به او قدرت و سلطنت داد.آنگاه كه ابراهيم گفت:خداى من آن است كه زندهمىكند و مىميراند.پادشاه
گفت:من نيز زنده مىكنم و مىميرانم!ابراهيم گفت:خداوند خورشيد را از مشرق برمىآورد، تو آن را
از مغرب برآور!كافران مبهوت گشتند و خداوند ستمگران را هدايت نمىكند.مفهوم اين آيه اين است كه آيا ملاحظه نمىكنى كسى را كه از دلايل ايمان به خدا چشم پوشيده و در باره
خدايى پروردگار و يگانگى او با ابراهيم(ع) به بحث و مجادله پرداخته است و سبب اين بحث و مناقشه اين
بود كه خداوند آن پادشاه را قدرت دنيوى بخشيده و همين سبب غرور و تكبّر و خودبينى او شده بود.نمرود در باره صفات خداى حضرت ابراهيم(ع) كه مردم را به پرستش او دعوت مىكرد، وى را مورد پرسش و سؤال
قرار داد. ابراهيم(ع) به او پاسخ داد:پروردگار او خدايى است كه «زنده مىگرداند و مىميراند» او به
وجود آورنده و ايجاد گر حيات و زندگى است و اوست كه «مىميراند» يعنى همان حيات را سلب كرده و
برمىگيرد، ولى آن پادشاه كه به قدرت خود مغرور بود به ابراهيم پاسخ مىدهد: «أَنا أُحْيِى
وَأُمِيتُ؛ من هم زنده مىكنم و مىميرانم».ابراهيم(ع) گفت:چگونه مىميرانى و زنده مىكنى؟پادشاه گفت:من دو نفر را كه هر كدام سزاوار كيفرند گرفته، يكى از آنان را مىكشم و در حقيقت او را
مىميرانم و از كيفر ديگرى در مىگذرم، پس در واقع با اين كار او را زنده مىكنم.ترديدى نيست كه سخن پادشاه گفتهاى اشتباه و غير واقعى بود؛ زيرا زنده كردن حقيقى آن است كه
آفريدهاى از نيستى به هستى آورده شود؛ به همين دليل مىبينيم كه ابراهيم(ع) به جهت اينكه سخن
پادشاه عارى از منطق بوده با او به بحث و مناقشه نپرداخته است.از اين رو تصميم گرفت براى مناقشه با
او راه ديگرى را برگزيند تا نتيجهاى بهتر داشته و سريعتر راه را بر او ببندد تا بتواند او را
مُجاب ساخته وساكت كند.به همين سبب ابراهيم(ع) فرمود:فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ
المَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ المَغْرِبِخداوند خورشيد را از مشرق بر مىآورد [اگر راست
مىگويى] تو آن را از مغرب برآور.نمرود ادّعا مىكرد كه با خدا شريك است و معناى شريك بودن اين است كه در قدرت با هم مساوى باشند؛
بنابراين پادشاهى كه مدّعى خدايى است بايد قدرت خود را در تغيير مسير خورشيد نشان دهد، اما وى [ازاين
سخن] برآشفت و پاسخى براى گفتن نداشت.در آيه شريفهاى كه ياد آور شديم، قرآن به طور صريح ادعاى خدايى پادشاه را متذكّر مىشود كه اين
خود يك پيروزى علمى براى قرآن به شمار مىآيد.در موزه «اسمُول» در انگليس نام خاندانهايى كه پس از طوفان بر بابل فرمانروايى كردهاند، ذكر شده
است و در لوحهايى كه در حفّارىها به دست آمده و در آنجا نگهدارى مىشوند آمده است:اين پادشاهان
از آسمان فرود آمدهاند تا بعد از آنكه خداوند، زمين را از وجود فساد پاكيزه گرداند و فساد گران را
به كيفر رساند، در زمين به فرمانروايى بپردازند. بنابراين آنها حاكمانى آسمانىاند و مردم بايد
آنها را پرستش كنند. روشن است كه ابراهيم(ع) در دوران يكى از همين پادشاهان بابل مىزيسته است.شكى نيست كه اين يك پيروزى علمى براى قرآن است؛ زيرا چهارده قرن پيش در محيطى كه حضرت محمد(ص) زندگى
مىكرد، معروف و معلوم نبود كه ابراهيم(ع) در محيطى مىزيسته كه پادشاهانش ادعاى خدايى داشتهاند.اين دليلى روشن است كه قرآن كريم وحى الهى است.
زنده كردن مردگان
ايمان به قيامت و پاداش خوب و بد در آن روز و زنده شدن مردگان با قدرت الهى، از مهمترين اصولاعتقادى به شمار مىآيد. مادىگرايان، پيرامون اين اعتقاد، شك و ترديدهايى ايجاد كردند كه سبب شد
عدهاى از كسانى كه ضعف ايمان داشتند، به انكار اديان الهى بپردازند.قرآن در موارد زيادى
ترديدگرانى را كه وجود روز قيامت را قطعى نمىدانند، رد كرده است و فرموده:هيچ چيز نمىتواند خدا
را عاجز و ناتوان سازد و او بر هر چيزى قادر و تواناست، همان گونه كه در آغاز انسان را آفريد،
مىتواند روز قيامت او را زنده گرداند.