ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
و قسمتى ديگر از آن خطبه در صفت آسمان (است) و با هم بست بى علاقه و (بى) درآويخت گشادگى شكاف او، و جمع آورد شكافهاى گشادگى آن، و به هم آورد ميان او و ميان مانند(ها) و انواع آن، و رام كرد- مر فرو آيندگان را به فرمان او، و بالا روندگان به اعمال خلق- درشتى نردبان آن را. و آواز دادن آن (آسمان) را بعد از آن كه او بود دودها، پس درهم گرفت بندنه بندهاى آن (را)، و بگشود پس از بستگى محكمات درهاى آن را، و برپاى كرد نگهبان از ستارگان افروزنده بر روى آن آسمانها، و نگهداشت آن را از آنكه بگردد، بيايد و برود در شكاف هوا، به قوت خود، و امر كرد او را به آنك باستد گردن نهنده فرمان او را. (و) بكرد آفتاب آن آسمان را نشانى روشن براى روز آن، و ماه آن آسمانها را نشانى- (كه) سترده (شده است) نور او- از شب آن، و روان كرد ايشان را در جايها(ى) نقل و جايهاى رفتن ايشان، و اندازه كرد جاى رفتن ايشان را در راههاى درجه هاى ايشان، تا جدا گرداند ميان شب و روز به ايشان، و تا بدانند شمار سالها و حساب به مقدارهاى ايشان. پس معلق بداشت در هواى آن آسمان آن را، و در آويخت به آن زينت آن را، از پنهانيهاى ستارگان بزرگ و روشن آن را، و چراغه
اى ستارگان آن، و انداخت دزديده گوش دارندگان را به افروزنده هاى ستارگان روشن او، و روان كرد ايشان را بر راههاى رام كردن آن، از استادن ثابت آن، و جاى رفتن روندگان، و فرو افتادن آن و بالا رفتن (آن)، و نحسهاى آن و سعدهاى آن.و بعضى از آن خطبه در صفت فرشتگان (است) پس بيافريد خدا براى آراميدن آسمانهاى خود، و عمارت آسمان و آنچه بالاى آن است از پادشاهى او، خلق نو آورده از فرشتگان او، و پر كرد به ايشان شكافهاى راههاى آن، و پر كرد به ايشان گشادنهاى هواى آن را. و ميان فراخ نائيهاى آن شكافها آواز تسبيح گويندگان از ايشان در حظيره هاى پاكى، و پوششهاى پرده ها، و سرا پرده هاى بزرگى، و از پس آن آواز بهيبت- آنك گرفته شود از (او) گوشها- بزرگى خداى تعالى و عظمت و نور وجه او (است) كه باز دارد بينائيها را از رسيدن (به) آن، پس يابى كند و مانده بر حدهاى آن. بيافريد ايشان را بر صورتهاى مختلفات، و اندازه هاى متفاوتات، خداوند پرها كه شنا كند در ميان بزرگى عزت او، به خود نسبت نكنند آنچه ظاهر است در خلق از صنعت او، و دعوى نكنند به درستى كه ايشان آفريدند چيزى وا خدا از آنچه يگانه است خداى تعالى به آن، بلكه ايشان بندگانند، گرامى داشتگان خدايند، در پيش نمى رفتند او را به گفتار و ايشان به فرمان او عمل مى كنند. بكرد ايشان را در آنچه آنجا است سزاور و اهل امانت بر وحى او، و برداشتن فرمود ايشان را وا پيغمبران و دايعهاى امر او و نهى او، و نگهداش
تن ايشان از گمان شبهه ها، پس نيست از ايشان بگرداننده از راه خشنودى او. و مدد كرد ايشان را به فايده هاى يارى دادن، و شعار ساخت و در پوشيد دلهاى ايشان را وضيع شدن (و) فروتنى آرام دل، و بگشا(د) بر ايشان درهاى رام كرده وا بزرگيهاى او، و برپاى كرد براى ايشان نشانه هاى روشن و دليل بر علمها(ى) توحيد او (و) يكى گفتن. گران بار نكرد ايشان را گرانيهاى بزه ها و گناهها، و مرتكب نشد ايشان را عاقبت و نوبتهاى شبها و روزها، و نينداخت شكها به كشيدنهاى آن درستى ايمان ايشان، و نماليد و نسود گمانها بر جايهاى بستن يقين ايشان، و آتش نزد آتش زننده كينه ها در آنچه ميان ايشان است، و نر بود از ايشان سرگشتى آنچه رسيد از معرفت او- خدا- به ضميرهاى ايشان، و آرام گرفت از بزرگى او و چگونگى و هيبت بزرگى او در ميان سينه هاى ايشان، و طمع نكرد در ايشان انديشه هاى بد در دل ايشان تا اختيار كند به غالب وا شدن و ميل آن بر دلهاى ايشان. و از ايشان كسى هست كه او در آفرينش (چون) ميغى گران، و در بزرگى (چون) كوههاى بلند، و در سياهى (چون) شب سخت سياه، و از ايشان كس هست كه بكوفت قدمهاى ايشان نهايت زمين فروتر (را)، پس آن قدمها همچون علمهاى سفيد است، به درست
ى كه بيرون شد در شكافهاى هوا، و زير آن (قدمها) بادى است شتاب كننده كه باز دارد آن(ها) را بر آنجا كه رسد از حدها به نهايت. به درستى كه فارغ كرد ايشان را (از هر كار) مشغولى عبادت او، و نزديك گردانيد حقيقتهاى ايمان ميان ايشان و ميان معرفت او (سبحانه)، و وا بريد ايشان را (از ديگرى) يقين دانستن بد و وا شوق وا او، و تجاوز نكرد رغبتهاى ايشان آنچه نزديك او است وا آنچه نزديك غير او است. به درستى كه بچشيدند شيرينى معرفت او را، و بياشاميدند به كاس سيرابى از محبت (او)، و متمكن (و جاى گير) شد در ميان دلهاى ايشان آميختگى و وصلت ترس او. پس گردانيدند به درازى طاعت راستى پشتهاى ايشان را، (و پايان نيافت) و به آخر نكرد درازى رغبت كردن به او- خداى- (استعداد) زارى كردن ايشان (را)، و رها نكرد از (گردنهاى) ايشان بزرگى نزديك و قربت (به خدا) ريسمان فروتنى ايشان، و غلبه نكرد ايشان را شگفت آوردن (و خودپسندى) پس بسيار شمرند آنچه بگذشت از طاعت ايشان، و دست نداشت ايشان را فروتنى (در) بزرگى خدا بهره اى در بزرگ داشتن نيكوئيهاى ايشان، و جارى نشد سستى ها در ايشان بر درازى مواظبت و عادت ايشان، و نقصان نشد رغبتهاى ايشان پس خلاف كنند (و برگردن
د) از اميد پروردگار ايشان. و خشك نشد براى درازى راز گفتن (ايشان) سرهاى زبانهاى ايشان، و مالك نشد ايشان را شغلها به غير عبادت خدا تا منقطع شود به آواز پنها(ن) وا او آوازهاى ايشان، و مختلف نشد در مقامهاى طاعت دوشهاى ايشان، و باز نگردانيدند- وا راحت و آسودگى تقصير كردن در فرمان او- گردنهاى خود را. و بايد كه غلبه نكند بر درستى جد ايشان سستى غفلتها، (و) نمى كشد (كمان را) در همتهاى ايشان، فريبهاى آرزوها. به درستى كه فرا گرفتند خداوند عرش را ذخيره نهاده براى روز حاجت ايشان، و قصد كردند ايشان او را- نزديك بريده شدن خلق وا آفريدگان (در التماس حاجت)- به رغبت ايشان، قطع نكنند مدت غايت عبادت او (را)، و باز نمى گرداند ايشان را حريص شدن به لازم شدن طاعت او مگر وا (استعداد) غير منقطع شونده دلهاى ايشان از اميد او و ترس او. منقطع و بريده نشد سببهاى خوف و ترس ايشان تا سستى كنند در كوشش ايشان، و اسير نكرد ايشان را طمعها تا برگزينند زودى سعى (در دنيا) بر كوشش (دائمى) ايشان (در آخرت). و بزرگ نشمرند آنچه بگذشت از عملهاى ايشان، و اگر بزرگ شمردندى آن را ناپديد كردى اميد (كه) از (جانب) ايشان (است) ترسهاى خوف ايشان، و اختلاف نكنند در
پروردگار خويش به سبب دريافتن شيطان بر ايشان. و جدا نكندشان بدى بريده شدن از يكديگر به عداوت، و مستولى نشد بر ايشان حسد بردن بر يكديگر، و جدا نكند ايشان را گرديدنهاى روزگار به مرگ، و قسمت نكرد ايشان را صنفهاى همتها. پس ايشانند اسيران ايمان كه رها نكرد ايشان را از رسن او بگشتن و نه بگرديدن، و نه سستى و نه ضعف، و نباشد در طبقهاى آسمانها (به مقدار) جايگاه پوستى مگر كه بر او فرشته اى باشد سجده كننده، يا سعى كننده خدمت، (كه) زيادت مى كنند- بر درازى طاعت به پروردگار خود- دانش (خود را)، و زيادت (مى كند) بى همتائى خداى ايشان در دلهاى ايشان بزرگى.