپا مى دارم و در همه حال از خداوند بايد يارى جست. و سلام و رحمت و بركات خدا بر اميرالمومنين باد.

ابراهيم ثقفى مى گويد: محمد بن عبدالله بن عثمان، از ابى سيف مدائنى، از ابى جهضم ازدى نقل مى كند كه چون شاميان از جنگ صفين بازگشتند منتظر ماندند تا ببينند نتيجه ى داورى دو داور چه مى شود. چون داوران برگشتند و مردم شام به عنوان خلافت با معاويه بيعت كردند موجب افزونى قدرت معاويه شد و حال آنكه عراقيان با على بن ابى طالب (ع) اختلاف پيدا كردند. معاويه همت و اندوهى جز مصر نداشت كه از مصريان به سبب نزديكى آنان به شام بيم داشت وانگهى از سختگيرى مصريان بر طرفداران عثمان در وحشت بود، ولى اين را هم مى دانست كه در مصر گروهى هستند كه كشته شدن عثمان ايشان را خوش نيامده است و با على مخالفند و اميدوار بود كه اگر در مصر جنگ با على را آشكار سازد و بر آن پيروز شود از درآمد فراوان در جنگ با على بهره خواهد برد. معاويه

[در متن اشتباه چاپى و به جاى معاويه «على» است. م. قريشيانى را كه با او بودند فراخواند و آنان عمروعاص سهمى و حبيب بن مسلمه فهرى و بسر بن ارطاه عامرى و ضحاك بن قيس فهرى و عبدالرحمان بن خالد بن وليد مخزومى بودند، افراد غير قرشى هم مانند شرحبيل بن سمط حميرى و ابوالاعور سلمى و حمزه بن مالك همدانى را فراخواند و به آنان گفت: آيا مى دانيد شما را براى چه كارى فراخوانده ام.
]

گفتند: نه. گفت: شما را براى كارى فراخوانده ام كه براى من مهم است و اميدوارم خداوند متعال در آن مورد يارى دهد. آنان يا يكى از ايشان گفتند: خداوند كسى را بر غيب آگاه نفرموده است و نمى دانيم چه مى خواهى. عمروعاص گفت: به خدا سوگند، چنين مى بينم كه موضوع اين سرزمينهاى مصر و بسيارى جمعيت و فراوانى خراج آن ترا به خود مشغول داشته است و ما را دعوت كرده اى تا از راى و انديشه ى ما در آن باره بپرسى. اينك اگر براى اين كار ما را فراخوانده و جمع كرده اى تصميم بگير و قاطع باش كه رايى پسنديده دارى، زيرا كه در فتح مصر عزت تو و يارانت و خوارى و زبونى دشمنت و سركوبى مخالفانت نهفته است.

معاويه گفت: اى پسر عاص! آرى براى تو هم بسيار مهم است. و اين به آن سبب بود كه عمروعاص با معاويه در مورد جنگ با على بيعت كرده بود به شرط آنكه تا هنگامى كه زنده باشد مصر در اختيار او قرار بگيرد. معاويه روى به ياران خود كرد و گفت: اين مرد- يعنى عمروعاص- گمانى برده است و گمانش مطابق با حقيقت است. ديگران گفتند: ولى ما نمى فهميم شايد راى ابوعبدالله درست باشد. عمرو گفت: مرا ابوعبدالله مى گويند بهترين گمانها گمانى است كه شبيه يقين باشد.

سپس معاويه ستايش و نيايش بجا آورد و گفت: اما بعد، ديديد كه خداوند در اين جنگ شما با دشمن شما چه كرد؟ آنان آمده بودند و در اين شك نداشتند كه شما را ريشه كن مى سازند و سرزمينهايتان را تصرف مى كنند و جز اين باور نداشتند كه شما در چنگ ايشان خواهيد بود «و خداوند آنان را با خشم خودشان برگرداند و به خيرى نرسيدند و خداوند مومنان را در كارزار كفايت كرد»

[سوره آل عمران بخشى از آيه 148. و زحمت جنگ با آنان را از شما كفايت فرمود و با آنان به پيشگاه خداوند داورى برديد و خداوند به سود شما و زيان ايشان حكم فرمود، سپس به ما وحدت كلمه ارزانى داشت و ميان ما را اصلاح كرد و آنان را دشمنان يكديگر و پراكنده قرار داد، آنچنان كه برخى به كفر برخى ديگر گواهى مى دهند و برخى خون برخى ديگر را مى ريزند. به خدا سوگند، اميدوارم كه خداوند اين كار را براى ما تمام كند و اينك چنين مصلحت مى بينم كه درباره جنگ مصر چاره سازى كنم. راى شما چيست؟ عمرو بن عاص گفت: از آنچه پرسيدى به تو خبر دادم و به آنچه شنيدى بر تو اشاره كردم. معاويه به ديگران گفت: راى شما چيست؟ گفتند: ما همان را مصلحت مى بينيم كه عمروعاص مصلحت ديد. گفت: آرى عمرو هر چند محكم و استوار آهنگ همان چيزى را دارد كه گفت، ولى براى ما تفسير نكرد كه سزاوار است چگونه رفتار كنيم؟ عمرو گفت: من اينك به تو اشاره مى كنم كه چه بايد بكنى: عقيده من اين است كه لشكرى گسيل دارى كه بر ايشان مردى با تدبير و برنده باشد و به مصر رود و در آن پيشروى كند، در آن حال بزودى مصريانى كه با ما هم عقيده باشند به ما مى پيوندند و او را يارى مى دهند و اگر سپاه تو و پيروانت در مصر با يكديگر بر دشمنان تو متفق شوند اميدوارم كه خداوند ترا يارى دهد و پيروزى ترا آشكار سازد.
]

معاويه گفت: آيا پيشنهاد ديگرى ندارى كه غير از اين باشد و آن را در مورد خود و ايشان عمل كنيم؟ گفت: نه چيزى نمى دانم.

معاويه گفت: من عقيده ديگرى جز اين دارم، چنين معتقدم كه با پيروان و دشمنان خودمان مكاتبه كنيم، به پيروان خود دستور دهيم تا بر كار خودشان پايدار باشند و رفتن خود را پيش آنان مژده دهيم و دشمنان خود را به صلح دعوت كنيم و به سپاسگزارى خود اميدوار سازيم و از جنگ خود آنان را بيم دهيم، بدينگونه اگر بدون جنگ آنچه دوست داريم فراهم شود چه بهتر وگرنه پس از آن مى توانيم با آنان جنگ كنيم. اى پسر عاص، تو مردى هستى كه براى تو در شتاب و عجله فرخندگى است و حال آنكه براى من در درنگ و مدارا فرخندگى است. عمرو گفت: به آنچه خداوندت ارائه فرمايد عمل كن. به خدا سوگند، من نمى بينم كه كار تو و ايشان به جنگ نينجامد.

گويد: در اين هنگام براى مسلمه بن مخلد انصارى و معاويه بن حديج كندى كه قبلا با على مخالفت كرده بودند چنين نوشت:

اما بعد، همانا كه خداى عزوجل شما را براى كار بزرگى برگزيده است كه به آن وسيله پاداش شما را بزرگ و درجه و مرتبه ى شما را ميان مسلمانان بلند قرار دهد. شما به خونخواهى خليفه مظلوم قيام كرده ايد و براى خاطر خدا به هنگامى كه حكم قرآن متروك مانده و رها شده است خشم گرفته ايد و با اهل ستم و جور جهاد كرده ايد. اينك شما را به رضوان خدا مژده باد و به يارى دادن سريع دوستان خدا و مواسات با شما در كار اين جهانى و سلطنت ما تا آنجا كه شما را خشنود گرداند و حق شما را به شما برساند. اكنون در كار خود استوار باشيد و با دشمن خود جهاد كنيد و كسانى را كه بر شما پشت كرده اند به هدايت فراخوانيد، گويى لشكر بر سر شما سايه افكنده و آنچه را كه شما خوش نمى داريد برطرف مى سازد و آنچه مى خواهيد ادامه خواهد يافت. و سلام و رحمت خدا بر شما باد.

معاويه اين نامه را با يكى از آزاد كردگان خويش كه نامش سبيع بود گسيل داشت و او نامه را به مصر براى آن دو برد.

در آن هنگام همچنان محمد بن ابى بكر حاكم مصر بود و اين گروه هر چند به او اعلان جنگ داده بودند ولى از هرگونه اقدامى بر ضد او بيم داشتند. سبيع نامه را به مسلمه بن مخلد داد. او نامه را خواند و گفت: آنرا پيش معاويه بن حديج ببر و سپس پيش من برگرد تا پاسخ آنرا از سوى خودم و او بنويسم. فرستاده نامه را براى معاويه بن حديج برد و براى او خواند وگفت: مسلمه به من فرمان داده است نامه را پيش او برگردانم تا از سوى خودش و تو پاسخ دهد. گفت: به او بگو اين كار را حتما انجام دهد. او نامه را نزد مسلمه آورد و او از سوى خود و معاويه بن حديج اين چنين پاسخ داد:

اما بعد، اين كارى كه خود را داوطلب انجام آن كرده ايم و خداوند ما را بر دشمنان برانگيخته است كارى است كه در آن اميد به پاداش و ثواب خداى خود و پيروزى بر مخالفان خويش بسته ايم و انتقامجويى نسبت به كسانى است كه بر پيشواى ما (عثمان) خروج كردند و سرزمين ما را مورد تاخت و تاز قرار دادند. ما موفق شده ايم در اين سرزمين خود همه ى ستمگران را برانيم و افراد عادل و دادگر را به قيام با خود واداشته ايم، تو در نامه خود يادآور شده اى كه از امكانات سلطنت خود و آنچه دارى ما را يارى مى دهى. به خدا سوگند ما نه به خاطر مال قيام كرده ايم و نه اراده ى آنرا داريم اگر خداوند براى ما آنچه را كه مى خواهيم و در طلب آن هستيم فراهم نمايد و آنچه را آرزوى آنرا داريم به ما ارايه فرمايد همانا كه دنيا و آخرت از پروردگار جهانيان است و خداوند هر دو را به گروهى از بندگان خويش پاداش داده است، همچنان كه در كتاب خويش فرموده است «خداوند پاداش پسنديده آخرت را به آنان عنايت مى فرمايد و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد»

[سوره ى احزاب بخشى از آيه 25. اينك تو سواران و پيادگان خويش را گسيل دار. دشمن ما نخست بر ما گستاخ بود و ما ميان ايشان اندك بوديم، در صورتى كه امروز آنان از ما به ترس افتاده اند و ما با آنان اعلان جنگ كرده ايم. اگر نيروى امدادى از جانب تو به ما برسد خداوند پيروزى را نصيب تو خواهد كرد. هيچ نيرويى جز بر خدا نيست و او ما را بسنده و بهترين كارگزار است.
]

گويد: اين نامه در حالى به دست معاويه رسيد كه در فلسطين بود، او همان افراد قرشى و غير قرشى را كه قبلا نام برديم فراخواند و آن نامه را براى آنان خواند و سپس پرسيد: نظرتان چيست؟ گفتند: چنين مصلحت مى بينيم كه لشكر گران از سوى خود گسيل دارى و تو به خواست و فرمان خداوند مصر را خواهى گشود.

معاويه: به عمروعاص گفت: اى اباعبدالله براى حركت به مصر آماده شو و او را با شش هزار تن گسيل داشت و چون عمروعاص حركت كرد معاويه براى بدرقه او حركت كرد و هنگام بدرود او گفت: اى عمرو ترا به تقواى از خدا و مدارا سفارش مى كنم كه امر فرخنده اى است و تو را به درنگ كردن سفارش مى كنم كه شتاب از شيطان است و به اينكه هر كس به تو روى آورد او را بپذيرى و او را مهلت بده، اگر توبه كرد و برگشت كه از او مى پذيرى و اگر نپذيرفت حمله كردن پس از شناخت در اتمام حجت بهتر و سرانجامش نيكوتر است. و مردم را به صلح و جماعت فراخوان و اگر پيروز شدى يارانت برگزيده و بهترين مردم در نظر تو باشند و نسبت به همگان نيكى كن.

گويد: عمرو با سپاه حركت كرد و چون به مصر نزديك شد طرفداران عثمان پيش او جمع شدند. او اقامت كرد و براى محمد بن ابى بكر چنين نوشت:

اما بعد، اى پسر ابوبكر! خون و جان خود را از من دور بدار كه دوست ندارم ناخن من ترا دريابد و مردم در اين سرزمينها در ستيز با تو متحد و از پيروى تو پشيمان شده اند و اگر جنگ درگيرد ترا تسليم مى كنند. «از مصر بيرون رو كه من براى تو از خير خواهانم».

[اقتباس از آيه 20 سوره قصص. والسلام.
]

گويد: عمروعاص همراه نامه خود نامه يى را هم كه معاويه براى محمد بن ابى بكر نوشته بود براى او فرستاد و در آن نامه چنين آمده بود:

اما بعد، سرانجام ستم و شورش بدبختى بزرگ است و ريختن خون حرام، كسى را كه مرتكب آن شده است از بدبختى در اين دنيا و عذاب سخت در آخرت به سلامت نمى دارد. و ما هيچكس را نمى دانيم كه از تو بر عثمان بيشتر ستم كرده و عيب گرفته باشد و بيش از تو با او ستيز كرده باشد. با كسانى كه بر او شورش كردند همراهى كردى و آنان را يارى دادى و همراه كسانى كه خون او را ريختند خونش را ريختى و با اين حال گمان مى برى كه من از تو چشم پوشيده و در خوابم و به سرزمين و شهرى مى آيى و در آن امان مى يابى، در حالى كه بيشتر مردمش ياران من اند و انديشه مرا دارند و سخن ترا نمى پذيرند و از من عليه تو فرياد خواهى مى كنند. من گروهى را پيش تو گسيل داشتم كه بر تو سخت خشمگين هستند. خونت را خواهند ريخت و با جهاد با تو به خداوند تقرب مى جويند و با خداوند عهد بسته اند كه ترا بكشند و بر فرض كه چنين تعهدى هم نمى كردند باز هم خداوند ترا به دست ايشان يا دست گروهى ديگر از اولياى خود خواهد كشت. من ترا برحذر مى دارم و مى ترسانم كه خداوند از تو انتقام مى گيرد و قصاص خون ولى و خليفه خود را از تو، به سبب ظلم و ستم تو بر او، خواهد گرفت كه تو در محاصره عثمان و روز جنگ در خانه او با وى درافتادى و دشمنى كردى و با سر نيزه پهن خود ميان احشاء و رگهاى گردنش زدى. با همه اينها من كشتن ترا خوش نمى دارم و دوست نمى دارم اين كار را در مورد تو برعهده بگيرم و هر كجا باشى خداوند هرگز ترا از بدبختى بر كنار نمى دارد بنابراين، برو و جان خود را نجات بده. والسلام.

گويد: محمد بن ابى بكر هر دو نامه را در هم پيچيد و براى على عليه السلام فرستاد و براى او چنين نوشت:

اما بعد، اى اميرالمومنين، عاصى پسر عاص در كناره هاى مصر فرود آمده است و كسانى از مردم اين سرزمين كه با او همعقيده بوده اند پيش او جمع شده اند، او همراه لشكرى بزرگ است. از كسانى هم كه پيش من هستند نوعى سستى مى بينم، اگر ترا به سرزمين مصر نيازى است با اموال و مردان مرا يارى كن. و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

گويد: على عليه السلام براى محمد بن ابى بكر چنين نوشت:

اما بعد، پيك تو نامه ات را پيش من آورد، نوشته بودى پسر عاص در لشكرى گران فرود آمده است و كسانى كه با او همعقيده بوده اند به او پيوسته اند، بيرون رفتن كسانى كه با او همعقيده اند بهتر از اقامت آنان پيش توست و نوشته بودى كه از كسانى كه پيش تو هستند نوعى سستى ديده اى، بر فرض كه ايشان سست شوند تو سست مشو، شهر خود را استوار كن و پيروانت را نزد خود جمع كن و ميان لشكرگاه خودت نگهبانان و پاسداران بگمار و كنانه بن بشر را كه معروف به خيرخواهى و تجربه و دليرى است به مقابله آن قوم بفرست، من هم مردم را بر هر مركوب رام و سركش پيش تو مى فرستم، تو در مقابل دشمن پايدارى كن و با بصيرت پيشروى داشته باش و با نيت خالص خود و در حالى كه كار خود را براى خداوند انجام دهى با آنان جنگ كن و بر فرض كه گروه تو از لحاظ شمار كمتر باشند خداوند متعال گروه اندك را يارى مى دهد و گروه بسيار را خوار مى سازد. دو نامه ى آن دو تبهكار را كه در گناه همدست و بر گمراهى يكدل شده اند و براى حكومت به يكديگر رشوه مى دهند و بر دينداران تكبر مى فروشند خواندم، آنان كه همچون كسانى كه پيش از ايشان بودند از كار خود فقط در اين جهان بهره مند خواهند شد. بنابراين، هياهو و درخشش ظاهرى آن دو به تو زيانى نخواهد رساند و اگر تاكنون به آنان پاسخ نداده اى پاسخى كه سزاوار آن هستند بنويس كه هر چه بخواهى براى پاسخ آنان دارى. والسلام.

گويد: محمد بن ابى بكر پاسخ نامه معاويه را چنين نوشت:

اما بعد، نامه ات براى من رسيد، در مورد عثمان امورى را نوشته بودى كه من از آن نزد تو پوزش نمى خواهم و فرمان داده بودى از تو فاصله بگيرم و دور شوم، گويى خيرخواه منى! و مرا از جنگ

[در الغارات آمده است «از مثله مى ترسانى» و ظاهرا با توجه به چند سطر بعد مثله صحيح است و اشاره به جنگ احد و مثله كردن جناب حمزه است. م. مى ترسانى، گويى نسبت به من مهربانى و حال آنكه من اميدوارم جنگ به زيان شما تمام شود و خداوند شما را در آن هلاك كند و خوارى و زبونى بر شما فرود آورد و بر جنگ پشت كنيد و بر فرض كه در اين جهان امر به سود شما باشد، به جان خودم سوگند چه ستمگرانى را كه شما يارى داده ايد و چه مومنانى را كه شما كشته و مثله كرده ايد. بازگشت به سوى خداوند است و كارها به او بازمى گردد و او مهربانترين مهربانان است. و از خدا درباره آنچه شما مى گوييد بايد يارى خواست.
]

گويد: محمد بن ابى بكر پاسخ نامه عمروبن عاص را نيز چنين نوشت:

اما بعد، نامه ات را فهميدم و آنچه را گفته بودى دانستم. چنين پنداشته اى كه خوش ندارى از تو ناخنى به من بند شود، خدا را گواه مى گيرم كه تو از ياوه گويانى و حال آنكه پنداشته اى كه خيرخواه منى و سوگند مى خورم كه تو در نظر من متهم (به دروغ) هستى و نيز پنداشته اى كه مردم اين سرزمين مرا از خود رانده و از پيروى من پشيمان شده اند. آنان حزب تو و حزب شيطان رجيم هستند و خداوند پروردگار جهانيان ما را بسنده و بهترين كارگزار است. و من بر خداوند نيرومند مهربان كه پروردگار عرش عظيم است توكل كرده ام.

ابراهيم ثقفى مى گويد: محمد بن عبدالله، از مدائنى نقل مى كرد كه مى گفته است: عمرو عاص آهنگ مصر كرد. محمد بن ابى بكر ميان مردم برخاست و پس از سپاس و ستايش خداوند چنين گفت:

اما بعد، اى گروه مسلمانان و مومنان! همانا مردمى كه هتك حرمت مى كنند و در گمراهى مى افتند و با زور و ستم گردنكشى مى كنند به دشمنى شما برخاسته اند و با لشكرها آهنگ شما كرده اند. هر كس بهشت و آمرزش را مى خواهد به جنگ آنان برود و در راه خدا با آنان جهاد كند. خدايتان رحمت كناد! همراه كنايه بن بشر شتابان برويد.

حدود دو هزار مرد با كنانه رفتند و محمد بن ابى بكر همراه دو هزار تن از پى آنان بود و در پايگاه خويش اندكى ماند. عمرو بن عاص به مقابله كنانه كه فرمانده مقدمه محمد بن ابى بكر بود آمد و همينكه عمرو نزديك كنانه رسيد گروهها را پياپى به مقابله كنانه فرستاد، گروهى بعد از گروهى، ولى هر گروهى از شاميان كه مى رسيد كنانه با همراهان خود بر آنها حمله مى كرد و چنان ضربه مى زد كه آنان را به سوى عمروعاص مى راند و اين كار را چند بار انجام داد. عمروعاص كه چنين ديد به معاويه بن حديج كندى پيام فرستاد و او با شمار بسيارى به يارى او آمد. كنانه چون آن لشكر را بديد از اسب خويش پياده شد يارانش هم پياده شدند او شروع به شمشير زدن بر آنان كرد و اين آيه را تلاوت مى كرد «هيچ نفسى نمى ميرد مگر به فرمان خدا، اجلى است ثبت شده»

[بخشى از آيه 145 سوره آل عمران. در الغارات تمام آيه آمده است. م. و چندان با شمشير بر ايشان ضربت مى زد تا آنجا كه شهيد شد. خدايش رحمت كناد!
]

ابراهيم ثقفى مى گويد: محمد بن عبدالله، از مدائنى، از محمد بن يوسف نقل مى كند كه چون كنانه كشته شد عمروعاص آهنگ محمد بن ابى بكر كرد و چون ياران محمد از گرد او پراكنده شده بودند او آرام بيرون آمد و به راه خويش ادامه داد تا آنكه به ويرانه يى رسيد و به آن پناه برد. عمرو بن عاص آمد و داخل شهر «فسطاط»

[فسطاط نخستين شهرى بوده كه تازيان در مصر بر كرانه شرقى رود نيل بر پا كرده اند. اين شهر توسط عمروعاص بنا شد و مسجدى نيز در آن تاسيس كرد. المنجد (الاعلام). م. شد و معاويه بن حديج به تعقيب و جستجوى محمد بن ابى بكر بيرون رفت، به چند تن غير مسلمان در كنار راه رسيد و از آنان پرسيد: آيا ناشناسى از كنار آنان نگذشته است؟ نخست گفتند: نه. سپس يكى از ايشان گفت: من در اين خرابه رفتم ديدم مردى آنجا نشسته است. معاويه بن حديج گفت: سوگند به خداى كعبه كه خود اوست. و همگى دوان دوان رفتند تا پيش محمد رسيدند و او را بيرون آوردند و نزديك بود از تشنگى بميرد و او را به فسطاط آوردند. در اين هنگام برادر محمد بن ابى بكر، عبدالرحمان كه در لشكر عمروعاص بود برخاست و به عمرو گفت: به خدا سوگند، نبايد برادرم اعدام شود! به معاويه بن حديج پيام بده و او را از اين كار منع كن. عمرو بن عاص به معاويه پيام فرستاد كه محمد را پيش من آور. معاويه گفت: شما كنانه بن بشر را كه پسر عموى من است كشتيد و اكنون من محمد را آزاد كنم؟ هرگز! «آيا كافران شما بهتر از آنانند، يا براى شما برائتى در كتابهاى آسمانى است!» ]

[سوره ى قمر آيه ى 43. محمد گفت: قطره يى آب به من بياشامانيد. معاويه بن حديج گفت: خدا مرا سيراب نكناد اگر هرگز به تو قطره آبى بدهم، شما عثمان را از اينكه آب بياشامد مانع شديد و او را در حالى كه روزه بود و محرم كشتيد و خداوند به او از شربت گواراى بهشتى نوشاند. به خدا سوگند، اى پسر ابوبكر ترا در حالى كه تشنه باشى خواهم كشت و خداوند از آب سوزان و چركابه خونين دوزخ به تو مى آشاماند. محمد بن ابى بكر به او گفت: اى پسر زن يهودى ريسنده! اين به دست خداوند است كه دوستانش را سيراب مى كند و دشمنانش را تشنه مى دارد و آنان تو و افراد نظير تو و كسانى هستند كه تو آنان را دوست مى دارى و آنان ترا دوست مى دارند. به خدا سوگند، اگر شمشيرم در دستم بود نمى توانستيد به من اين چنين دسترسى پيدا كنيد. معاويه بن حديج به او گفت: آيا مى دانى با تو چه خواهم كرد؟ ترا در شكم اين خر مرده مى كنم و سپس آنرا آتش مى زنم. محمد گفت: بر فرض كه با من چنين كنيد چه بسيار كه نسبت به اولياى خدا چنين كرده اند. به خدا سوگند، آرزومندم كه خداوند اين آتشى كه مرا به آن مى ترسانى بر من سرد و سلامت بدارد همچنان كه خداوند براى خليل خود، ابراهيم چنين كرد و اميدوارم آن آتش را بر تو و دوستانت قرار دهد همانگونه كه بر نمرود و دوستانش قرار داد و نيز اميدوارم كه خداوند تو و پيشوايت معاويه و اين شخص را- اشاره به عمروعاص كرد- به آتش سوزان بسوزاند «كه هر چه فروكش كند خداوند بر فروزندگى آن بيفزايد» ]

[سوره بنى اسرائيل بخشى از آيه 96. معاويه بن حديج به او گفت: من ترا با ستم نمى كشم، بلكه در قبال خون عثمان بن عفان مى كشم. محمد گفت: ترا با عثمان چه كار! مردى كه ستم ورزيد و حكم خدا و قرآن را دگرگون ساخت و خداوند متعال فرموده است: «كسانى كه به آنچه خدا فرستاده است حكم نكنند آنان كافرانند». «آنان ستمگرانند». «آنان فاسقانند». ]

[سوره ى مائده آيات 44 و 45 و 47.
]

ما بر او نسبت به كارهاى ناروايى كه كرد خشم گرفتيم و خواستيم آشكارا خود را از خلافت خلع كند، نپذيرفت و گروهى از مردم او را كشتند.

معاويه بن حديج خشمگين شد و او را جلو آورد و گردنش را زد و سپس جسدش را درون شكم خر مرده يى كرد و آتش زد.

چون اين خبر به عايشه رسيد بر او سخت زارى و بيتابى كرد و در تعقيب هر نمازى قنوت مى خواند و بر معاويه بن ابى سفيان و عمرو بن عاص و معاويه بن حديج نفرين مى كرد و اهل و عيال و فرزندان برادرش را تحت تكفل گرفت و قاسم بن محمد هم ميان آنان بود.

گويد: معاويه بن حديج مردى پليد و نفرين شده يى بود كه به على بن ابى طالب عليه السلام دشنام مى داد.

ابراهيم ثقفى مى گويد: عمرو بن حماد بن طلحه قناد، از على بن هاشم، از پدرش، از داوود بن ابى عوف براى ما حديث كرد كه معاويه بن حديج در مسجد مدينه به حضور حسن بن على عليهماالسلام آمد. حسن به او فرمود: اى معاويه واى بر تو! تو همانى كه اميرالمومنين على عليه السلام را دشنام مى دهى! همانا به خداوند سوگند، اگر روز قيامت او را ببينى و تصور نمى كنم كه او را ببينى، در حالى خواهى ديد كه ساقهاى پايش را برهنه كرده و به چهره اشخاصى نظير تو مى كوبد و آنانرا از كنار حوض (كوثر) مى راند همانگونه كه شتران بيگانه را مى رانند.

ابراهيم مى گويد: محمد بن عبدالله بن عثمان، از مدائنى، از عبدالملك بن عمير، از عبدالله بن شداد براى من نقل كرد كه عايشه پس از كشته شدن محمد سوگند خورد كه هرگز تا هنگامى كه مى ميرد گوشت كباب شده نخورد و هيچگاه پاى او نمى لغزيد مگر اينكه مى گفت: نابود باد معاويه بن ابى سفيان و عمروعاص و معاويه بن حديج!

ابراهيم مى گويد: هاشم روايت مى كرد كه چون خبر كشته شدن محمد و آنچه نسبت به او كرده بودند به مادرش اسماء بنت عميس رسيد خشم خود را به ظاهر فروخورد و به محل نماز گزاردن خود رفت و چنان شد كه خون از دهان (يا پستانهاى) او فوران كرد. ابراهيم مى گويد: ابن عايشه تيمى، از قول رجال خود، از كثير نوا نقل مى كرد كه به روزگار زندگى رسول خدا (ص) ابوبكر به جنگى رفته بود. اسماء بنت عميس كه همسرش بود خواب ديد گويى ابوبكر موهاى سر و ريش خود را حنا بسته و جامه سپيدى بر تن دارد. او پيش عايشه آمد و خواب خود را براى او نقل كرد. عايشه گفت: اگر خوابت درست باشد ابوبكر كشته شده است، خضاب او خون او و جامه سپيدش كفن اوست و گريست. در همين حال كه او مى گريست پيامبر ( ص) وارد شد و پرسيد: چه چيزى او را به گريه واداشته است؟ گفتند: اى رسول خدا، كسى او را به گريه نينداخته است اسماء خوابى را كه درباره ابوبكر ديده است بيان كرد و چون براى پيامبر نقل شد فرمود: «چنان نيست كه عايشه تعبير كرده است بلكه ابوبكر به سلامت بازمى گردد و اسماء را مى بيند و اسماء به پسرى حامله مى شود و نامش را محمد خواهد گذاشت و خداوند او را مايه خشم كافران و منافقان قرار مى دهد»

[محمد بن ابى بكر متولد روزهاى آخر ماه ذيقعده سال دهم هجرت (حجه الوداع) است. به شرح حال او در الاصابه، ج 3، ص 348، در حاشيه الاستيعاب ابن عبدالبر مراجعه فرماييد. م.
]

گويد: و همانگونه بود كه رسول خدا (ص) خبر داد.

ابراهيم ثقفى مى گويد: محمد بن عبدالله، از مدائنى براى ما نقل كرد كه چون محمد بن ابى بكر و كنانه بن بشر كشته شدند عمروعاص براى معاويه چنين نوشت:

اما بعد، ما با محمد بن ابى بكر و كنانه بن بشر كه همراه لشكرهايى از مصر بودند برخورديم و آنان را به كتاب و سنت فراخوانديم. آنان از پذيرش حق خوددارى كردند و در گمراهى سرگشته ماندند. ما با آنان جنگ كرديم و از خداى عزوجل يارى خواستيم و خداوند بر چهره و پشت ايشان زد و شانه و دوش آنان را در اختيار ما گذاشت و محمد بن ابى بكر و كنانه بن بشر كشته شدند. و سپاس خداوند پروردگار جهانيان را.

ابراهيم مى گويد: محمد بن عبدالله، از مدائنى، از حارث بن كعب بن عبدالله بن قعين، از حبيب بن عبدالله براى من نقل كرد كه مى گفته است: به خدا سوگند، من خود پيش على (ع) نشسته بودم كه عبدالله بن معين و كعب بن عبدالله از سوى محمد بن ابى بكر به حضورش آمدند و پيش از واقعه از او يارى و فريادرسى خواستند. على (ع) برخاست و ميان مردم ندا داده شد كه جمع شدند و مردم جمع شدند. على (ع) به منبر رفت و سپاس و ستايش خدا را بجا آورد و از پيامبر نام برد و بر او درود فرستاد و سپس چنين گفت: اما بعد، اين صداى استغاثه و فريادخواهى محمد بن ابى بكر و برادران مصرى شماست. پسر نابغه (عمروعاص)، كه دشمن خدا و دشمن هر كسى است كه خدا را دوست مى دارد و دوست هر كسى است كه با خدا ستيز مى كند، آهنگ ايشان كرده است. مبادا كه گمراهان در كار باطل خود و گرايش به راه طاغوت بر گمراهى و بطلان خويش از شما استوارتر جمع شوند و حال آنكه شما برحقيد. آنان با شما و برادرانتان جنگ را آغاز كرده اند. اينك اى بندگان خدا، براى يارى دادن و مواسات به يارى آنان بشتابيد. مصر از شام بزرگتر است و مردمش بهترند. مبادا در مورد مصر مغلوب شويد كه باقى ماندن مصر در دست شما مايه ى عزت و شوكت شما و نگونبختى دشمن شماست. به سوى جرعه برويد تا به خواست خداوند متعال فردا همگان آنجا باشيم.

گويد: جرعه نام جايى ميان حيره و كوفه است.

گويد: فرداى آن روز على (ع) پياده به جرعه رفت و صبح زود آنجا بود و تا نيمروز همانجا ماند يكصد مرد هم به او نپيوستند، برگشت و چون شب شد به اشراف كوفه پيام فرستاد و آنان را فراخواند. آمدند و در قصر حكومتى به حضورش رسيدند و او سخت افسرده و اندوهگين بود. فرمود: سپاس خداوند را بر هر كارى كه تقدير فرموده و بر هر سرنوشتى كه مقدر داشته است و مرا گرفتار شما كرده است. گروهى كه چون فرمان مى دهم اطاعت نمى كنند و چون فرامى خوانم پاسخ نمى دهند، كسان ديگرى جز شما بى پدر باشند؟ شما در مورد نصرت دادن خودتان و جهاد در راه حق خودتان چه انتظارى و چه چشمداشتى داريد؟ مرگ در اين دنيا از خوارى و زبونى در قبال غير حق بهتر است. به خدا سوگند، اگر مرگم فرارسد كه خواهد رسيد، مرا از مصاحبت شما سخت خشمناك خواهد يافت.

مگر دينى وجود ندارد كه شما را جمع كند؟ مگر غيرت و حميتى نيست كه شما را به خشم آورد؟ مگر نمى شنويد كه دشمن از سرزمينهاى شما مى كاهد و بر شما حمله مى آورد؟ اين مايه شگفتى نيست كه معاويه جفاكاران فرومايه و ستمگر را فرامى خواند، بدون اينكه به آنان عطا و كمك هزينه يى دهد و در هر سال يك يا دو و سه بار تقاضاى او را مى پذيرند و هر جا كه او خواهد مى روند. اينك من شما را كه خردمندان و بازمانده ى مردميد دعوت مى كنم (آن هم با پرداخت كمك هزينه و به برخى از شما با پرداخت مقررى ساليانه)

[آنچه ميان كروشه آمده از تاريخ طبرى است و سياق عبارت مويد آن است. به الغارات، صفحه 292 پاورقى شماره ى يك مراجعه كنيد. م. و شما اختلاف نظر مى كنيد و از گرد من پراكنده مى شويد و نسبت به من نافرمانى و با من مخالفت مى كنيد.
]

مالك بن كعب ارحبى برخاست و گفت: اى اميرالمومنين مردم را با من گسيل فرماى كه «ديگر جاى درنگ نيست» و اجر و ثواب جز در كارهاى سخت و ناخوش داده نمى شود. سپس به مردم نگريست و گفت: از خدا بترسيد و دعوت امام خود را پاسخ دهيد و او را يارى دهيد و با دشمن خود جنگ كنيد. اى اميرالمومنين! ما به سوى ايشان مى رويم. على (ع) به سعد، آزاد كرده خود فرمود: جار بزند كه اى مردم همراه مالك بن كعب به مصر برويد.

[اين خطبه اميرالمومنين در نهج البلاغه چاپ مرحوم فيض الاسلام، ذيل شماره ى 179 با افزونيهايى آمده است و به نقل استاد عبدالزهراء حسينى (در مصادر نهج البلاغه، ج 2، ص 440) طبرى هم ضمن حوادث سال 38 آن را آورده است. م. و چون سفر سخت و مكروهى بود (و مالك بن كعب را خوش نمى داشتند) تا يك ماه كسى بر او جمع نشد و چون گروهى بر او جمع شدند مالك بن كعب با آنان از كوفه بيرون آمد و كنار شهر پايگاه ساخت. على عليه السلام بيرون آمد. و نگريست همه كسانى كه با مالك جمع شده بودند حدود دو هزار بودند. على فرمود: در پناه نام خدا حركت كنيد ]

[با توجه به متن الغارات ترجمه شد. م.، شما چگونه ايد؟ به خدا سوگند، گمان نمى كنم پيش از آنكه كار آنان از دست بشود به آنان برسيد.
]

مالك با آنان بيرون شد و پنج شب از حركت آنان گذشته بود كه حجاج بن غزيه انصارى به حضور على آمد و عبدالرحمان بن مسيب فزارى هم از شام آمد. ابن مسيب فزارى از جاسوسان على (ع) در شام بود كه ديده بر هم نمى نهاد. حجاج بن عزيه انصارى هم با محمد بن ابى بكر در مصر بود. حجاج آنچه را خود ديده بود نقل كرد. فزارى هم گفت: از شام بيرون نيامده است تا هنگامى مژده فتح مصر و كشته شدن محمد بن ابى بكر را آورده اند و تا اينكه سرانجام معاويه روى منبر خبر كشته شدن او را اعلام كرده است. فزارى گفت: اى اميرالمومنين هيچ روزى را شادتر از روزى كه در شام خبر كشته شدن محمد به آنان رسيد نديده ام. على عليه السلام فرمود: اما اندوه ما بر كشته شدن او نه تنها به اندازه ى شادى آنان كه چند برابر آن است.

گويد: على (ع) عبدالرحمان بن شريح را پيش مالك بن كعب فرستاد و او را از ميان راه برگرداند.

گويد: على (ع) بر محمد بن ابى بكر چندان اندوهگين شد كه آشكارا در چهره اش نشان آن ديده مى شد و ميان مردم براى ايراد سخن برخاست و پس از ستايش و نيايش خداوند چنين فرمود:

همانا مصر را تبهكاران و دوستداران جور و ستم و همانان كه مردم را از راه خدا باز مى داشتند و اسلام را به كژى مى كشاندند گشودند. آگاه باشيد كه محمد بن ابى بكر به شهادت رسيد. رحمت خدا بر او باد! او را در پيشگاه خداوند به حساب مى آوريم. همانا به خدا سوگند، تا آنجا كه من مى دانم او از آنان بود كه انتظار مرگ را مى كشيد و براى ثواب كار مى كرد و از چهره هر نابكار نفرت داشت و چهره مومن را دوست مى داشت. همانا به خدا سوگند، من خود را به كوتاهى و ناتوانى سرزنش نمى كنم و من در كار جنگ براستى كوشا و بينايم. من همواره در جنگ پيشگام هستم و راههاى دورانديشى را بخوبى مى شناسم و با راى صحيح قيام و از شما آشكارا فريادخواهى مى كنم و بى پرده استغاثه، ولى سخن از من نمى شنويد و فرمانم را اطاعت نمى كنيد تا كارها بدفرجام مى شود و شما مردمى هستيد كه با شما نمى توان در طلب خونى برآمد و از اندوههاى درونى كاست، پنجاه و چند شب است كه شما را به يارى دادن برادرانتان فرامى خوانم ولى همچون شترى كه به دردناف گرفتار شده براى من ناليديد و چنان زمينگير شديد همچون كسى كه قصد جهاد و كسب اجر و ثواب ندارد. سپس از شما لشكرى كوچك و ناتوان و پريشان فراهم آمد «كه گويى آنان را به سوى مرگ مى برند و خود مى نگرند»

[سوره ى انفال آيه ى 6. اف بر شما باد! و سپس از منبر فرود آمد و به خانه خود رفت. ]

[بخشى از عبارات اين خطبه با كاستى و افزونيهايى ضمن خطبه ى 39 نهج البلاغه، چاپ مرحوم فيض الاسلام آمده است و به نقل استاد سيد عبدالزهراء حسينى (در مصادر نهج البلاغه، ج 1، ص 438) در انساب الاشراف بلاذرى هم آمده است. م.
]

ابراهيم ثقفى مى گويد: محمد بن عبدالله، از مدائنى براى ما نقل كرد كه على (ع) براى عبدالله بن عباس كه در آن هنگام حاكم بصره بود چنين نوشت:

به نام خداوند بخشنده مهربان. از بنده خدا على اميرالمومنين به عبدالله بن عباس. سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد!

اما بعد، همانا مصر گشوده شد و محمد بن ابى بكر شهيد شد. او را در پيشگاه خداوند عزوجل حساب مى كنيم. من براى مردم نوشتم و در آغاز كار به آنها پيشنهاد كردم و فرمان دادم پيش از وقوع حادثه او را يارى دهند و نهان و آشكار و پيوسته آنان را فراخواندم، برخى از ايشان با كراهت آمدند و برخى بهانه دروغ آوردند و برخى هم در حالى كه دست از يارى ما كشيده بودند فرونشستند. از خداوند مسالت مى كنم كه براى من از ايشان گشايشى فراهم آورد و بزودى مرا از آنان آسوده فرمايد. به خدا سوگند، اگر نه اين بود كه دل بر شهادت بسته ام و طمع دارم كه در جنگ با دشمن خود به شهادت برسم دوست داشتم حتى يك روز هم با اين قوم نباشم. خداوند براى ما و تو تقوى و هدايت خويش را مقدر فرمايد كه خداوند بر هر كار تواناست. و سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.

گويد، عبدالله بن عباس براى على (ع) چنين نوشت:

براى بنده ى خدا على اميرالمومنين، از عبدالله بن عباس. سلام و رحمت و بركات خداوند بر اميرالمومنين باد! اما بعد، نامه ات رسيد كه در آن از سقوط مصر و كشته شدن محمد بن ابى بكر سخن گفته بودى و اينكه از خداوند، پروردگار خود خواسته اى تا گشايش و فرجى از دست رعيتى كه به آنان گرفتار شده اى به تو ارزانى فرمايد. من از خداوند متعال مسالت مى كنم كه گفتار و نام ترا بلند مرتبه فرمايد و بزودى با فرشتگان ياريت دهد و بدان كه خداوند براى تو چنين مى كند و دعوت ترا عزت مى بخشد و دشمنت را زبون مى سازد. اى اميرالمومنين، بايد بگويم كه مردم گاهى سستى نشان مى دهند ولى باز به نشاط و فعاليت مى آيند. اى اميرالمومنين با آنان مهربانى و مدارا كن و اميدوارشان ساز و از خداوند بر آنان يارى بخواه تا خداوند اندوهت را كفايت كند. و سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.

ابراهيم ثقفى مى گويد: از مداينى روايت شده كه گفته است: عبدالله بن عباس از بصره به حضور على (ع) آمد و او را در مرگ محمد بن ابى بكر تسليت داد.

مدائنى روايت مى كند كه على (ع) فرمود: خداوند محمد بن ابى بكر را رحمت فرمايد، نوجوان بود و من اراده كرده بودم كه هاشم بن عتبه مرقال

[مرقال از مصدر ارقال به معنى نوعى از دويدن و پويه كردن است. مى گويند اشتر پويه رفت. ابن منظور در لسان العرب مى گويد: مرقال لقب هاشم بن عتبه زهرى است كه على (ع) روز جنگ صفين رايت خويش را بدو سپرد و او با آن به سرعت مى دويد و پيش مى رفت. را بر مصر بگمارم و به خدا سوگند، اگر او (ولايت) مصر را بر عهده مى گرفت هرگز عرصه را براى عمروعاص و يارانش رها نمى كرد و كشته نمى شد مگر در حالى كه شمشيرش در دستش باشد. اين سخن من نكوهش محمد نيست كه او هم خود را سخت به زحمت انداخت و هر چه بر عهده اش بود انجام داد.
]

مدائنى مى گويد: به على عليه السلام گفته شد: اى اميرالمومنين! بر كشته شدن محمد بن ابى بكر سخت بيتابى كردى. فرمود: چه مانعى داشته است، او ربيب و دست پرورده من و براى پسرانم همچون برادر بود و من پدر او و او پسرم محسوب مى شد.

/ 314