همراه با پیامبران در قرآن نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
روزى آنها را دعوت كرد و براى نشستن آنان
جايگاهى بسيار باشكوه تدارك ديد، و طبق رسم اشراف، براى راحتى بيشتر آنها، بالشهايى برپشتىها
قرار داد و پس از آن كه ميهمانان وارد شده و در جاى خود قرار گرفتند، به كنيزكان خويش دستور داد تا
خوراك آماده سازند و همانگونه كه رسم است، براى بريدن گوشت و ميوه، كارد بر سفره مىچينند، به
هريك از ميهمانان كاردى سپرد و سپس شروع به خوردن كردند و با شادمانى و خندهكنان به گفتوگو
پرداختند.در اين هنگام، زليخا به يوسف دستور داد تا بر آنها وارد شود.زنان كه از چهره فوقالعاده
زيباى يوسف(ع) مات و مبهوت شده بودند، از فرط شگفتى و بهت از ديدار او در حالى كه ميوه را با كارد
مىبريدند، دستان خويش را مجروح ساخته و درد خود را از ياد بردند و گفتند:اين شخص با اين زيبايى و
صفات، بشر نبوده، بلكه فرشته است.وقتى همسر عزيز ديد ميهمانان نيز در محو جمال يوسف با وى شريك شدند راز دل خويش را برايشان بازگو كرد
و گفت:اين همان جوانى است كه شما مرا در گرفتارى عشق او نكوهش مىكرديد. زيبايى وى، شما را مات و
مبهوت ساخته و از خود بىخود كرد. اين همان جوانى است كه خواستم او را بفريبم، ولى امتناع ورزيد و
سوگند خوردم كه اگر مرا كامروا نكند، كيفرش زندان باشد،تا خوار و بىمقدار گردد.يوسف در برابر اين تهديد، سست نشده، همان گونه كه به نصيحت آن زنان گوش فرا نداد و به خداى خويش پناه
برد و زندان را بر معصيت او ترجيح داد. و از پروردگار خويش خواست شرّ مكر و حيله آنان را از او برطرف
سازد تا به تمايلات نفسانىشان تمايل نشان ندهد و بدين ترتيب، از كمخِرَدان بهشمار آيد.خداوند
دعايش را به اجابت رساند و اين گناه را از او دور ساخت. به راستى تنها او، دعاهاى پناهبرندگانِ به
درگاهش را مىشنود.خداى متعال فرمود:وَقالَ نِسْوَةٌ فِى المَدِينَةِ امْرَأَةُ العَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ
شَغَفَها حُبّاً إِنّا لَنَراها فِى ضَلالٍ مُبِينٍ * فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ
إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَئاً وَآتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً
وَقالَت اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ
وَقُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلّا مَلَكٌ كَرِيمٌ * قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذِى
لُمْتُنَّنِى فِيهِ وَلَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما
آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصّاغِرِينَ * قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ
مِمّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَإِلّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ
مِنَ الجاهِلِينَ * فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ
السَّمِيعُ العَلِيمُ؛(2)زنانى كه در شهر بودند گفتند:همسر عزيز با غلام خود مراوده برقرار كرده است و علاقه به يوسف، او را
شيفته خود ساخته و ما او را در گمراهى آشكارى مىبينيم. وقتى زليخا از ملامت زنان در باره خود آگاه
شد، در پى آنها فرستاد و مجلسى آراست و براى هريك تكيه گاهى قرار داد و به دست هريك كاردى و ترنجى داد
و سپس به يوسف گفت:به مجلس اين زنان در آى. چون زنان مصر يوسف را ديدند، محو جمالش شده و بر حسن و
زيبايى او شگفتزده شدند و دستهاى خود را از فرط شگفتى بريدند و گفتند:تبارك الله! اين جوان از جنس
بشر نيست، بلكه فرشته است.زليخا گفت: اين همان نوجوانى است كه مرا در محبّتش ملامت مىكرديد. من از
او تقاضاى مراوده كردم و او عفّت ورزيد و اگر از اين پس هم خواهش مرا ردّ كند قطعاً بايد زندانى شود و
خوار و ذليل گردد.يوسف كه اين سخن شنيد عرضه داشت:پروردگارا، زندان بهتر از چيزى است كه مرا به سوى
آن فرا مىخوانند و اگر مكر و حيلهزنان را از من دفع نفرمايى به آنها تمايل پيدا كرده و از
زمرهجاهلان و شقاوتمندان درخواهم آمد. خداوند دعاى او را مستجاب گرداند و مكر آنها را از او
برطرف ساخت. به راستى كه او شنونده داناست.