كسانى را كه قبل از اينان بودند آزموديم، تا خداوند كاملاً راستگويان و دروغگويان را از يكديگر باز
شناسد.أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ
قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ البَأْساءُ وَالضَّرّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ
وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ؛(3)گمان مىكنيد وارد بهشت مىشويد و هنوز مثال آنان كه قبل از شما بودند، به شما نرسيده كه رنج فقر و
بيمارى ديدند و پيوسته پريشان خاطر و هراسان بودند تا اينكه فرستاده خدا و گروندگان همراه وى
مىگويند: پيروزى الهى كى خواهد بود، آگاه باشيد پيروزى خداوند نزديك است.
مهاجرت به حبشه
زمانى كه پيامبر(ص) شدت آزار و شكنجه ياران خود را ملاحظه كرد بدانان فرمود:اگر به سرزمين حبشه برويددر آنجا پادشاهى است كه به كسى ستم روا نمىدارد و آنجا سرزمين راستى و صداقت است تا اينكه خداوند
گشايشى فرموده و شما را از اين دشوارىها برهاند.اينجا بود كه تعداد بسيارى از مسلمانان براى حفظ دين خدا به سرزمين حبشه مهاجرت نمودند. يازده تن مرد
و چهار زن با اجاره كردن يك كشتى هجرت كرده و به آن ديار رسيدند و بعد از آن مسلمانان پىدرپى به حبشه
مهاجرت كردند تا تعداد مهاجران نزديك به هشتاد و سه تن مرد و هيجده زن رسيد.وقتى خبر مهاجرت اين افراد به قريش رسيد. فرستادگانى را نزد نجاشى اعزام كردند كه مهاجران را به مكه
باز گرداند تا مجدداً به آزار و شكنجه آنها بپردازند.اين فرستادگان عبارت بودند از: عبدالله بن ابى
ربيعه و عمروعاص.هنگامى كه فرستادههاى قريش با نجاشى ديدار كردند، عمروعاص بدو گفت:برخى از
جوانان نادان ما به شما پناه آوردهاند، آنها دست از دين و آيين قوم خود برداشته و به دين شما نيز
نگرويدهاند و خود دينى را اختراع كردهاند كه نه ما و نه تو به آن آشنايى نداريم، اينك اشراف قوم
آنان و پدران و عموها و قبيلههاى آنها ما را نزد شما فرستادهاند تا آنها را به سوى آنان باز
گردانى؛ زيرا آنها از وضع اين افراد آگاهى بيشتر داشته و به عيبهاى آنان واقفترند.نجاشى كه سخنان آنها را شنيد، تسليم نمودن مهاجران را به آنان، آن هم بىآنكه سخن و دليل و برهان
طرف مقابل را نشنود منطقى ندانست، لذا در پى ياران رسولخدا(ص) فرستاد و آنها را فرا خواند، هنگامى
كه نزد وى حضور يافتند بدانها گفت:اين دين و آيينى كه به واسطه آن از قوم خود جدا شدهايد چيست؟و
چرا به دين و آيين من و يا كيش ساير مردم نگرويدهايد؟جعفر بن ابى طالب لب به سخن گشود و بدو پاسخ داد:پادشاها، ما مردمى بوديم كه در دوران جاهليت به سر
مىبرديم، بت مىپرستيديم و گوشت مردار مىخورديم، به فحشا و اعمال ناروا آلوده مىشديم و ارتباط
خويشاوندى را قطع و صله رحم انجام نمىداديم و به همسايگان بىاعتنا بوديم. افراد زورمند ما، افراد
ضعيف و ناتوان ما را قتل عام مىكردند.به همين وضع و منوال بوديم تا اينكه خداوند پيامبرى را از
خودمان براى ما فرستاد، كه نَسَبِ او را مىشناسيم و به راستگويى و امانتدارى و عفت و پاكدامنى او
اعتقاد داريم.وى ما را به پرستش خدا دعوت كرد، تا خدا را يكتا دانسته و تنها او را پرستش كنيم و
سنگها و بتهايى را كه پيشينيان ما به جاى خدا مىپرستيدهاند، به دور افكنيم و به ما دستور داده
كه به راستى سخن گوييم و امانت را به صاحبش برگردانيم و صله رحم انجام دهيم و با همسايگان خوش برخورد
باشيم و از محارم الهى و خونريزى چشم پوشى كنيم.او ما را از اعمال منافى عفت و زشت و دروغ و خوردنِ
مال يتيم و نسبت ناروا به زنان پاكدامن برحذر داشته است و به ما دستور داده تا خدا را بپرستيم و
ذرّهاى به اوشرك نورزيم و به ما فرمان داده
نماز و زكات و روزه به جا آوريم و [تمام دستورات اسلام را برايش برشمرد] به اين دليل ما او را
تصديقكرده و به وى ايمان آوردهايم و در دستوراتى كه از ناحيه خداوند آورده بود، پيروى او نموديم.