ايمان آوردن رئيس قريش - همراه با پیامبران در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

همراه با پیامبران در قرآن - نسخه متنی

عفیف عبدالفتاح طباره؛ ترجمه: عباس جلالی، حسین خاکساران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ايمان آوردن رئيس قريش

سپاه پيامبر اسلام(ص) به حركت خويش ادامه داده تا به مكانى به نام «مرالظهران» رسيده و در آنجا فرود
آمدند و اخبار بر قريش پوشيده ماند و خبر آمدن رسول‏اكرم(ص) به آنها نرسيد و نمى‏دانستند
پيامبر(ص)چه تصميمى دارد.

در آن شب‏ها ابوسفيان بن حرب، رهبر قريش و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء، كه
براى كسب خبر از شهر خارج شده بودند، ازدور آتشى را بر افروخته ديدند كه مانند آن را در اردوگاه‏هاى
مسلمانان سراغ نداشتند، ولى از هويّت آتش افروزان اطلاعى نداشتند.

عباس عموى پيامبر بيم آن داشت كه مبادا قريش در مقابل پيامبر مقاومت به خرج دهند؛ زيرا در اين صورت
به هلاكت خواهند رسيد، به همين دليل از اردوگاه مسلمانان بيرون رفت و سوار بر استر پيامبر شد تا شايد
كسى را بيابد و توسط او نامه‏اى براى قومش به مكه بفرستد و از آنان بخواهد كه نزد پيامبر(ص) آمده و
قبل از آن‏كه حضرت بر آنان وارد شود، از او امان نامه دريافت كنند.

وى در حال رفتن بود كه به ابوسفيان
و دوستانش برخورد و وى را در جريان از راه رسيدن سپاه مسلمانان قرار داد و او را نصيحت كرد كه به
پيامبر پناه برده و بدين ترتيب از هلاكت رهايى يابد و متعهد شد كه از پيامبر(ص) براى او امان بگيرد.

ابوسفيان پند او را پذيرفت و عباس او را پشت سر خود بر استر پيامبر سوار كرده و رهسپار اردوگاه
مسلمانان شد.

وقتى به خيمه پيامبر رسيدند، حضرت به عمويش فرمود:

ابوسفيان را به خيمه خود ببرد و فردا
وى را نزد او بياورد. فرداى آن روز كه ابوسفيان نزد آن حضرت آورده شد، گفتگوى ذيل ميان آنان انجام شد.

«واى بر تو اى ابوسفيان، آيا وقت آن نرسيده است كه بدانى معبودى جز خداى يگانه نيست؟

گفت: پدر و مادرم
فدايت چقدر بردبار و كريم هستى؟

من اكنون دانستم اگر خدايى جز او بود تا كنون به سود ما كارى انجام
مى‏داد.

پيامبر فرمود:

آيا وقت آن نرسيده كه بدانى من پيامبر خدا هستم؟!

وى جمله قبلى را تكرار كرد و
اضافه كرد كه، به خدا سوگند من درباره رسالت شما در فكر و انديشه‏ام.

عباس به ابوسفيان گفت:

واى بر
تو، تا كشته نشده‏اى شهادت بده كه معبودى جز خدا نيست و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست.
ابوسفيان
شهادتين را گفت و بدين سان مسلمان شد.

عباس به پيامبر عرض كرد:

اى رسول خدا(ص) شما مى‏دانيد كه
ابوسفيان رياست و بزرگى را دوست دارد، بنابراين اكنون در اين قضايا براى او پُست و مقامى عنايت
فرماييد.

رسول اكرم(ص) به درخواست عمويش پاسخ مثبت داد و فرمود:

كسى‏كه وارد خانه ابوسفيان شود و كسى
كه درِ خانه خود را ببندد و كسى كه وارد مسجدالحرام گردد در امان خواهد بود».

شگفتا!

چه گذشتى مى‏تواند از اين بزرگ‏تر باشد؟!

پيامبر از ابوسفيان، رهبر قريش كه دل‏هاى
مسلمانان را در جنگ اُحد جريحه‏دار كرده و مسلمان‏ها را در خانه‏هايشان مورد تهديد قرار داده بود
گذشت مى‏كند و در كنار عفو و بخشش، او را موقعيت و مقامى شايسته عنايت مى‏كند.

ابوسفيان تنها اميدش
به اين بود كه زنده بماند، ولى حيات بخشيدن و اعطاى پست و مقام، تنها گوشه‏اى از عفو و بخشش و هديه
پيامبر(ص) به دشمن شكست خورده خويش بود.

ورود پيامبر به مكه

مكيان ديدند سپاه مسلمانان بدان‏ها نزديك مى‏شود و تا آن زمان تصميم قطعى درباره جنگ با آنان
نگرفته بودند، ناگهان فرياد ابوسفيان ميان آنها طنين افكن شد كه:

«اى قرشيان، اينك اين محمد(ص) است كه
با سپاهى گران از راه رسيده و شما قدرت برابرى با آن را نداريد، بنابراين كسى كه به خانه ابوسفيان
وارد شود و كسى كه درِ خانه خويش را ببندد و آن‏كس كه داخل مسجد الحرام شود در امان خواهد بود».

و
بدين ترتيب شهر مكه نظاره‏گر ورود سپاه مسلمانان بود و مردم از بيم و ترس، پشت درهاى بسته مخفى
مى‏شدند و برخى در مسجد الحرام گرد آمدند و عدّه‏اى افراطى نيز بر جنگ اصرار مى‏ورزيدند.

پيامبر اكرم(ص) سپاه خويش را به دو بخش تقسيم فرمود: بر بخشى از آن خالد بن وليد را گماشت و بدو دستور
داد از محلى به نام «كُدَىْ»(2) وارد مكه شود و رسول‏خدا(ص) خود از محلى كه «كُداء»(3) ناميده مى‏شد
وارد مكه گرديد.

گروهى از هم‏پيمانان قريش با خالد بن وليد درگير شدند و خواستند از ورود او به شهر
جلوگيرى به‏عمل آورند، از اين رو بين دو طرف نبردى رخ داد و دو نفر از مسلمانان كشته شدند و از
مشركين بيست‏وهشت تن به هلاكت رسيدند و با رعب و وحشتى كه در دل آنها ايجاد شد شكست خوردند.

پيامبر(ص) در مسير راه خود با مخالفى روبه‏رو نشد و سوار بر مركب خود به عنوان تواضع و خشوع در
برابرنعمت پيروزى كه خداوند بدو عنايت كرده بود، به‏گونه‏اى روى زين مركب خم شده بود كه محاسن
مباركش با زين فاصله چندانى نداشت.

/ 300