ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله جوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تا كه چون بگذشت (عمر) به راه خود، و گردانيد (آن خلافت) را در ميان جماعتى كه دعوى كرد كه من يكى از ايشانم، پس اى فرياد خدا را و مرشورى! وقتى كه در معرض شد شك در من وا اول از ايشان، تا كه گشتم اكنون كه باز مى بندند مرا با اين مانندها، ليكن من به پريدن نزديك شدم چون نزديك شد بر ايشان پريدن، و پريدم چون پريدند ايشان. پس بچسبيد مردى- سعد وقاص- از ايشان براى كينه خود، و ميل (و اعراض) كرد ديگرى، يعنى عبدالرحمن عوف براى داماد(ى) خو(د)، وا شخص زبون طلحه و زبون زبير،
تا كه برخاست سيم قوم، يعنى عثمان، بردارنده (بود) هر دو زير بغل خود را (كه) ميان موضع سرگين او و موضع خوردن او (است)، و برخواست با او پسران پدر او (يعنى بنى اميه)، مى خوابيدند مال خدا را همچو خاييدن شتر گياه بهارى را، تا كه تاب باز داده شد بر او (ريسمان) محكم تافته او، و تمام بكشت بر او عمل (او)، و هلاك كرد او را پرى شكم (او).

پس نترسانيد مرا (چيزى پس از قتل عثمان) مگر كه مردمان بر من همچو بش كفتار پياپى مى آمدند بر من از هر جانبى، تا كه به درستى كه به پاى سپردند حسن و حسين را، و بشكافتند هر دو دوش جامه مرا، جمع شوندگان گرد من همچو رمه گوسفند. پس آنگاه كه برپاى خاستم به كار خلافت، بشكستند بيعت را گروهى، و مارق شدند ديگرى، و فاسق شدند ديگران، گوئيا كه ايشان نشنيده اند از خداى- كه منزه است- كه گويد: آن سراى آخرت گردانيديم آن را براى آن كسانى كه نخواهند بلندى در زمين، و نه تباهى، و سرانجام نيك مر پرهيزگاران راست. آرى به خدا بدرستى كه شنيدند اين آيت را، و ياد گرفتند آن را، وليكن آراسته شد دنياى ايشان را در چشمهاى ايشان، و به شگفت آورد ايشان را آرايش آن.

بدان به حق آن كسى كه بشكافت دانه را، و بيافريد آدمى را كه اگر نه براى حاضر بودن ناصر بودى (براى بيعت)، و قائم بودن حجت ببودن يار، و آنچه فرا گرفت خدا بر علما كه قرار ندهند بر پر خوردن ستمكار، و نه گرسنگى ستم رسيده، هر آينه انداختمى اين ريسمان خلافت را بر كوهان آن ناقه- به مثل- و آب دادمى آخر آن را به كاسه اول آن، و هر آينه يافته بوديد دنياى شما را اين، بى رغبت تر نزديك من از عطسه بزى. گفتند كه برخاست به (سوى) او مردى از اهل رستاق- نزديك رسيدن او، عليه السلام، وا اين جايگاه از خطبه او- پس بداد او را نامه اى، پس رو آورد مى نگرست در او، پس آنگاه كه پرداخت از خواندن آن (نامه)، گفت مر او را پسر عباس: اى اميرمومنان اگر برانى گفتار از آنجا كه برسانيدى. پس گفت: چه دور است اى پسر عباس! اين سختى و دشواريى بود كه آواز كرد پس آرام گرفت، گفت پسر عباس: پس به خدا اندوه نخوردم بر سخنى هرگز، همچو اندوه من بر اين سخن كه نبود اميرمومنان برسانيدى از آن سخن آنجا كه خواست. (سخن آن حضرت- عليه السلام- در اين خطبه): چون راكب اشتر كره رام نكرده اگر بردارد مر او را مهار بدرد و اگر نرم گرداند مر او را برجهد، مى خواهد او، ع
ليه السلام، چون محكم گرداند بر او در كشيدن مهار و آن بكشد سر خود را ببرد و بدرد بينى خود را، و اگر نرم گرداند آن را چيزى وا دشوارى آن، در هلاكت افتد به آن، پس مالك نباشد آن را. و گويند: بردارد ناقه را، چون بكشد سر خود را به مهار پس بردارد او را، و درآويزد نيز، ذكر كرد اين را پسر سكيت در اصلاح آوردن سخن. و بدرستى كه گفت، عليه السلام: برداشت مر آن را و نگفت: برداشت او را، به درستى كه او گردانيد (آن را) در مقابله گفتار او نرم گردانيد مر آن را. پس گوئى كه او گفت: اگر بردارد (راكب سر ناقه را به مهار)، يعنى باز دارد او را بر آن.

/ 398