بشرى، مانند خوردن و آشاميدن، پوشاك، مسكن، مال و دارايى، پست و مقام و غرايز جنسى، در او به وجود
مىآورد، همچنانكه با توجه به طبيعت مادى خود به آزار و اذيّت، زدن، كشتن، كينهجويى، انتقام،
برترى طلبى و تكبّر تمايل دارد.و از آنجا كه انسان از مادّه آفريده شده،از روح خدا نيز در آن دميده شده است: «فإذا سويته و نفخت فيه
من روحى»دميده شدن روح در انسان، رازى است از خداى سبحان كه آن را در وجود انسان نهادينه كرده است،
تا او را به سوى ايمان به آفريدگارش و شكر و سپاس او و بازگشت به سويش، رهنمون سازد و او را به تحقق
اراده الهى در اين زندگى و آراستگى به ارزشهاى اخلاقى، چون عدالت و راستگويى و نكوكارى و طرفدارى
از حق و خيرخواهى دعوت كند، به همين دليل خداوند در وصف بندگان مؤمن خويش مىفرمايد:أُولئِكَ كَتَبَ فى قُلُوبِهِمْ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ؛ايمان در دل آنان ثابت گشته و خداوند آنها را با روح خويش حمايت كرده است.مقصود از روح، دميدن حيات در بدن نيست، آن گونه كه در ابتدا به ذهن مىرسد؛ زيرا روحِ حيوانى، بين
انسان و حيوان مشترك است.اگر اين روح اختصاص به حيات حيوانى داشت داراى اين ارزش نبود كه خداوند
فرشتگان را به سجده بر آن وادارد، بهعلاوه، در قرآن از روح به عنوان جريان حيات حيوانى در بدن ياد
نشده است.انسان - از نظر قرآن - در سرشت خود مادّى و روحى بوده و جامع بين رازِ ايمانِ به خدا، و بازگشتِ به سوى
او و بلنداى خُلق نكو و ميانِ علاقه شديد به دنيا و متّكى بر لذّتهاى حيوانى آن است.از مفهوم قرآن آن گونه كه گذشت روشن شد كه ايمان و اخلاق، به مفهوم گسترده آنها، چيزى جداى از انسان
نبوده و از خارجِ وجودش بر او تحميل نشدهاند، بلكه اين دو از عمق سرشت او سرچشمه گرفته، چرا كه
خداوند از روح خود در آن دميده است.از همين جاست كه مخالفتِ قرآن با مكتب «دوركيم» يهودى روشن مىشود كه مىگويد:«مجموعه اركان
اخلاقى،در ذات خود وجودى ندارند»و نيز قرآن با توجيه مادّى تاريخ مخالف است كه مىگويد:«ارزشهاى
اخلاقى چيزى نشأت گرفته از وجود انسان نيستند، بلكه پژواكى از تحوّلات اقتصادى، اجتماعى و
مادّىاند كه انسان در آنها زندگى كرده و امورى هستند كه از خارج برانسان تحميل شدهاند».مخالفتِ قرآن با اين مكاتب مادّى، چيزى شگفتآور نيست؛ زيرا اين توجيهات، فطرت خيرخواهانه انسان
را از اعتبار ساقط و در حقيقت، با آن براساس تفسير و توجيه حيوانى نسبت به انسان كه از مكتب
«داروينيسم» الهام گرفته برخورد مىكند [و اين طرزانديشه] در بيشتر مكاتب اروپايى قرن نوزدهم و
اوايل قرن بيستم رسوخ كرده و اين توجيه و تفسيرى است كه انسان را از انسانيّت خويش جداكرده و آن را تا
پايينترين مرز حيوانيّت به سقوط كشانده است.
ساكنانِ زمين، غير از آدم(ع)
اسلام، در هيچ دورهاى از ادوار خود، از علم و دانش فاصله نگرفته، بلكه پيوسته براى قوانين آن آغوشخويش را گشوده است.علمِ انسان شناسى اثبات كرده است كه پيش از حضرت آدم(ع) انواع گوناگونى از انسان در زمين زندگى
مىكردهاند و اين سخن را با تحقيق و آزمايش جمجمهها و استخوانهاى فسيلى كه در گوشه و كنارِ
جهان به دست آمده اظهار داشتهاند كه دانشمندان، عمر آنها را تا يكميليون و برخى را هفتصد و پنجاه
هزار سال و بعضى را كمتر از آن تخمين زدهاند.نخستين انسانى كه از حفّارى به دست آمده، انسان «جاوه» در اندونزى، و سپس انسانِ «پكن» در چين و بعد
از آن انسان سولو «در اندونزى»، انسان «بيلتداون» و آنگاه انسان «هايدلبرگ» و سپس انسان «رودزيا»
بوده است و در آخرين طبقهبندى زمانى مربوط به شكل و اندام بشر مىتوان از انسان «نئاندرتال» نام
برد، كه تصور مىشود او به طور مستقيم جَدِّ همين انسان باشد و اين نوع از انسان در برهه بين 70000 تا
130000 سال قبل از ميلاد مىزيسته و در جاهاى بسيارى از جهان پراكنده بوده است.