پاسخ داد:تو قادر بر صبر و شكيبايى با من نيستى و چگونه مىتوانى بر چيزى كه بدان آگاهى ندارى صبر
نمايى.موسى گفت:ان شاءالله مرا شكيبا خواهى يافت و نافرمانى تو نخواهم كرد، شخص عالم (خضر) گفت:اگر
در پى من هستى از هيچ چيز مپرس تا خودم آن راز را برايت فاش سازم.
اعتراض موسى
موسى و عبدصالح در ساحل دريا راه افتادند، در نزديكى آنان كشتى در حركت بود. از صاحبان كشتى درخواستكردند كه آنان را با خود ببرند و آنها هم پذيرفتند و آن دو سوار بركشتى شدند، عبدصالح بىآنكه
صاحبان كشتى متوجه شوند به ديواره چوبى كشتى تكيه زده و آن را به گونهاى سوراخ كرد كه بعدها قابل
ترميم باشد، موسى از اين كار بيمناك شد و پيمانى را كه با خود بسته بود تا به كارهاى عبدصالح اعتراض
نكند، فراموش نمود.از اين رو گفت:تو كشتى كسانى را كه در مورد ما ميهماننوازى كردند، سوراخ
مىكنى تا آنها را غرق نمايى؟كار بسيار ناپسندى انجام دادى، ولى عبدصالح او را به شرطى كه بين آنها
منعقد شده بود ياد آور شد. موسى به اشتباه خود پى برد و از او خواست كه بر فراموشى او خرده نگيرد.در طى مسير نوجوانى را ديدند كه با همسالان خود مشغول بازى است، عبدصالح ترفندى به كار برد تا او را
دور از رفقايش گرفته و به قتل رساند، قلب موسى از اين عمل ناروا به تپش افتاد و شديداً به او اعتراض
كرد و گفت:چرا نفسى پاك را بى آنكه گناهى مرتكب شده باشد به قتل رساندى؟كار بسيار ناپسندى انجام
دادى. عبدصالح، با لحنى نكوهشگرانه به وى گفت:آيا به تو نگفتم كه هرگز صبر و تحمل كارهايى را كه
همراه من مشاهده مىكنى نخواهى داشت؟موسى در حالى كه از كرده خود پشيمان بود بدو پاسخ داد:اگر از
اين به بعد درباره چيزى از تو پرسيدم با من همراهى مكن و اين خود، برايت عذر و بهانهاى باشد كه از من
جدا شوى، و سپس به راه خود ادامه داد تا اينكه خستگى و گرسنگى بر آنان مستولى شد، داخل روستايى
شدند، از مردم روستا درخواست غذايى كردند، ولى اهالى آنجا از پذيرايى آنان خوددارى كرده و به
گونهاى غير محترمانه آنها را برگرداندند.آنان در بازگشت ديوارى را در آستانه انهدام ملاحظه كردند
و عبدصالح آن را ترميم كرد و پايههاى آن را استحكام بخشيد، موسى تحمل نكرد و گفت:آيا براى پاداش
كسانى كه ما را ازديار خود بيرون راندند، ديوار
آنان را ترميم مىكنى؟اگر مىخواستى مىتوانستى در قبال كار خود لا اقل مزدى بگيرى تا با آن
خوراكى تهيه كنيم. و پس از اين اعتراض بين موسى و عبدصالح جدايى حاصل شد.خداى متعال فرمود:فَانْطَلَقا حَتّى إِذا رَكِبا فِى السَّفِينَةِ خَرَقَها قالَ أَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ
أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً * قالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِىَ
صَبْراً * قالَ لا تُؤاخِذنِى بِما نَسِيتُ وَلا تُرْهِقْنِى مِنْ أَمْرِى عُسْراً * فَانْطَلَقا
حَتّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ
لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً * قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِىَ
صَبْراً * قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَىءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِى قَدْ بَلَغْتَ مِنْ
لَدُنِّى عُذراً * فَانْطَلَقا حَتّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها
فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ
لَوْشِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً * قالَ هذا فِراقُ بَيْنِى وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ
بِتَأْوِيلِ ما لَمْتَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً؛(3)مسير خود را ادامه داده تا اينكه بركشتى سوارشدند.شخص عالم (خضر) كشتى را سوراخ كرد، موسى بدو گفت:آيا اين كشتى را سوراخ كردى تا مسافرانش را غرق نمايى؟بسيار كار زشتى انجام دادى.فرد عالم به موسى
گفت:آيا به تو نگفتم توانايى صبر با من را ندارى؟موسى گفت:بر من خرده مگير كه شرط خود را فراموش
كردم و مرا تكليف طاقت فرسا ننما، و باز هم روان گرديدند تا به پسر بچهاى برخوردند.شخص عالم او را
به قتل رساند.