ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله جوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگويند كه بود (او تعالى) پس از آن كه نبود، پس روان باشد بر او صفتهاى محدثات بودن و حلول، و نباشد ميان آن صفت(ها) و ميان او- خدا- جدائى، و نباشد مر او را بر آن (صفتها) فضلى، پس يكسان باشد كننده و كرده، و هم كفو و مانند باشند نو آفريده و نو آفريننده. بيافريد خلايق را بر غير مانند و نمودار (كه بگذشته باشد) از (صانعى) غير آن، و يارى نخواست بر خلق آن به يكى از خلق خود، و ابتدا كرد زمين را پس نگهداشت آن را از غير مشغول بودن (به امرى ديگر). و استوار كرد آن را بر غير (جايگاه) قرار، و برپا كرد آن را بر بى پايه ها، و برداشت آن را بى ستونها، و نگهداشت آن را از كژى و كژ شدن، و باز داشت آن را از فرو افتادن و از هم وا شدن، و استوار كرد ميخهاى زمين را و بديد كرد كوههاى آن را، و روان كرد چشمه هاى زمين (را)، و بشكافت رودخانه هاى آن را، پس سست نگشت آنچه بنا نهاد، و ضعيف نگشت آنچه قوى كرد او را. و او غالب است بر خلايق به پادشاهى خود و بزرگى خود، و او است عالم به باطن آن به علم خود و به شناخت خود، و بلند و بزرگوار (است) بر هر چيزى از آن به بزرگى او و عزت او، (و) از پيش نرود او را از آن خلايق چيزى كه طلب كند او را،
و باز ندارد بر او پس غالب شود او (را)، و فايت نشود او را شتاب كننده از خلايق كه سابق شود (و پيشى گيرد) او را، و احتياج نباشد وا خداوند مالى كه روزى دهد او را. فروتنى كرد چيزها مر او را، و حقير شد گردن نهنده مر بزرگى او را، نتواند گريختن ا(ز) پادشاهى او وا غير او، پس باز داشته شود از سود او- خدا- و مضرت او، و همتا نيست او را تا برابرى كند با او، و مانند نيست او را تا برابرى كند با او. او است نيست كننده خلايق پس از وجود آن تا كه گردد موجود آن چون معدوم آن، و نيست فناى دنيا بعد از نو آوردن (و آفرينش) آن عجبتر از ابتداء آفريدن آن و آفريدن اول بى انديشه. و چگونه باشد و اگر فراهم آيند همه حيوانات (و) خلايق- از جن آن (و) پرى و آدمى، از مرغ و چهارپايان، و آنچه باشد از (حيواناتى كه در شبانگاه آورده مى شوند به) جايگاه آن و چرنده آن، و انواع اصلهاى آن و جنسهاى آن، و كندخاطران امتها و زيركان امتها- بر نو كردن و آوردن پشه اى، قادر نباشند بر نو كردن آن. و نشناسند كه چگونه باشند راه وا قوى گردانيدن آن (پشه)، و هر آينه متحير شود عقلها در علم و دانش آن و حيران، و عاجز شود قوتهاى (ايشان در) آن و باز استند، و باز گردند خرد و
حقير (و) كند و مانده (در حالى كه) شناسنده (و داننده اند) به آن كه خوار و شكسته اند، مقر شد(ند) به عاجزى از ابتداء (و آفرينش) پشه، گردن نهنده(اند) به ضعف و سستى از فانى كردن آن (پشه).

و به درستى كه (او) سبحانه و تعالى گردد پس از نيست كردن دنيا تنها، نباشد چيزى با او، چنانكه بود پيش از ابتدا كردن دنيا، همچنين باشد پس از نيست كردن دنيا بى وقت و نه جايگاهى، و نه هنگامى و نه زمانى. معدوم و نيست شود نزديك آن (حال) زمانها و وقتها، و زال شود سالها و ساعتها، پس نباشد چيزى جز (خداى) يگانه شكننده كامهاى غالب، آنك به او است جاى باز گشتن همه كارها. بى قدرت و توانائى بودند (آن) خلايق (در) ابتداى خلق آن(ها، و) به غير باز داشتن (و امتناع) بود نيست شدن آن(ها)، و اگر قادر بودندى خلايق بر دفع آن هر آينه دايم بودى (بقاء ايشان). و گران نيامد او را كردن و آفريدن چيزى از آن (خلق) آنگه كه آفريد آن را، و به رنج نياورد او را- از آن (خلق)- آفريده شد(ن) آنچه آفريد او آن را. و موجود و هست نكرد آن را براى استوارى پادشاهى (خود)، و نه براى ترسيدن از زوال و كم شدن آن، و نه براى يارى طلبيدن به آن بر همتاى غلبه كننده (به) كثرت، و نه خويشتن نگه داشتن به آن از ضدى (و) ناهمتا(ئى بر جهنده) در جنگ، و نه براى زايد شدن به آن در ملك او، و نه براى غلبه كردن به كثرت انبازى در انبازى او، و نه براى تنهائى(يى) كه بود از ا
و، پس خواست كه انس گيرد وا آن خلايق. پس او فانى كند آن را بعد از هست كردن آن نه براى ملالت كه در رفت (و عارض شد) بر او در گردانيدن آن يا تدبير آن، و نه براى راحت كه واصل شود وا او، و نه براى گرانى چيزى از آن بر او. (او) ملول نكند او را درازى باقى ماندن آن(ها) تا وا خواند (آن ملالت) او را وا شتاب نيست كردن آن(ها)، ليكن او تعالى تدبير كرد آن را به لطف خود، و نگه داشت آن را به امر خود، و استوار كرد آن را به قدرت خود. پس وا گرداند آن را بعد از فناى آن از غير حاجت از او وا آن، و نه يارى خواستن به چيزى از آن خلايق بر آن خلايق، و نه براى بگشتن از حال تنهائى وا حال انس گرفتن، و نه از حال جهل و نادانى و كورى وا علم و التماس تعليم او را، و نه از درويشى و حاجت وا توانگرى و بسيارى، و نه از حقارت و فرومايگى وا عزت و توانائى.

/ 398