خطبه على عليه السلام پس از كشته شدن محمد بن ابى بكر
[اين خطبه كه ابن ابى الحديد آنرا آورده است در متن الغارات با عنوان نامه على (ع) به ياران خود پس از كشته شدن محمد، آمده است و پيش از شروع متن خطبه يا نامه افزونيهايى دارد. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 8، ص 651، سطر 25، چاپ قديم، اين نامه را آورده است (اين بخش از بحار هنوز در چاپ جديد چاپ نشده است). ابوجعفر طبرى شيعى هم در كتاب المسترشد، ص 95 -103 آنرا با افزونيهايى آورده است. سيد رضى (رضوان الله عليه) برخى از عبارات را در نهج البلاغه چاپ مرحوم فيض الاسلام، ص 83، ضمن خطبه ى 26 آورده است. لطفا به پاورقى هاى مرحوم محدث ارموى در الغارات، ص 302 و پاورقى آقاى كمره يى در ص 127 ترجمه آن هم مراجعه فرماييد. م.]ابراهيم ثقفى از قول رجال خود، از عبدالرحمان بن جندب، از پدرش نقل مى كند كه على عليه السلام پس از سقوط مصر و كشته شدن محمد بن ابى بكر خطبه يى ايراد كرد و در آن چنين فرمود:
اما بعد، همانا كه خداوند محمد (ص) را بيم دهنده براى همه جهانيان و امين بر قرآن و گواه بر اين امت برانگيخته است و شما گروههاى عرب در آن هنگام در بدترين دين و بدترين خانه و سرزمين بوديد. روى سنگهاى زبر كه زير آن مارهاى كر و خاربن پراكنده بود همچون شتران به زانو درآمده بوديد. آب ناپاك مى آشاميديد و خوراك ناپاك مى خورديد. خونهاى خود را مى ريختيد و فرزندان (دختران) خود را مى كشتيد و پيوند خويشاوندى خويش را مى بريديد و اموال يكديگر را به حرام و بيهوده مى خورديد. راههاى شما بيمناك و بتها ميان شما بر پا بود. «و بيشتر آنان به خدا ايمان نمى آورند بلكه مشركند». [سوره يوسف بخشى از آيه 106.
]خداى عزوجل بر شما به وجود محمد (ص) منت نهاد و او را كه از خود شما بود به رسالت سوى شما برانگيخت. او به شما كتاب و حكمت و فرائض و سنن را آموخت و به شما به رعايت پيوند خويشاوندى و حفظ خونهايتان و اصلاح ميان يكديگر فرمان داد و مقرر فرمود «كه امانتها را به صاحبش برگردانيد» [سوره نساء بخشى از آيه 58. و به عهد و پيمان وفا كنيد، «و سوگندها را پس از موكد ساختن آن نشكنيد» ][سوره نحل بخشى از آيه 91. و اينكه به يكديگر مهربانى و نيكى كنيد و بخشش و رحم و شما را از غارت و ستم و حسد و ظلم و دشنام دادن به يكديگر و باده نوشى و كم فروشى و كاستن ترازو نهى فرمود و ضمن آنچه از آيات كه بر شما خوانده شد، به شما فرمان داد كه زنا مكنيد و ربا مخوريد و اموال يتيمان را با ستم مخوريد و امانت ها را به صاحبانش برگردانيد و در زمين تباهى مكنيد و ][اين بخشها در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 151 ضمن نامه شماره 67، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم آمده است و تفاوتهايى دارد. م. در اين هنگام بود كه ترسيدم اگر اسلام و مسلمانان را يارى ندهم در آن رخنه و ويرانى يى ببينم كه مصيبت آن به مراتب بزرگتر از اين است كه فرماندهى بر شما را از دست بدهم، كه آن زمامدارى بهره ى چند روزى است و سپس همچون آب نما از ميان مى رود و همچون ابر پراكنده و از هم پاشيده مى شود. در اين وقت بود كه پيش ابوبكر رفتم و با او بيعت كردم و در آن حوادث برپا خاستم تا باطل از ميان رفت. و فرمان و گفتار خداوند برافراشته است هر چند كافران را ناخوش آيد.
]ابوبكر امور را برعهده گرفت هم نرمى داشت و هم استوارى و ميانه روى كرد و من در حالى كه خيرخواه بودم با او مصاحبت كردم و در آنچه كه از خداوند اطاعت مى كرد از او با كوشش اطاعت كردم، [خوانندگان گرامى توجه داشته باشند كه از ديرباز در كتابهاى اخبار و كلام شيعه در اين موارد بحث و اظهار نظر شده است و مناسب است به المسترشد طبرى و بحارالانوار، جلد هشتم، چاپ قديم مراجعه شود. م. و طمع و اميد قطعى نبستم كه اگر براى او حادثه يى پيش آيد و من زنده باشم حكومتى كه در آغاز با آن ستيز داشتم به من برگردانده شود و از آن چنان نااميد هم نشدم كه هيچ اميدى به آن نداشته باشم و اگر ويژگى و پيمان خصوصى ميان ابوبكر و عمر نبود گمان مى كردم ابوبكر حكومت را از من دريغ نمى كند، ولى همين كه در بستر مرگ افتاد به عمر پيام فرستاد و او را به حكومت گماشت. ما هم شنيديم و اطاعت و خيرخواهى كرديم.
]عمر حكومت را به دست گرفت. پسنديده سيرت و فرخنده طينت بود. او چون به بستر مرگ افتاد با خويشتن گفتم هرگز حكومت را از من برنمى گرداند. او مرا نفر ششم از آن شش تن قرار داد و آنان از ولايت هيچكس به اندازه ولايت من بر خودشان كراهت نداشتند. آنان پس از رحلت پيامبر (ص) شنيده بودند كه چون ابوبكر پافشارى و ستيز كرد من مى گفتم اى گروه قريش! ما اهل بيت بر اين حكومت از شما سزاوارتريم و مخصوصا تا هنگامى كه ميان ما كسانى باشند كه قرآن بدانند و سنت بشناسند و بر دين حق باشند. آن قوم ترسيدند كه اگر من بر ايشان حكومت كنم تا هنگامى كه زنده باشند نصيب و بهره يى نخواهند داشت، اين بود كه همگى هماهنگ شدند و حكومت را به عثمان دادند و مرا از آن بيرون نهادند به آن اميد كه خود به آن برسند و دست به دستش دهند و چون نااميد شدند كه از جانب من چيزى به آنان برسد به من گفتند: بشتاب و بيعت كن وگرنه با تو جنگ خواهيم كرد. به ناچار با كراهت بيعت و براى رضاى خداوند شكيبايى كردم. سخنگوى آنان گفت: اى پسر ابى طالب! همانا كه تو بر حكومت سخت آزمندى. گفتم: شما از من آزمندتريد در حالى كه از آن دورتريد. كداميك از ما آزمندتريم؟ من كه ميراث و حق خود را كه خدا و پيامبرش براى آن كار سزاوارتر دانسته اند يا شما كه بر چهره من مى زنيد و ميان من و آن حايل مى شويد؟ مبهوت ماندند و خداوند مردم ستمكار را هدايت نمى فرمايد.
بار خدايا، من از تو بر قريش يارى مى جويم كه آنان پيوند خويشاوندى مرا بريدند و مرا تباه ساختند [اين عبارات در نهج البلاغه چاپ مرحوم فيض الاسلام ضمن خطبه 208 و در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 109، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم آمده است. م. و در حقى كه از ايشان بر آن سزاوارتر بودم بر مخالفت و ستيز با من اجماع كردند و آنرا از من در ربودند و سپس گفتند: حق آن است كه بتوانى بگيرى و آنرا نگهدارى، اينك يا اندوهگين شكيبا باش يا با عقده در گلو بمير.
]و چون نگريستم ديدم همراه و مدافع و يارى كننده و كمك دهنده يى جز اهل بيت خود ندارم و دريغ داشتم كه مرگ آنان را فروگيرد و ديده بر خار و خاشاك فروبستم و آب دهانم را بر استخوان در گلوگير كرده فروبردم و بر فروخوردن خشمى كه تلخ تر از «حنظل» [هندوانه ى ابوجهل، زيتون تلخ. م. و بر دل دردانگيزتر از تيزى تيغ بود شكيبايى ورزيدم تا آنگاه كه خود بر عثمان خشم گرفتيد و او را كشتيد و سپس پيش من آمديد كه با من بيعت كنيد. من خوددارى كردم و از پذيرفتن پيشنهاد شما دست بداشتم. با من ستيز كرديد و دستم را گشوديد، من باز دست خود را بستم. دوباره كشيديد و من آنرا بستم و چنان بر من ازدحام كرديد كه پنداشتم برخى از شما برخى ديگر يا مرا خواهيد كشت و گفتيد: با ما بيعت كن كه كسى جز تو نمى يابيم و به كسى جز تو راضى نيستيم، بيعت ما را بپذير تا پراكنده نشويم و اختلاف كلمه پيدا نكنيم. ناچار با شما بيعت كردم و مردم را به بيعت خويش فراخواندم. هر كس با رغبت بيعت كرد پذيرفتم و هر كس خوددارى كرد رهايش كردم و او را مجبور نساختم.
]از جمله كسانى كه با من بيعت كردند طلحه و زبير بودند و اگر آن دو هم خوددارى مى كردند مجبورشان نمى ساختم، همانگونه كه ديگران غير از آن دو را مجبور نكردم. آن دو اندكى توقف كردند و چيزى نگذشت كه به من خبر رسيد از مكه همراه لشكرى آهنگ بصره كرده اند و ميان آن لشكر هيچكس نبود مگر اينكه با من بيعت كرده و اطاعت مرا پذيرفته بود. طلحه و زبير بر كارگزار و خزانه داران بيت المال و مردم شهرى از شهرهاى من كه همگان بر بيعت و اطاعت از من بودند وارد شدند و ميان آنان تفرقه انداختند و جماعت ايشان را تباه كردند و سپس بر مسلمانانى كه شيعيان من بودند حمله بردند گروهى را با خدعه و مكر كشتند و گروهى را دست بسته گردن زدند. دسته يى هم براى خاطر خدا و به پاس من خشم گرفتند و شمشيرهاى خود را كشيدند و ضربه زدند تا راستگو و وفادار خدا را ديدار كردند. به خدا سوگند، اگر آنان فقط يكى از مردم بصره را كشته بودند در قبال آن براى من كشتن تمام آن لشكر حلال و روا بود، بگذريم از اينكه آنان از مسلمانان بيش از آنچه در بصره بر آنها وارد شده بودند كشتند و خداوند شكست را بهره ايشان قرار داد «و دور باشند (از رحمت خدا) مردم ستمكار» [سوره مومنون ذيل آيه 41.
]از آن پس در كار مردم شام نگريستم كه دسته ها و گروههايى از اعراب بيابانى و آزمند و جفا پيشه و سفله بودند و از هر سو جمع شده بودند. آنان كسانى بودند. كه مى بايد ادب شوند و كسى بر ايشان گماشته و دست ايشان گرفته شود. نه از مهاجران بودند و نه از انصار و نه از پيروان نيكوكار ايشان. به سوى ايشان رفتم و آنان را به اطاعت و حفظ جماعت فراخواندم، چيزى جز جدايى و نفاق نخواستند و سرانجام روياروى مسلمانان ايستادند و آنان را با تير و نيزه زخمى كردند و در اين هنگام بود كه من با مسلمانان به آن گروه حمله بردم و چون شمشير ايشان را فروگرفت و درد و رنج زخم را احساس كردند قرآنها را افراشتند و شما را به آنچه در آن است دعوت كردند، به شما خبر دادم و گفتم: كه ايشان اهل دين و قرآن نيستند و قرآن را براى مكر و خدعه و از سستى و زبونى برافراشته اند، در پى جنگ و گرفتن حق خود باشيد. از من نپذيرفتيد و به من گفتيد: از ايشان بپذير كه اگر حكم قرآن را بپذيرند با ما بر آنچه هستيم هماهنگ خواهند شد و اگر نپذيرند برهان و حجت ما بر آنان بزرگتر و روشن تر مى شود. چون شما سست شديد و پيشنهاد مرا نپذيرفتيد من هم دست از ايشان برداشتم و قرار صلح ميان شما و ايشان بر مبناى حكم دو مرد بود كه آنچه را در قرآن زنده كرده است زنده بدارند و آنچه را در قرآن نابود ساخته است نابود كنند. آن دو اختلاف راى پيدا كردند و حكمشان با يكديگر تفاوت داشت. آنان آنچه را در قرآن بود پشت سر افكندند و با آنچه در آن بود مخالفت كردند، در نتيجه خداوند از هدايت و استوارى دورشان كرد و به گمراهى درافكند. [در متن الغارات مختصر تفاوتى ديده مى شود كه بدين صورت است: «و آنان شايسته گمراهى بودند». م.
]در نتيجه گروهى از ما منحرف شدند و ما هم آنان را تا هنگامى كه به ما كارى نداشتند آزاد گذاشتيم. تا آنكه در زمين تباهى بار آورند و شروع به كشتار و فساد كردند. به سوى ايشان رفتيم و گفتيم: قاتلان برادران ما را به ما بسپريد، پس از آن كتاب خدا ميان ما و شما حكم باشد. گفتند: ما همگى آنان را كشته ايم و همگان ريختن خون آنان را حلال و روا دانسته ايم، وانگهى سواران و پيادگانشان بر ما حمله آوردند و خداوند همه را چون ستمگران به خاك هلاك افكند. چون كار ايشان سپرى شد به شما فرمان دادم بيدرنگ به سوى دشمن خود بتازيد. گفتيد: شمشيرهايمان كند و تيرهايمان تمام شده و بيشتر سر نيزه هايمان از كار افتاده و شكسته است، ما را به شهر خودمان برگردان تا با بهترين ساز و برگ آماده حركت شويم و بتوانى به شمار كسانى كه از ما كشته شده و پراكنده گرديده اند بر شمار جنگجويان ما بيفزايى و اين كار موجب نيروى بيشتر ما بر دشمن مى شود. شما را به كوفه آوردم و چون نزديك كوفه رسيديد به شما فرمان دادم در نخيله فرود آييد و در لشكرگاه خود بمانيد و به راه دور مرويد و دل بر جهاد بنديد و فراوان به ديدار زنان و فرزندان خود مرويد كه مردم جنگ بايد پايدار و شكيبا باشند و كسانى كه براى جنگ دامن به كمر زده اند كسانى هستند كه از بيدارى شبها و تشنگى روزها و گرسنگى شكمها و خستگى بدنها گله يى ندارند. گروهى از شما همراه من براى بدست ندادن بهانه فرود آمدند و گروهى ديگر از شما در حال عصيان و سرپيچى وارد شهر شدند. نه آنان كه ماندند پايدارى و شكيبايى كردند و نه آنان كه به شهر رفته بودند برگشتند. و وقتى به لشكرگاه خود نگريستيم پنجاه مرد در آن نبود. چون رفتار شما را ديدم پيش شما آمدم و تا امروز نتوانسته ام شما را با خود بيرون ببرم. منتظر چه هستيد؟ نمى بينيد كه اطراف شما كاسته مى شود و مصر گشوده شد و شيعيان من در آن كشته شدند؟ به پادگان ها و مرزهاى خود كه خالى شده است و به شهرهاى خود كه مورد هجوم واقع مى شود نمى نگريد؟ و حال آنكه شمارتان بسيار است و داراى دليرى و شوكتى آشكاريد. شما را چه مى شود؟ شما را به خدا از كجا ضربت و آسيب مى خوريد؟ چرا دروغ مى گوييد و تا چه اندازه جادو مى شويد؟
اگر شما عزم خود را استوار كنيد و همداستان باشيد هرگز هدف قرار نمى گيريد و آگاه باشيد كه آن قوم بازگشتند و به يكديگر پيوستند و خيرخواهى كردند، حال آنكه شما سستى كرديد و نسبت به يكديگر بدى كرديد و پراكنده شديد و بر فرض كه با اين حالات پيش من هم فراهم شويد باز سعادتمند و كامياب نخواهيد بود. همگان جمع و هماهنگ گرديد و براى جنگ با دشمن خود يكدل شويد كه خامه از شير آشكار شده و سپيده دم براى آنكه دو چشم دارد پديدار گشته است. همانا كه شما با بردگان آزاد شده پسران بردگان آزاد شده جنگ مى كنيد، آنانى كه ستم پيشه اند و با اجبار مسلمان شده اند و در آغاز اسلام همگان با پيامبر دشمن و در حال جنگ بودند. دشمنان خدا و سنت و قرآن و بدعتگذار و فتنه گرند. آنان از اسلام منحرفند و بايد از نابكاريهاى آنان پرهيز كرد، رشوه خواران و بندگان دنيايند. به من خبر داده شده است كه پسر نابغه (عمروعاص) با معاويه بيعت نكرده است تا با او شرط كرده است كه عطايى به او دهد كه از آنچه در دست خود معاويه است بيشتر باشد. دست اين كسى كه دين خود را به دنيا فروخته است تهى باد! و رسوا و زبون باد امانت اين مشترى كه ياور نابكارى است كه نسبت به اموال مسلمانان خيانت كرده است! و ميان ايشان كسى است كه باده نوشى كرد و او را تازيانه زدند و معروف به فساد در دين و كردار ناپسند است. و ميان ايشان كسانى هستند كه مسلمان نشدند تا براى آنان اندك عطايى مقرر شد. [اشاره به گروهى است كه براى جلب قلوب آنان و مسلمان شدن ايشان به آنان اموالى پرداخت مى شد و «مولفه قلوبهم» بودند. م.
]اينان كه بر شمردم پيشوايان آن قومند و آن گروه از رهبرانشان كه از گفتن بديهاى ايشان خوددارى كردم همانند آنانى هستند كه گفتم بلكه از آنان بدترند. و اين گروهى كه گفتم دوست مى دارند بر شما والى شوند و ميان شما كفر و تباهى و گناهان و چيرگى با زور را آشكار كنند، در پى هوس باشند و به ناحق حكم كنند و شما با آنكه داراى سستى و زبونى هستيد و از يارى دادن خوددارى مى كنيد باز هم از آنان بهتر و راهتان به هدايت نزديكتر است، كه ميان شما عالمان و فقيهان و افراد نجيب و حكيم و حافظان قرآن و شب زنده داران در سحرها و آبادكنندگان مساجد، به تلاوت قرآن وجود دارد. آيا به خشم نمى آييد و اهتمامى نمى ورزيد تا آنجا كه سفلگان و بدان و فرومايگان شما درباره ولايت بر شما با شما ستيز كنند!
اينك سخن مرا بشنويد و فرمان مرا اطاعت كنيد. به خدا سوگند، اگر از من اطاعت كنيد گمراه نخواهيد شد و اگر از من نافرمانى كنيد هدايت نخواهيد شد آماده نبرد شويد و چنان كه شايد و بايد ساز و برگ آنرا فراهم سازيد كه شعله ور گرديده و آتش آن بالا گرفته است. تبهكاران در آن جنگ براى شما آماده شده اند تا بندگان خدا را عذاب كنند و فروغ خدا را خاموش سازند. همانا نبايد ياران شيطان كه اهل آز و فريب هستند و جفاپيشه در گمراهى و باطل خود كوشاتر از اولياى خدا باشند كه اهل نيكى و زهد و توجه به خدايند آن هم در حق و اطاعت از پروردگارشان.
به خدا سوگند كه من اگر تنها با آنان روياروى شوم و آنان به اندازه گنجايش زمين باشند از آنان باك نخواهم داشت و به وحشت نخواهم افتاد و من از گمراهى يى كه ايشان درآنند و هدايتى كه ما برآنيم هيچ در شك و ترديد نيستم بلكه بر اعتماد و دليل و يقين و بصيرتم و همانا كه من مشتاق ديدار پروردگار خويش و منتظر پسنديده ترين ثواب خداوندم، ولى اندوهى كه در دل دارم و غمى كه سينه ام را مى خلد اين است كه سفلگان و تبهكاران اين امت حكومت اين امت را عهده دار شوند و مال خدا را مايه دولت و توانگرى خويش و بندگان خدا را بردگان خويش قرار دهند و نابكاران را حزب خود سازند و خدا را گواه مى گيرم كه اگر اين نمى بود اين همه شما را سرزنش و تحريض نمى كردم و شما را پس از آنكه سستى و از فرمان سرپيچى كرديد به حال خود رها مى كردم تا هر زمانى كه براى من فراهم باشد خودم با آنان روياروى شوم كه به خدا سوگند، من بر حق و دوستدار شهادتم. اينك «سبكبار و سنگين بار حركت كنيد و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جنگ كنيد كه اگر بدانيد و بفهميد براى شما بهتر است.» [سوره ى توبه آيه ى 41. و به زمين مچسبيد تا در خوارى و زبونى مستقر شويد و بهره ى شما زيان باشد. همانا مرد جنگى همواره بيدار است و هر كس ناتوان و ضعيف شود نابود مى شود و آن كس كه جهاد را ترك كند زيانمند زبون است.
]بار خدايا، ما و ايشان را بر هدايت جمع فرماى و ما و آنان را نسبت به دنيا بى رغبت تر گردان و آن جهان را براى ما و آنان بهتر از اين جهان قرار ده. [علاوه بر آنكه متن چاپ شده الغارت در اين نامه يا خطبه افزونى هايى دارد پس از آن هم مباحث ديگرى در پنج صفحه آمده است و ظاهرا ابن ابى الحديد تلخيص كرده است. م.
]
كشته شدن محمد بن ابى حذيفه
ابراهيم ثقفى مى گويد: محمد بن عبدالله بن عثمان، از مدائنى نقل مى كند كه چون عمروعاص مصر را گشود محمد بن ابى حذيفه بن عتبته بن ربيعه بن عبد شمس دستگير شد. عمرو او را پيش معاويه بن ابى سفيان كه در آن هنگام در فلسطين بود فرستاد. معاويه محمد را كه پسر دائيش بود در زندانى كه داشت محبوس كرد. او مدتى دراز در زندان نماند و گريخت. معاويه با آنكه دوست مى داشت او از زندان بگريزد و نجات پيدا كند براى مردم چنين وانمود كرد كه گريختن او را از زندان خوش نمى داشته است و به شاميان گفت: چه كسى به جستجوى او برمى آيد؟ مردى از قبيله خثعم كه نامش عبيدالله بن عمرو بن ظلام و مردى دلير و طرفدار عثمان بود گفت: من به تعقيب او مى پردازم. او با سوارانى بيرون رفت در حوارين [حوارين: نام دهكده يى از دهكده هاى حلب يا دژى در ناحيه حمص است. (مراصدالاطلاع). به او دست يافت و چنان بود كه محمد به غارى پناه برده بود. اتفاق را چند خر وارد آن غار شدند و چون او را در غار ديدند هراسان رم كردند و بيرون آمدند خر چرانان كه آنجا بودند گفتند: اين خران را چيزى پيش آمده است كه از اين غار رم كردند. آنان كه نزديك غار بودند رفتند و چون او را ديدند بيرون آمدند در همين حال عبيدالله بن عمرو بن ظلام رسيد و از آنان پرسيد چنين كسى را نديده اند و نشانيهاى او را براى ايشان گفت. گفتند. او همان كسى است كه در غار است. عبيدالله آمد و او را از غار بيرون كشيد و چون خوش نمى داشت او را پيش معاويه ببرد كه آزادش كند گردنش را زد. خدايش رحمت كناد!]