‏ديدار يعقوب و يوسف - همراه با پیامبران در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

همراه با پیامبران در قرآن - نسخه متنی

عفیف عبدالفتاح طباره؛ ترجمه: عباس جلالی، حسین خاکساران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‏ديدار يعقوب و يوسف

يعقوب قربانى اندوه‏ها

ساير پسران يعقوب، نزد پدر باز گشتند و آنچه را اتفاق افتاده بود به وى اطلاع دادند. اين خبر، حزن و
اندوه او را برانگيخت و به خاطر فقدان فرزند دوم خود، بر درد و رنج او افزود و سخن آنها را باور نكرد؛
زيرا كسى كه سابقه دروغ گفتن داشته باشد، سخنش باور كردنى نيست، هر چند راست بگويد.

يعقوب از آنچه
قبلاً براى يوسف به وجودآورده بودند، اندوهگين بود و اتهام آنهارا به طور صريح و آشكار بيان كرد و
گفت:

نفستان شما را فريفت تا از وجود بنيامين خلاص شويد، همان گونه كه قبلاً از برادرش خلاصى يافتيد،
والّا اگر شما فتوا نمى‏داديد و در مورد برادر خود نقشه نمى‏كشيديد، آن وزير از كجا مى‏دانست كه

شخص دزد بايد به عنوان برده گرفتار شود، و سخن خود را ادامه داد و گفت:

در برابر اين كار چاره‏اى
ندارم، جز اين‏كه به گونه‏اى شايسته صبر و شكيبايى پيشه كنم و از خدا آرزومندم همه پسرانم را به من
برگرداند، هم اوست كه علمش بر همه چيز احاطه داشته و در هر چيزى حكمتى دارد.

يعقوب كه سراسر وجودش را غم و اندوه فرا گرفته بود، از فرزندانش روى گرداند و ناراحتى، خشم و نگرانى
نهانى وى را بارديگر زنده ساخت و مصيبت بنيامين، ناراحتى و مصيبت يوسف را به يادش آورد و گفت:

حسرت و
افسوس از فراق يوسف و از شدت گريه چشمانش سفيد گشت و سراسر وجودش را خشم در مورد پسرانش فرا گرفته
بود، ولى سخنى كه آنها را ناراحت كند، بدان‏ها اظهار نكرد.

روزها پى در پى گذشت و يعقوب پيوسته در غم و اندوه قرار داشت.

فرزندانش بر جان او بيمناك شدند و بدو
گفتند:

يادآورى يوسف بر درد و رنج‏هايت افزوده و غم و اندوه، تو رانحيف و لاغر نموده وبه كام مرگ
مى‏برد.

سخن آنها در يعقوب تأثير نكرد و بدانان پاسخ داد:

من به شما شكايت نكردم، بلكه حزن و اندوه
خويش را نزد خدا برده و تنها به سوى او تضرّع و زارى مى‏كنم و رحمت واسعه‏اى كه من از پيشگاه خداوند
سراغ دارم، شما بدان آگاهى نداريد.

اعتماد و توكل بر خدا، آرزو و آمال را زنده مى‏گرداند، به همين دليل غم و اندوه، اميد و آرزوى يعقوب
را در برگشتِ دو فرزندش به سوى او از بين نبرد و به دلش الهام شد كه آن دو فرزند زنده‏اند، لذا به
پسرانش دستور داد به مصر برگردند و به برادربزرگشان بپيوندند و به جستجوى يوسف و برادرش بپردازند،و
از رحمت خدا مأيوس نگردند، زيرا جز ملحدان، كسى از رحمت الهى مأيوس نمى‏گردد:

قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسى‏ اللَّهُ أَنْ
يَأْتِيَنِى بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ * وَتَوَلّى‏ عَنْهُمْ وَقالَ يا
أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ * قالُوا تَاللَّهِ
تَفْتَأُ تَذكُرُ يُوسُفَ حَتّى‏ تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الهالِكِينَ * قالَ إِنَّما
أَشْكُواْ بَثِّى وَحُزْنِى إِلى‏ اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ * يا
بَنِىَّ اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ
إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلّا القَوْمُ الكافِرُونَ؛(1)

يعقوب گفت:

بلكه نفستان شما را فريب داد، بنابراين من صبرى نيكو پيشه مى‏كنم، شايد خداوند همه
پسرانم را به من برگرداند؛ زيرا او داناى حكيم است.

يعقوب از آنها روبرگرداند و گفت:

آه و افسوس بر
فراق و جدايى يوسف!

و چشمانش در اثر گريه و اندوه سفيد شد و خشم خود را فرو مى‏برد.

برادران يوسف
گفتند:

به خدا قسم، تو پيوسته از يوسف ياد مى‏كنى يا بيمار مى‏شوى و يا از دنيا خواهى رفت.

يعقوب گفت:

من حزن و اندوهم را نزد خداوند مى‏برم و از پيشگاه او چيزى را مى‏دانم كه شما بدان آگاهى نداريد. اى
فرزندان، برويد و به جستجوى يوسف و برادرش بپردازيد و از رحمت الهى مأيوس نشويد؛ زيرا جز كافران كسى
از رحمت الهى مأيوس و نوميد نمى‏گردد.

يوسف(ع) خود را معرفى مى‏كند

برادران يوسف، براى جستجو از يوسف و برادرش درخواست پدر را پذيرفتند و براى پرس و جوى از آنها و
دستيابى بر خواربار و ارزاقى كه بدان نياز داشتند، به مصر بازگشتند. آنها در كاخ يوسف به دربارش بار
يافتند، تا بر آنها ترحم كرده و بنيامين را آزاد كند. براى مقدمه درخواست خود، فشار فقر و تنگدستى
خود را بر او عرضه كردند، تا اين‏كه دلش به حال آنها سوخت.

و آنان به خواسته خود رسيدند و بدو گفتند:

اى امير، ما و خانواده ما دچار فقر شديد و تنگ‏دستى و گرسنگى شده‏ايم و اينك اندك كالايى كه
داشته‏ايم با خود آورده، تا ارزاقى فراهم كنيم و اين كالاها، چون ناچيز و نامرغوب بوده، برگشت داده
شده است، ولى ما پيوسته چشم اميد به كرم و بخشش تو داريم كه محموله ما را بدهى و اضافه بر حقمان را به
عنوان صدقه به ما عطا نمايى. خداوند بهترين پاداش را به صدقه دهندگان خواهد داد.

يوسف ملاحظه كرد برادرانش به نحوى به وى شكوه كردند كه حاكى از وضعيت بد و بيچارگى آنهاست و سخت دلى
آنها به دل‏هاى آرام و نرم دگرگون شده كه شباهت به قبل ندارد. وى از فقر و تنگدستى آنها متأثر شد و
تصميم گرفت خود را به آنان معرفى كند، تا آنها و خانواده‏هايشان را نزد خود آورده و در رفاه و آسايش
زندگى كنند.

از اين رو، در پى برادرش بنيامين فرستاد و سپس متوجه آنها شد و گفت:

آيا به ياد داريد چه
گناه بزرگى در حقّ يوسف و برادرش انجام داديد و به زشتىِ كارتان، كه حاكى از جهل و نادانى بود، واقف
شده‏ايد؟

/ 300