آنچه را برايمان حلال نمود، حلال تلقى كرديم.قوم ما به دشمنى با ما برخاستند و ما را آزار و شكنجه
نموده و وادار كردند از دين و آيين خود دست برداريم، تاما را از پرستش خدا به پرستش بتها برگردانند
و چيزهاى پليدى را كه حلال نمىدانستيم، حلال بشمريم. لذا آنگاه كه بر ما غلبه يافته و به ما ظلم و
ستم روا داشتند و عرصه را بر ما تنگ كردند و از روآوردن به دين و آيين ما جلوگيرى كردند، ما به سرزمين
شما روآورديم.(4)آنگاه كه جعفربن ابى طالب آياتى از ابتداى سوره مريم را براى وى تلاوت كرد.نجاشى گريست و سپس گفت:اين سخنان و آنچه را عيسى(ع) آورده از يك سرچشمه نورند و سپس رو به عبدالله بن ابى ربيعه و عمروعاص كرد
و بدانها گفت:از پيش من برويد، به خدا سوگند هرگز اين افراد را به شما تسليم نخواهم كرد.نجاشى به مجرّد شنيدن اصول و دستورات اسلام پى برد كه دستوراتى واقعى و حقند و صدق و حقيقت آنها بر
اهل خرد پوشيده نيست و دانست دستوراتى را كه محمد(ص) آورده از همان منبعى صادر شده است كه رسالت حضرت
عيسى صادر گرديده است.
محاصره پيامبر و ياران
زمانى كه نقشههاى كفار قريش بى نتيجه ماند و مطئمن شدند كه هرچه پيامبر و پيروانش را مورد آزار واذيت و ستم قرار دهند، مانع رو آوردنِ مردم به دين خدا نيست، لذا تصميم گرفتند پيامبر را آشكارا به
قتل برسانند، وقتى عمويش ابوطالب(ع) بر تصميم قريش آگاه شد، قبيله خود بنى عبدالمطلب را گرد آورد و
به آنها فرمان داد تا پيامبر را وارد يكى از شِعْبهاى اطراف شهر مكه نمايند و بدانان امر كرد از
كسانى كه قصد كشتن او را دارند به شدت جلوگيرى كنند و قريش كه اطلاع حاصل كرد بستگان پيامبر حفاظت او
را بر عهده گرفتهاند، تصميم گرفتند پيمان نامهاى بنويسند و در آن متعهد شوند كه با قبيله پيامبر،
يعنى بنى هاشم و بنىعبدالمطلب به طور كامل قطع رابطه كنند، از آنها زن نگيرند و به آنها زن نداده و
با آنان داد و ستد انجام ندهند و بدين سان پيمانى با اين مفاد نوشته و آن را داخل كعبه قرار دادند. اين
پيمان نامه مدت سه سال اجرا شد و پيامبر و پيروانش از انواع سختىها و محروميتها رنج مىبردند تا
آنجا كه از گرسنگى برگ درختان را مىخوردند و فرياد و ناله كودكان آنها از شدت گرسنگى از دور شنيده
مىشد.زمان محاصره به طول انجاميد و محاصره شوندگان با گرفتارىها و مشكلات بسيارى دست به گريبان شدند كه
برخى از اشرافِ قريش دلشان به حال آنها سوخت و پنج تن از بزرگان آنها، خواستار نقض عهدنامه شدند و پس
از آنكه با مخالفت شديدى از ناحيه قريش روبهرو شدند، سرانجام موفق شدند و پيامبر و ياران او پس از
رنج و گرفتارىهاى فراوانى كه متحمل شدند به خانههاى خود بازگشتند.
رنجهاى پيامبر در طائف
رسول اكرم(ص) وقتى ديد قريش به رسالت او اهميتى قائل نيستند، تصميم گرفت نزد قبيله ثقيف به طائفبرود، شايد آنها بدو ايمان آورند و دست يارى به او داده و با وى همكارى نمايند تا مأموريت الهى را به
پايان برساند. ثقيف نزديكترين قبيله به مكه بود. پيامبر اسلام(ص) كه زيد بن حارثه، خادم او نيز وى را
همراهى مىكرد، با سران قبيله آنها ديدار كرد و آنان را به ايمان به خدا دعوت نمود و براى انجام
رسالت خويش از آنان يارى خواست، ولى آنها با رفتارى ناپسند، دستِ ردّ بر سينه او نهادند و از آنها
خيرى به دست نياورد.در اين جا رسول گرامى اسلام(ص) از آنان درخواست كرد كه قضيه را فاش نسازند كه قريش
از ماجرا اطلاع حاصل كنند؛ زيرا آنها در اين صورت بر آزار و اذيت خود مىافزودند و از سويى رسول
خدا(ص) براى مبارزه با قريش در حقيقت از دشمنان آنها كمك خواسته بود، اما ثقيف، آن گونه كه پيامبر از
آنها تقاضا كرده بود عمل نكرده، بلكه افراد جاهل و نادان و كودكان خويش را فرستادند تا در مسير راه،
در برابر پيامبر ايستاده و به آن حضرت سنگ پرتاب كنند و آنها حضرت را آماج سنگهاى خود ساختند، به
گونهاى كه پاهاى مبارك وى مجروح شد و ز
يد بن حارثه، سنگها را از وجود مقدس او دفع مىكرد تا اينكه به درخت انگورى رسيده و در سايه آن
بياساييدند.