اين صلح ابراز داشت.ابوبكر به او گفت:محمد(ص) رسول خداست و نافرمانى خداوند نمىكند و خدا يار و
پشتيبان اوست. عمر از سخنان دوستش قانع نشده و نزد رسول خدا(ص) رفت و همان گونه كه با ابوبكر گفتگو
كرده بود با آن حضرت سخن گفت:رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود:«من بنده و فرستاده خدايم و هرگز از فرمان
او سرپيچى نمىكنم و او هرگز مرا خوار نخواهد ساخت».و آنگاه پيامبر اسلام، على بن ابىطالب(ع)را طلبيد تا شروط پيمان نامه صلح را بنگارد. پيامبر(ص) به
او فرمود كه بنويسد: بسم الله الرحمن الرحيم.سهيل بن عمرو اعتراض كرد و گفت: قريش عبارتى جز «باسمك
اللهم» نمىشناسند.مسلمانان از اين گستاخى ناراحت شدند و پيامبر به على(ع) دستور داد بنويسد:«باسمك اللهم».و سپس بدو فرمود: بنويس:اين پيمانى است كه محمد پيامبر خدا بسته است اين جمله نيز
مورد اعتراض سهيل قرار گرفت و گفت:اگر ما تو را به پيامبرى خدا مىشناختيم، با شما سر جنگ نداشتيم و
تو را از زيارت خانه خدا محروم نمىساختيم.به نام خود و پدرت بنويس، رسول اكرم(ص) به على(ع) فرمود:اىعلى، كلمه رسول الله را پاك كن.اين كار بر على(ع) دشوار آمد و حضرت خود پيمان نامه را گرفت و با دست
مبارك خويش آن را محو كرد. و به على(ع) دستور داد بنويس:اين پيمانى است كه محمد بن عبدالله با سهيل بن
عمرو منعقد مىكند. پس از آن وحى الهى نازل گرديد و عمل سهيل را مورد نكوهش قرار داد و رسول خود و
مؤمنين را با اين فرمودهاش ستود.إِذ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ
اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلى المُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ
التَّقْوى؛(3)آنگاه كه كافران در دلشان تعصّب جاهليت پروردند، خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبر خود و
مؤمنين فرو فرستاد و آنها را با كلمه اخلاص و تقوا ملازم ساخت.پس از نگارش اين شروط و اجراى مفاد آن توسط طرفين، مردى كه خود را «ابوجندل» مىخواند و قريش مانع
مهاجرت وى شده بودند، به مسلمانان پناهنده شد. پيامبراسلام بدو فرمود:ما با قريش عهد و پيمان صلحى
بستهايم، از اينرو به آنان خيانت نمىكنيم، شما صبركن، شايد خداوند براى تو و ساير درماندگان
راه نجاتى فراهم سازد.
دور انديشى همسر پيامبر
ماجراى پيمان نامه صلح كه به پايان رسيد، رسول خدا(ص) دستور داد يارانش از احرام عمره بيرون آيند، بهاين ترتيب كه سرهاى خود را تراشيده، شتران قربانى خود را ذبح نمايند، اين پيشنهاد بر آنها
(4) سخت گران آمد، به گونهاى كه آنها را به نافرمانى دستور پيامبر(ص) واداشت.رسول خدا(ص) به همسرش ام
سلمه كه او را با خود آورده بود وارد شد و بدو فرمود:مسلمانان با اين كار خود، خويشتن را در معرض
هلاكت و نابودى قرار دادند. بدانان دستور دادم، ولى فرمان نبردند.ام سلمه به حضرت عرض كرد: اى پيامبر
خدا(ص) آيا دوست دارى اين كار عملى شود؟بنابراين بىآنكه با هيچيك از آنان سخن بگويى بيرون رو و
شترِ قربانى خويش را ذبح نما و سلمانى خود را بخواه تا سرت را بتراشد. رسول اكرم(ص) به پا خاست و با هيچ
يك از آنان سخن نگفت تا شتر قربانى خود را ذبح نمود و سلمانى خويش را طلبيد و سرش را تراشيد.وقتى
مسلمانان اين حالت را ديدند، همگى بهپا خاسته و شتران خويش را قربانى كردند و برخى سر بعضى ديگر را
تراشيدند و بدين سان «ام سلمه» در صاحب نظرى و دورانديشى ضرب المثل شد.
باطل كردن يكى از شروط
«ابوبصير عُتبة بن أسيد» به قصد پناهندگى به رسول خدا(ص) از مكه فرار كرد. قريش دوتن را در تعقيب وىفرستادند و خواستار تسليم وى شدند. رسول خدا(ص) به او دستور داد همراه آنان برگردد و او نيز با آن دو
تن باز گشت و آنگاه كه به منطقهاى به نام «ذى الحليفه» رسيدند، بر يكى از نگهبانان خود حمله برد و
او را كشت و ديگرى گريخت و بار ديگر خدمت رسول اكرم(ص) رسيد و عرضه داشت:به شما پناهنده شدهام؟