ايمان آوردن رئيس قريش
سپاه پيامبر اسلام(ص) به حركت خويش ادامه داده تا به مكانى به نام «مرالظهران» رسيده و در آنجا فرودآمدند و اخبار بر قريش پوشيده ماند و خبر آمدن رسولاكرم(ص) به آنها نرسيد و نمىدانستند
پيامبر(ص)چه تصميمى دارد.در آن شبها ابوسفيان بن حرب، رهبر قريش و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء، كه
براى كسب خبر از شهر خارج شده بودند، ازدور آتشى را بر افروخته ديدند كه مانند آن را در اردوگاههاى
مسلمانان سراغ نداشتند، ولى از هويّت آتش افروزان اطلاعى نداشتند.عباس عموى پيامبر بيم آن داشت كه مبادا قريش در مقابل پيامبر مقاومت به خرج دهند؛ زيرا در اين صورت
به هلاكت خواهند رسيد، به همين دليل از اردوگاه مسلمانان بيرون رفت و سوار بر استر پيامبر شد تا شايد
كسى را بيابد و توسط او نامهاى براى قومش به مكه بفرستد و از آنان بخواهد كه نزد پيامبر(ص) آمده و
قبل از آنكه حضرت بر آنان وارد شود، از او امان نامه دريافت كنند.وى در حال رفتن بود كه به ابوسفيان
و دوستانش برخورد و وى را در جريان از راه رسيدن سپاه مسلمانان قرار داد و او را نصيحت كرد كه به
پيامبر پناه برده و بدين ترتيب از هلاكت رهايى يابد و متعهد شد كه از پيامبر(ص) براى او امان بگيرد.ابوسفيان پند او را پذيرفت و عباس او را پشت سر خود بر استر پيامبر سوار كرده و رهسپار اردوگاه
مسلمانان شد.وقتى به خيمه پيامبر رسيدند، حضرت به عمويش فرمود:ابوسفيان را به خيمه خود ببرد و فردا
وى را نزد او بياورد. فرداى آن روز كه ابوسفيان نزد آن حضرت آورده شد، گفتگوى ذيل ميان آنان انجام شد.«واى بر تو اى ابوسفيان، آيا وقت آن نرسيده است كه بدانى معبودى جز خداى يگانه نيست؟گفت: پدر و مادرم
فدايت چقدر بردبار و كريم هستى؟من اكنون دانستم اگر خدايى جز او بود تا كنون به سود ما كارى انجام
مىداد.پيامبر فرمود:آيا وقت آن نرسيده كه بدانى من پيامبر خدا هستم؟!وى جمله قبلى را تكرار كرد و
اضافه كرد كه، به خدا سوگند من درباره رسالت شما در فكر و انديشهام. عباس به ابوسفيان گفت:واى بر
تو، تا كشته نشدهاى شهادت بده كه معبودى جز خدا نيست و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست.
ابوسفيان
شهادتين را گفت و بدين سان مسلمان شد.عباس به پيامبر عرض كرد:اى رسول خدا(ص) شما مىدانيد كه
ابوسفيان رياست و بزرگى را دوست دارد، بنابراين اكنون در اين قضايا براى او پُست و مقامى عنايت
فرماييد.رسول اكرم(ص) به درخواست عمويش پاسخ مثبت داد و فرمود:كسىكه وارد خانه ابوسفيان شود و كسى
كه درِ خانه خود را ببندد و كسى كه وارد مسجدالحرام گردد در امان خواهد بود».شگفتا!چه گذشتى مىتواند از اين بزرگتر باشد؟! پيامبر از ابوسفيان، رهبر قريش كه دلهاى
مسلمانان را در جنگ اُحد جريحهدار كرده و مسلمانها را در خانههايشان مورد تهديد قرار داده بود
گذشت مىكند و در كنار عفو و بخشش، او را موقعيت و مقامى شايسته عنايت مىكند.ابوسفيان تنها اميدش
به اين بود كه زنده بماند، ولى حيات بخشيدن و اعطاى پست و مقام، تنها گوشهاى از عفو و بخشش و هديه
پيامبر(ص) به دشمن شكست خورده خويش بود.
ورود پيامبر به مكه
مكيان ديدند سپاه مسلمانان بدانها نزديك مىشود و تا آن زمان تصميم قطعى درباره جنگ با آناننگرفته بودند، ناگهان فرياد ابوسفيان ميان آنها طنين افكن شد كه:«اى قرشيان، اينك اين محمد(ص) است كه
با سپاهى گران از راه رسيده و شما قدرت برابرى با آن را نداريد، بنابراين كسى كه به خانه ابوسفيان
وارد شود و كسى كه درِ خانه خويش را ببندد و آنكس كه داخل مسجد الحرام شود در امان خواهد بود».و
بدين ترتيب شهر مكه نظارهگر ورود سپاه مسلمانان بود و مردم از بيم و ترس، پشت درهاى بسته مخفى
مىشدند و برخى در مسجد الحرام گرد آمدند و عدّهاى افراطى نيز بر جنگ اصرار مىورزيدند.پيامبر اكرم(ص) سپاه خويش را به دو بخش تقسيم فرمود: بر بخشى از آن خالد بن وليد را گماشت و بدو دستور
داد از محلى به نام «كُدَىْ»(2) وارد مكه شود و رسولخدا(ص) خود از محلى كه «كُداء»(3) ناميده مىشد
وارد مكه گرديد.گروهى از همپيمانان قريش با خالد بن وليد درگير شدند و خواستند از ورود او به شهر
جلوگيرى بهعمل آورند، از اين رو بين دو طرف نبردى رخ داد و دو نفر از مسلمانان كشته شدند و از
مشركين بيستوهشت تن به هلاكت رسيدند و با رعب و وحشتى كه در دل آنها ايجاد شد شكست خوردند.پيامبر(ص) در مسير راه خود با مخالفى روبهرو نشد و سوار بر مركب خود به عنوان تواضع و خشوع در
برابرنعمت پيروزى كه خداوند بدو عنايت كرده بود، بهگونهاى روى زين مركب خم شده بود كه محاسن
مباركش با زين فاصله چندانى نداشت.