يوسف و معرفى خود به برادران
برادران يوسف در مصر
سرانجام، تعبير خوابى كه يوسف براى پادشاه در مورد آمدن هفت سال فراوانى و حاصلخيزى انجام داد،تحقق يافت و يوسف با تدبير و انديشه خود به اداره امور پرداخت و غلاّت فراوانى را انبار نمود. و سپس
هفت سال بعدى خشكسالى فرارسيد، و گرسنگى و قحطى ايجاد شد. به ويژه در كشورهاى مجاور، مانند فلسطين كه
مردم آن سامان آمادگى براى چنين سالى نداشتند.يعقوب و فرزندانش نيز مانند ديگران در تنگنا و سختى زندگى قرار گرفته و شنيدند كه در كشور مصر، ارزاق
و غلات يافت مىشود، لذا از فرزندان خود - غير از بنيامين - خواست تا به مصر رفته و كالا و نقدينه (پول)و ديگر چيزهايى را كه دارند با خود ببرند و با گندم و جو معاوضه كنند.برادران يوسف به مصر رسيدند و نگهبانان با ديدن اين افراد كه با شكل و تعدادى خاص جلب توجه
مىكردند، بدانان مشكوك گشتند و آنهارا دستگير كرده و نزد يوسف بردند و در كاخ وى بر او وارد شدند.يوسف آنها را از چهره و كيفيت سخنگفتن و لباسهاى مخصوص فلسطينىها شناخت، ولى آنها به دليل دور
بودن كشور و مدت طولانى جدايى و تغيير شكل و قيافه، يوسف را نشناختند. علاوه بر اين كه وى با لباسى
ويژه در پست وزارت اقتصاد حضورداشت، و با زبان مصرى قديم سخن مىگفت و چون عنوان پادشاه مصر را
داشت، تغييرنام داده، وى را «صفنات فعينع(1)» مىخواندند.يوسف برادران خويش را به عنوان ميهمان پذيرفت و بيش از حقشان به آنان گندم و جو اعطا كرد، و توشه راه
و چيزهايى را كه مسافر بدان نياز دارد، نيز به آنها بخشيد، و زمانى كه آماده حركت شدند بدانها گفت:برادرِ پدرى خود را نزد من آوريد و اگر برادرتان را حاضر نكنيد برايتان دردسر ايجاد مىكنم و بار
دوم كه به مصر باز مىگرديد به شما ارزاق نخواهم داد، و نيز اگر آنچه را مىخواهم عملى و اجرا
نكنيد، به شما اجازه ورود به كشورم را نخواهم داد.وقتى يوسف از برادرانش اين را خواست و آنها را به نياوردن برادرِ پدرىشان، هشدار داد، آنها يوسف را
مخاطب ساخته و گفتند:ما با پدرمان به گونهاى برخورد خواهيم كرد كه كوتاه بيايد و به ما اجازه دهد
تا او را به مصر بياوريم، و تأكيد مىكنيم كه به زودى آنچه را از ما درخواست كردى، عملى سازيم. و
زمانى كه تصميم رفتن گرفتند، يوسف به خدمتكاران خود دستور داد تا پولى را كه آنان براى خريد كالا با
خود آوردهاند، بىآنكه متوجّه شوند، در باروبنه آنها قرار دهند.يوسف با اين كار خواست، وقتى
برادرانش به فلسطين بازگشتند و برخورد شايسته او را ديدند، نسبت به او حُسن ظن داشته باشند. يوسف در
كرم و بخشش در حدّ بسيار بالايى قرار داشت و اين كار را بدين سبب انجام داد تا برادرانش را جهت بازگشت
نزد او تشويق كند و بدانند كه يوسف نسبت به آنان مهربان است، و توقع كارهاى خيرخواهانه بيشترى از او
داشته باشند. خداى متعال فرمود:وَجاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ * وَلَمّا
جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِى بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلا تَرَوْنَ أَنِّى
أُوفِى الكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ المُنْزِلِينَ * فَإِنْ لَمْتَأْتُونِى بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ
عِنْدِى وَلا تَقْرَبُونَ * قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَإِنّا لَفاعِلُونَ * وَقالَ
لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِى رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذا
انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛(2)