بقيه را در خوشه نگه داريد و پس از اين سالها، هفت سال قحطى و خشكسالى فرا مىرسد و شما آنچه را
ذخيره كردهايد به مصرف قوت مردم مىرسد، جز اندكى كه براى بذر در انبار نگه مىداريد و پس از
سالهاى قحطى، باز سالى مىآيد كه مردم در آن بهآسايش و فراوانى نعمت مىرسند.
تحقيق ماجرا
رئيس سقاها، تعبير رؤيا را به عرض شاه رساند و او دانست كه تعبير خواب با رؤيايى كه ديده سازگار است وحاكى از فكر و انديشه بالاى تعبير كننده آن است. از اين رو وى را خواست تا برخى از جزئيات موضوع را از
او جويا شود، فرستاده، نزد يوسف رفت تا تمايل پادشاه را به وى ابلاغ كند.يوسف براى بيرون رفتن
اززندان، از خود اشتياق نشان نداد، بلكه پافشارى كرد در زندان بماند تا تهمتى را كه ستمكارانه بدو
بسته بودند، از او برطرف گردد.يوسف از فرستاده خواست نزد پادشاه برگردد و از او بخواهد پيرامون
ماجرايى كه بر ضدّ او به عرض وى رسيده، تحقيق كند و از زنانى كه در مراسم وليمه همسر عزيز شركت كرده و
در آن مجلس دستهاى خود را بريدند، از علت زندانى شدن وى بپرسد، چه اينكه آنها شاهد ماجراى او
بودهاند.فرستاده پادشاه مطالب يوسف را به عرض وى رسانيد و پادشاه در تحقيق پيرامون درخواست وى درنگ نكرد.نماينده خود را نزد آن زنان فرستاد و آنها را گردآورد و حقيقت ماجرايى را كه از يوسف در حضور همسر
عزيز مىدانستند، از آنان جويا شد و بدانها گفت:چه چيز باعث شد كه شما يوسف را به خود فرا خوانديد؟آيا از او تمايلى به خود احساس كرديد؟ آيا وى خنده كرد، و به شما اظهار عشق كرد كه شما را به خود
فراخوانده و جرأت كرديد كارى را كه در شأن شما نيست از او درخواست كنيد؟زنان اظهار داشتند پناه
مىبريم به خدا (ما از او كار خلافى نديديم).اينجا بود كه زليخا ديد مقتضاى حكمت و انديشه اين است كه
بر واقعيت اعتراف كند؛ زيرا اگر بر تصميم خود باقى مىماند، زنها بر آنچه كه قبلاً در ماجراى خود و
يوسف در حضور آنها اعتراف كرده بود، بر ضدّ او گواهى و شهادت مىدادند، و يا شايد پس از آنكه جمعيت
زنان به پاكدامنى و عفّت يوسف گواهى دادند، وجدانش بيدار شده بود، از اينرو، در اين وضعيت چارهاى
نداشت جز اينكه به حقيقت مطلب اعتراف كند كه او قصد فريب يوسف را داشته است، ولى يوسف در برابر نقشه
او مقاومت به خرج داده و تهمتى را كه يو
سف به زليخا نسبت داده، صحيح و درست است، و علت اين اعتراف را اين دانست كه او خواسته به يوسف اعلام
كند،وى فرصت غيبت و زندانى بودن يوسف را براى ادامه تهمت برگردن خود، مغتنم نشمرده است.سپس زليخا تصميم گرفت پوزش خواهى كند از اينكه نفس آدمى ميل به كار ناروا دارد، مگر آن را كه خدا
نگاهدارد و حمايت كند و خداوند بخشاينده توبهكنندگان است:وَقالَ المَلِكُ ائْتُونِى بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ
فَاسْأَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللّاتِى قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّى بِكَيْدِهِنَّ
عَلِيمٌ * قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذ راوَدتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما
عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالتِ امْرَأَةُ العَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الحَقُّ أَنَا
راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ * ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّى لَمْ
أَخُنْهُ بِالغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لايَهْدِى كَيْدَ الخائِنِينَ * وَما أُبَرِّيءُ نَفْسِى
إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ (4)پادشاه گفت:او را نزد من آوريد، وقتى فرستادهاش نزد يوسف آمد، وى گفت:نزد شاه برگرد و از او بپرس،
چه شد كه زنان مصرى، دستان خود را بريدند. پروردگار من به مكر و حيله آنان آگاه است.شاه، زنان را
خواست و بدانها گفت:ماجراى مراوده شما با يوسف چه بوده.آنها گفتند:حاش لله كه ما از يوسف هيچ بدى
نديديم، همسر عزيز مصر در اين هنگام اذعان كرد كه هم اكنون حقيقت روشن شد و من به ميل خود با يوسف عزم
مراوده داشتم و او راست مىگويد و ابراز اين موضوع براى اين بود كه عزيز مصر بداند من در غياب او به
وى خيانت نكردهام و خداوند خيانت كاران را به مقصود نمىرساند و من خودستايى نكرده و خود را از عيب
و تقصير مبرا نمىدانم؛ زيرا نفس اماره، انسان را به كارهاى زشت و ناروا وا مىدارد، مگر خداوند با
لطف خود شخص را نگه دارد. به راستى كه پروردگارم بخشنده و مهربان است.