مىگزينم و خداى يكتا را مىخوانم و اميدوارم مرا از لطف خويش محروم نگرداند.اين سخن، احساسات و عواطف هر شنوندهاى را تحريك مىكند. ببينيد چگونه ابراهيم(ع) هرگاه كه قصد پند
و اندرز نمود به چه نحو با كلامِ عاطفى «يا ابتِ» و در نهايت احترام و كمال عشق و ادب سخن خود را آغاز
كرد.ابراهيم، سخن خود را با برهان عقلى با پدر خويش آغاز مىكند و مىگويد:چرا جسم بىجانى را كه نه
مىشنود و نه مىبيند و نه سود و زيانى مىرساند پرستش مىكنى؟و سپس پند و اندرز خود را پى گرفته و
با مهربانى، پدر خويش را به پذيرش حق دعوت مىكند و از بيم اينكه مبادا نظريه پدر، مورد اهانت و
اسائه ادب قرار گيرد و بدين ترتيب از او روگردان شود، او را به طور مطلق به جهل و نادانى توصيف نكرد و
خود را از حيث علم و دانش در سطح بسيار بالايى مطرح ننمود، تا بر پدر خود اظهار برترى نكند و پدر از او
متنفّر نگردد.وى گفت: من داراى علم و دانشى هستم كه از ناحيه خدا به من عطا شده است و تو از چنين علمى
برخوردار نيستى. بنابراين پندهايم را بپذير، چرا كه من تو را به راه راست رهنمون مىشوم. و در واقع
همان شيطانى كه خداى خود را نافرمانى كرد، دشمن توست و هم او تو را به وادى اين گمراهى كشاند تا تو را
به عذاب الهى گرفتار سازد.ولى پدرش با پيش دستى به وى گفت: شگفتا!ابراهيم، آيا تو از پرستش بتها رو
گردانى؟اگر از عقيده خود - كه جلوگيرى از پرستش بتهاست - دست برندارى، تو را سنگباران خواهم كرد.اينك به كنارى رو و اگر در
پى رهايى هستى، تا زندهاى از من دور باش.ابراهيم در پاسخ تهديد پدر و از خود راندن وى، جز «سلام عليك» سخن ديگرى نگفت؛ يعنى هرگز از من به تو
گزند و آزار و اذيّتى نخواهد رسيد، بلكه از ناحيه من سالم مىمانى، ازخدا خواهم خواست تا تو را
ببخشايد و از كيفرت درگذرد، خداوند مقرر فرموده كه لطفش شامل حالم گردد و دعايم را مستجاب گرداند.و اگر از اينكه تو را به ايمان به خدا دعوت مىكنم، ناخرسندى، بنابراين من از تو و قومت و
معبودهايى كه به جاى خدا مىپرستيد، دورى جسته، تا خداى يگانه را پرستش نمايم. شايد در پرستش او چون
شما در پرستش خدايانتان، نوميد نگشته و تلاش بيهوده نكرده باشم.ابراهيم(ع) همان گونه كه به پدرش وعده داده بود و پيش از اينكه از ايمان وى مأيوسگردد، براى او طلب
آمرزش كرد، ولى پس از آنكه برايش روشن شد، وى دشمن خداست و نمىخواهد دست از پرستش بتها بردارد،
همان گونه كه در قرآن آمده، از او بيزارى جست:وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا
تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ
حَلِيمٌ؛(8)آمرزش طلبى ابراهيم براى پدر [پدر بزرگش] به خاطر وعدهاى بود كه به وى داده بود، ولى زمانى كه روشن
شد او دشمن خداست، از او بيزارى جست. به راستى كه ابراهيم فردى بسيار بردبار و خدا ترس بود.
بت شكنى ابراهيم
ابراهيم تصميم خود را مبنى بر درهم شكستن بتهايى كه قوم او مىپرستيدند، در دل نهان ساخت و سوگندخورد آنها را نابود كند، اين راهى عملى بود كه خواست براى قوم خود آن را ابراز نمايد تا بر آنها اقامه
دليل كند كه اين بتها سود و زيانى نمىرسانند و اگر كسى بدانها آسيبى برساند، اين بتها قادر
نيستند متقابلاً به آنها زيانى وارد سازند. بنابراين، برهان عملى مىتواند تأثيرى ژرفتر از پند و
اندرز در دلها داشته باشد.ابراهيم(ع) در پى فرصت مناسبى بود تا اهداف و مقاصد خويش را در يكى از روزهاى جشن قوم خود عملى سازد.پدرش بدو گفت:اى ابراهيم، امروز عيد است، اگر همراه ما بيرون بيايى و در مراسم جشن و سرور با ما شركت
جويى، به تو خوش خواهد گذشت.ابراهيم همراه آنان از شهر بيرون رفت و سپس عذرى برايش پيش آمد كه به
واسطه آن مىتوانست باز گردد.هنگام شب نگاهى به ستارگان انداخت و گفت:من در طالع اين ستارگان چنين
مىبينم كه بهزودى به بيمارى طاعون مبتلا خواهم شد، به همين دليل مردم ازسرايت آن بيمارى
برخودشان بيمناك شده و او را رها ساختند و وى به سمت جايگاه و معبدى - كه بتها در آن قرار داشتند -
بازگشت، درحالى كه تصميم برنابودى آنها گرفته بود.