گذاشتند، روحيه خود را باختند و چيزى نمانده بود كه به سمت آنان رو آورند، ولى خداوند آنها را از اين
كار حفظ، و در آن پا برجا گرداند.خداى متعال فرمود:إِذ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَاللَّهُ وَلِيُّهُما وَعلى اللَّهِ
فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ؛(2)آنگاه كه دو گروه از شما در انديشه فرار از جنگ بودند و خدا يار آنها بود و مؤمنان بر خداوند توكل
مىكنند.بدين سان رسول اكرم(ص) با هفتصد تن از ياران خويش باقى ماند و آنان را براى نبرد با سههزار نفر از
دشمنان خود مهيا كرد.
سفارش پيامبر(ص)
مسلمانان به راه خويش ادامه دادند تا در يكى از نواحى كوه اُحد واقع در شمال شرقى يثرب(مدينه) فرودآمدند، به گونهاى كه كوه پشت سر آنان قرار گرفت، پيامبر(ص) بدانان فرمود:«تا زمانى كه اجازه ندهم
كسى حقّ درگيرى و نبرد ندارد». كفار در دشت مستقر شده و تعداد بسيارى از زنان را با خود همراه داشتند
تا آنها را به نبرد تشويق نمايند، سپاه كفر تعداد دويست اسب در اختيار داشتند و خالد بن وليد را -كه
هنوز مسلمان نشده بود - در ميمنه سواره نظام، و در ميسره آن عِكرِمه، پسر ابوجهل را قرار داده بودند.پيامبر بزرگوار اسلام(ص) تيراندازان خود را، كه به پنجاهتن مىرسيدند، فرا خواند و آنها را پشت سر
سپاه و بر بالاى كوه گماشت و بدانان دستور داد، چه مسلمانها پيروز شوند و چه شكست بخورند، به هيچ وجه
محل و جايگاه خود را ترك نكنند و عبداللهبن جبير را به فرماندهى آنها منصوب فرمود.رسول خدا(ص) براى برانگيختن حسّ رقابت شديد در ابراز دلاورى و شجاعت، شمشيرى را برگرفت و ياران خود
را مخاطب ساخت و فرمود:كيست كه اين شمشر را بگيرد و حقّ آن را ادا كند. عدهاى بهپا خاستند، ولى
پيامبر از دادن شمشير به آنها خوددارى كرد تا اينكه ابودجانه به پا خاست و عرض كرد:اى رسولخدا(ص)
حقّ اين شمشير چيست؟حضرت فرمود:آنقدر به وسيله آن با دشمن بجنگى تا خم شود. ابودجانه مردى شجاع و
دلير بود و دستمال سرخى با خود داشت و هرگاه آن دستمال را به پيشانى خود مىبست، مردم مىدانستند كه
وى به شدت نبرد خواهد كرد. او شمشير را از پيامبر (ص) ستاند و دستمال سرخ خويش كه آن را «دستمال مرگ»
مىگفتند بيرون آورده و بر سر خود بست و طبق عادتش در جنگ، مغرورانه بين دو صف لشكر به حركت در آمد.وقتى رسول خدا(ص) او را با اين حالت غرور مشاهده كرد فرمود: خداوند اين گونه راه رفتن را جز در چنين
موردى دوستندارد.
پيروزى مسلمانان
دو سپاه به يكديگر حملهور شدند و مسلمانان در بهترين صورت، دلاورى و شجاعت خويش را به منصّه ظهورگذاشتند. ابودجانه وارد ميدان نبرد شد و با هر يك از نيروهاى دشمن كه روبهرو مىشد او را از پا در
مىآورد. حمزه عموى پيامبر نيز به ميدان شتافت و دو تن از پرچمداران سپاه كفر و ديگر نيروها را به
قتل رساند، در اين هنگام، غلامى حبشى به نام «وحشى» كه در پرتاب نيزه مهارت داشت و كمتر نيزهاش به
خطا مىرفت، در كمين حمزه بود، مالكِ(3) وى [جبير بن مُطعِم] به او وعده داده بود براى انتقام جويى
از حمزه، در صورتى كه او را از پاى در آورد، وى را آزاد خواهد كرد. از اين رو، حمزه مورد اصابت نيزه وى
قرار گرفت و ضربهاى كارى بر او وارد شد كه در اثر آن به شهادت رسيد.پرچمدار سپاه اسلام مصعب بن ابى
عمير بود كه مبارزه را ادامه داد تا به فيض شهادت رسيد و رسولاكرم(ص) پرچم را به دست
علىبنابىطالب سپرده و بدو فرمود:پرچم را به پيش ببر و على(ع) در حالى كه مىگفت:من «ابوالقصم»
هستم به پيش رفت.«ابوسعد بن ابى طلحه» پرچمدار سپاه مشركان بر او بانگ زد:اى ابوالقصم، آيا به فردى
مبارز نياز دارى؟