سرگذشت داود
قضاوت داود
داود(ع) روزها و اوقات خويش را به چهار قسمت تقسيم كرده بود:يك روز براى عبادت و روزى براى قضاوت وداورى و يك روز ويژه پند و اندرز و روزى هم به كارهاى شخصى خود اختصاص داده بود. دريكى از روزهايى كه
ويژه امور شخصى او بود و به كارهاى خود مىپرداخت و كسى در آن روز حق برهم زدن آرامش و آسايش وى را
نداشت دو مرد، دور از چشم نگهبانان از دژهاى كاخ وى عبور كرده و وارد اتاق او شدند. داود به طور
ناگهانى با آنان روبهرو گشت و بر جان خويش بيمناك شد و تصور كرد آنها براى كشتن وى آمدهاند ولى،
آن دو به داود گفتند:بيم به خود راه مده، ما دو نفر با يكديگر نزاعى داريم كه داورى را نزد شما
آوردهايم و شما به حق و عدالت ميان ما داورى كن كه در حقّ ما ستم نشود و ما را به راه راست و صحيح
هدايت كن و آنگاه كسى كه به حقّ او تجاوز شده بود، دعواى خود را مطرح كرد و گفت:اين برادر دينى من (و
به دوستش اشاره كرد) تعداد نَوَد و نُه رأس گوسفند دارد و من تنها داراى يك رأس هستم، ولى او چشم طمع
به تنها گوسفند من دوخته و قصد دارد آن را ازمن بستاند و به گوسفندانش بيفزايد و من سعى كردم او را به
ناروايى درخواستش قانع سازم، ولى مو
فق نشدم و او در بحث و مناقشه بر من چيره گشت.داود ماجرا را شنيد و عمل طرفى را كه از گوسفندان زيادى برخوردار بود، ناپسند شمرد كه نمىبايد تنها
گوسفند دوستش را از او بگيرد، لذا او را در مورد اين تقاضايش ستمكار تلقى كرده و عليه او حكم نمود،
مانند بسيارى از دوستان كه سعى دارند به ديگر دوستان خود ظلم و ستم روا دارند، حال آنكه لازم است
دوستان با يكديگر منصفانه برخورد كنند.متأسفانه، اين خوى ناپسند در بسيارى از مردم وجود دارد، مگر
مؤمنينى كه اعمالى شايسته انجام مىدهند و تعداد آنها در جامعه انسانى انگشت شمار است.اينجا بود كه
داود متوجه شد، خداوند اين دو متخاصم را با طرح اين نزاع نزد او فرستاده تا او را در بوته آزمايش قرار
دهد و بدين وسيله بداند، آنگونه كه سزاوار مقام و منصب اوست بايد حكم صادر كند. از اين رو داود(ع)ازخداى خويش طلب عفو و بخشش كرد و در مقابل او كرنش نموده و سر برآستان ربوبىاش ساييد تا توبهاش
را بپذيرد و خداوند توبه او را پذيرفت و به او اطمينان داد كه ازبندگان مقرّب او بوده و جايگاهش در
بهشت جاودان خواهد بود. خداى متعال فرمود:وَهَلْ أَتاكَ نَبَأُ الخَصْمِ إِذ تَسَوَّرُوا المِحْرابَ * إِذ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ
مِنْهُمْ قالُوا لاتَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالحَقِّ
وَلا تُشْطِطْ وَاهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ * إِنَّ هذا أَخِى لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ
نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَعَزَّنِى فِى الخِطابِ * قالَ لَقَدْ
ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ الخُلَطاءِ لَيَبْغِى
بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَقَلِيلٌ ما هُمْ
وَظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ راكِعاً وَأَنابَ * فَغَفَرْنا
لَهُ ذلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَحُسْنَ مَئابٍ؛(1)آيا ماجراى آن دو فرشته به صورت خصم به تو نرسيد، آنگاه كه بدون اجازه وارد جايگاه داود شدند و او
بسيار بيمناك شد.آنان به داود گفتند:بيم نداشته باشد، ما دو تن با يكديگر اختلافى داريم و اينك شما
بين ما به حق داورى نما و در مورد هيچكدام از ما جور و ستم و يا طرفدارى نكن و ما را به راه راست
دلالت فرما. اين برادر دينى من تعداد نَوَد و نُه رأس گوسفند دارد و من تنها داراى يك گوسفند هستم، او
با تهديد، خواهان يك گوسفند من است.