سليمان و بلقيس
كشور سبأ
قبل از آنكه به سرگذشت سليمان با ملكهسبأ «بلقيس» بپردازيم، مناسب است كه نظرى سريع و گذرا بهجغرافياى كشور سبأ داشته باشيم.سبأ منطقهاى است در يمن كه شهر مأرب در آن قرار دارد و مسافت بين آن تا صنعاء سهروز راه است. اين
سرزمين به اين دليل به اين اسم ناميده شده كه محل سكونت فرزندان سبأ بن يشجُب بن يعرب ابن قحطان بود،
و به اين جهت سبأ گفته شد، چون او نخستين پادشاه عرب بود كه مردم را به اسارت گرفت(1) و أُسرا را وارد
يمن نمود.برخى از مورخين گفتهاند كه او شهر سبأ و «سد مأرب»(2) را بنا نهاد و هنگامى كه سيل عِرَم، سد مأرب را
ويران ساخت، مردم اين منطقه در سرزمينهاى ديگر پراكنده شده و هر دستهاى به سمتى رفتند، و عرب،
پراكندگى آنها را ضربالمثل قرار داده و گفته است:ذَهَب القومُ اَيدى سَبأ؛(3)مردم چون قوم سبأ
پراكنده شدند.در تورات از سرزمين سبأ به «شبأ» ياد شده است. آن سامان، مركز بازرگانى مهمّى بوده و بازرگانان آنها
با عبرانيان داد و ستد داشتهاند و به ثروت و ذخاير طلا، مشهور(4) بوده است.ونيز در تورات داستان
ديدار ملكه سبأ، بلقيس با سليمان نقل شده است كه بلقيس با كاروانى بسيار با شكوه و با شترانى پر بار
از عطريات و زر و سيم و سنگهاى گرانبها و قيمتى كه براى سليمان(ع) با خود همراه داشت، در اورشليم، بر
آن وارد حضرت شد.(5)حبشيان براين عقيدهاند كه خاندان مالكين، از سلاله سليمانند و همسر وى ملكه «شبأ» يعنى سبأ بود كه
او را «ماقده» مىخواندند.(6)قرآن سرگذشت ديدار ملكه سبأ را با سليمان(ع) عنوان كرده، بىآنكه نام ملكه را بيانكرده باشد، ولى
مفسران گفتهاند:نام وى بلقيس و از دختران خاندان تُبَّع بوده است.
گفتگوى سليمان و هدهد
قبلاً ياد آور شديم كه خداوند قدرتى به سليمان عنايت كرد كه زبان پرندگان را مىدانست، هدهد از جملهپرندگانى بود كه سليمان آنها را تربيت كرده و با آنها به زبان خاص خودشان سخن مىگفت.روزى سليمان از وضعيت هدهد جويا شد، ولى او را نيافت و گفت:چرا هدهد را ميان پرندگان نمىبينم؟آيا
هم اكنون كه از او جويا شدم، ناپيداست يا قبلاً كه من در جريان نبودم غايب گشته است؟از اين گذشته،
چگونه بدون اطلاع من رفته است؟آثار خشم و نگرانى در چهره سليمان هويدا شد و تصميم گرفت هدهد را با
كندن پرها و يا زندانى كردن در قفس و يا كشتن كيفر دهد و كيفر، به تناسب گناه او بستگى داشت و اگر
دليلى واضح و روشن بياورد كه بيانگر عذر او در آن غيبت باشد، از او بگذرد.غيبت هدهد چندان طول نكشيد، بلكه پس از مدتى كوتاه نزد سليمان بازگشت و بدو گفت:من از ماجرايى اطلاع
يافتم كه تو از آن بى خبرى؛ از كشور سبأ نزد شما برمىگردم و خبرى دقيق برايت دارم. در آن كشور بانويى
را ديدم كه بر آن حكمفرمايى مىكرد و از تمام وسايل و ابزارقدرت و انواع نعمتها برخوردار بود، و
تختى بزرگ و زرين داشت كه به انواع جواهرات آراسته بود، ولى با وجود نعمتهايى كه خدا به مردم آن
كشور ارزانى داشته بود، نعمتهاى خدا را سپاس نمىگفتند و بدو ايمان نياورده و وى را پرستش
نمىكردند، بلكه خورشيد را مىپرستيدند و به جاى خدا بر آن سجده مىكردند.شيطان آنها را فريب داده
بود و دلهاى آنها را از راه مستقيم منحرف ساخته بود، آنان به پرستش خداى يگانه رهنمون نشده بودند؛
زيرا شيطان آنها را فريفته بود و از سجده بر خدايى كه تنها وى سزاوار پرستش است باز داشته است، چه
اينكه همان خداى يگانه است كه گياهان نهان شده در زمين را مىروياند و هم اوست كه از آسمان باران
مىفرستد و به نيتهايى كه در سينههاست و اعمالى كه از انسان سر مىزند واقف و آگاه است.او خدايى
است كه جز او معبودى نيست و او پروردگارعرش با عظم
ت و ملك بىنهايت است، و آنگاه كه هدهد سخن خود را به پايان رساند، سليمان بدو پاسخ داد:به زودى در
مورد مطلبى كه گفتى تحقيق و بررسى خواهيم كرد تا مشخص شود آيا صادقانه سخن مىگويى يا به دروغ.