يوسف و نيرنگ برادرانش
رؤياى يوسف
يعقوب(ع) به دو پسرش يوسف و بنيامين بيشتر اظهار علاقه و محبّت مىكرد و آنها را بر برادرانشان برترىمىداد، قرآن براى ما بازگو مىكند كه يوسف(ع) در خواب ديد، يازده ستاره و خورشيد و ماه خاضعانه بر
او سجده مىكنند.هنگامى كه بيدار شد، ماجراى شگفتآورى را كه در خواب ديده بود، براى پدرش نقل كرد،
يعقوب(ع) از اين خواب دريافت كه فرزندش در آينده ميان مردم به مقامى بس والا خواهد رسيد، ولى از كينه
و حسد برادرانش بر جان وى ترسيد، و بدو سفارش كرد كه خواب خود را براى برادرانش بازگو نكند، تا شيطان
براى نقشه ازبين بردن او، آنان را فريب ندهد و سپس برايش روشن ساخت كه وى درآينده شخصيتى برجسته
خواهد شد كه همه، فرمانش را گردن مىنهند و خداوند او را به پيامبرى برمىگزيند و تعبير خواب را بدو
مىآموزد و به زودى نعمت خويش را با خير و رحمت و بركاتش بر او و بر آل يعقوب تمام مىكند، همان گونه
كه آن را قبلاً بر ابراهيم و اسحاق تمام كرده بود:إِذ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ
وَالقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى ساجِدِين * قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ
فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَكَذلِكَ
يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الأَحادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ
وَعلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهِيمَ وَإِسْحقَ إِنَّ
رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ * لَقَدْ كانَ فِى يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسّائِلِينَ؛(1)آنگاه كه يوسف به پدرش گفت: پدرجان، من در خواب ديدم يازده ستاره و خورشيد و ماه بر من سجده
مىكنند.پدرش گفت: پسركم، رؤياى خود را براى برادرانت بازگو نكن؛ زيرا در حق تو حيله و نيرنگ خواهند
كرد، چه اين كه شيطان دشمن آشكار آدمى است و اين چنين خدايت تو را برگزيد و تعبير خواب را به تو آموخت
و نعمت خويش را بر شما و آل يعقوب تمام كرد. همانگونه كه قبلاً بر پدرانت ابراهيم و اسحاق، تمام
نموده بود. به راستى كه پروردگار تو دانا و حكيم است و در ماجراى يوسف و برادرانش نشانههايى براى
اهل تحقيق وجود دارد.
توطئه بر ضدّ يوسف
وقتى پسران يعقوب ملاحظه كردند پدرشان در مورد يوسف و برادرش بنيامين بيش از آنها اظهار محبت وعلاقه مىكند، خشمگين شدند و آنان به گمان خود، مجموعهاى نيرومند بودند كه بيش از آندو نسبت به
پدرشان سود و منفعت مىرساندند و در نتيجه گمان مىكردند پدرشان اشتباه مىكند و با اظهار علاقه
به يوسف و برادرش، از حق و حقيقت به دور است.از اين رو، آنان آسيب رساندن به يوسف را در دل نهان ساختند و بين خود نقشه كشيدند تا از وجود اوخلاصى
يابند، يا او را بكشند و يا در سرزمينى دور دست بيندازند كه نتواند براى بازگشت به سوى پدر راهى
بيابد.آنها تصور مىكردند با اين كار، مورد علاقه و محبّت پدرشان قرار خواهند گرفت و سپس از اين كار خود
توبه كرده و افرادى شايسته خواهند شد، همان گونه كه پدرشان عذر آنها را مىپذيرد، خداوند نيز توبه
آنها را خواهد پذيرفت.يكى ازبرادران اشاره كرد كه يوسف را نكشند،بلكه او را در جايى، دور از چشم مردم در چاهى بيفكنند،
شايد كاروانى از راه برسد و او را از چاه برگرفته و با خود ببرد، و بدينترتيب به هدف خود كه دور كردن
او از پدرش بود، رسيده باشند و از گناه كشتن وى رهايى يابند.آنها نزد پدر رفته و براى بردن يوسف با خودشان، متوسل به حيله و نيرنگ شدند و اين نيرنگ بعد از آن كه
احساس كردند پدر يوسف، وى را از آنها دور نگاه مىدارد انجام گرفت، از اين رو بدو گفتند:پدر جان، در
باره ما چه فكر مىكنى كه يوسف را از ما دور كرده و اگر همراه ما باشد احساس آرامش نمىكنى؟ما تأكيد
مىكنيم كه وى را دوست داريم و به او مهربان هستيم.
فردا او را با ما به دشت و سبزهزارها بفرست، تا
در آنجا بازى كند و به شادمانى پرداخته و مانند ما از خوردن و آشاميدن لذت ببرد، و ما همان طور كه
مواظب خود هستيم، از او بيشتر مراقبت خواهيم كرد.پدرشان كه علاقه زيادى به پسرش داشت، بدانان پاسخ
داد:اگر يوسف از او دور شود، اندوهگين خواهد شد و بيم آن دارد كه اگر بدانان اطمينان كند در حال غفلت
آنها، طعمه گرگ شود، آنان براى پدرشان سوگند خوردند كه آنچه سبب ناراحتى او شود پيش نخواهد آمد، و
اگر براى او ناراحتى پيش آيد، لكه ننگ و عارش بر دامن آنها باشد.خداى سبحان فرمود:إِذ قالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا
لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ * أُقْتُلُوا يُوسُفَ أَو اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ
أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ * قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا
يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِى غَيابَتِ الجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ
فاعِلِينَ * قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنّا عَلى يُوسُفَ وَإِنّا لَهُ لَناصِحُونَ *
أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ * قالَ إِنِّى
لَيَحْزُنُنِى أَنْ تَذهَبُوا بِهِ وَأَخافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ
غافِلُونَ* قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ؛(2)زمانى كه برادران يوسف گفتند:يوسف و برادرش بنيامين، پيش پدرمان از ما محبوبترند، در حالى كه ما
چندين برادريم و ضلالت و گمراهى پدر در محبت به يوسف آشكار است. بنابراين يوسف را يا بكشيد و يا در
سرزمين دور از پدر بيفكنيد و پدر را متوجه خود كنيد و سپس توبه كنيد و انسانهاى صالح و درستكار
شويد.يكى از برادران يوسف (روبيل) اظهار داشت اگر مىخواهيد سوء قصدى انجام دهيد، يوسف را نكشيد و
او را در قعر چاه افكنيد كه كاروانى او را بيابد و پس از انجام اين كار، برادران نزد پدر رفتند و
گفتند:اى پدر، چرا تو بر يوسف از ما ايمن نيستى، در حالى كه ما خيرخواه يوسف هستيم. او را با ما بفرست
كه در چمن و سبزهزار گردش كند.و ما از او مراقبت خواهيم كرد، پدر گفت:اگر يوسف را ببريد، من
اندوهگين خواهم شد و مىترسم گرگ او را پاره كند و شما از او غافل شويد.گفتند: ما گروهى هستيم كه اگر
گرگ او را طعمه خود كند، بنابراين ما زيان كار خواهيم بود.