بر آنها منّ و سلوى فرو فرستاد.«منّ» مادهاى بود كه مانند شبنم از آسمان مىباريد و بر سنگ و برگ درختان فرود آمده و مزهاش، چون
عسل شيرين بود. «سلوى» يا بلدرچين، پرندگانى بودند كه به صورت دستههايى پى درپى به سوى آنها
مىآمدند، به گونهاى كه در اثر كثرت، زمين را مىپوشاندند و پس از آنكه خداوند به واسطه اين
نعمتها بر آنها تفضّل فرمود، بدانان دستور داد تا از آن خوراكىهاى پاكيزه تناول كنند، ولى آنها
كفران آن نعمتها كرده و چيزهاى ديگر را درخواست كردند و با اين كار، در حق خود ستم روا داشتند:وَقَطَّعْناهُمُ اثْنَتَىْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ
اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ
عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الغَمامَ وَأَنْزَلْنا
عَلَيْهِمُ المَنَّ وَالسَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَما ظَلَمُونا وَلكِنْ
كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛(3)و ما قوم موسى را به دوازده سبط منشعب كرديم تا هر كدام طايفهاى باشند و آنگاه كه قوم موسى
درخواست آب كردند و به موسى وحى نموديم كه چوبدستى خود را بر سنگ بزن.هنگامى كه زد، دوازده چشمه آب
از آن جارى شد و هر قبيله به آبشخور خود پى بردند و به وسيله ابر بر آنها سايه افكنديم و براى خوراك
آنها منّ و سلوى [مرغ و ترنجبين] فرستاديم، و [گفتيم] از روزى لذيذ و پاكيزهاى كه به شما عطا
كرديم تناول نماييد. آنها به ما ظلم نكردند، بلكه نسبت به خود ستم روا داشتند.
وعده موسى با پروردگار خويش
موسى(ع) بنى اسرائيل را كه در مصر بودند، در جريان قرار داد كه خداوند به زودى فرعون را هلاك گرداندهو از نزد خود كتابى براى آنها خواهد فرستاد كه اوامر و نواهى وى در آن بوده و مردم بايد طبق آنها عمل
كنند. وقتى خداوند فرعون را هلاك ساخت، موسى از پروردگار خود كتاب را درخواست كرد. خداى سبحان به او
دستور داد تا به دامنه كوه طور ايمن رود ودر آنجا سىروز روزه بدارد و خداى خويش را عبادت كند، وقتى
موسى سىروز را به پايان برد، خداوند به او فرمان داد، براى كامل شدن عبادتش ده روز ديگر روزه
بگيرد، و موسى قبل از آنكه براى مناجات خدا بيرون رود، به برادرش هارون سفارش كرد و گفت:تو ميان
قوم من به عنوان جانشينم بمان و به امور آنها رسيدگى كن و از پيروى راه تبهكاران بپرهيز.پس ازكامل شدن چهل روز، خداوند با گفتار ازلى خويش با موسى(ع) سخن گفت و بدين وسيله موسى(ع) به مقامى
رسيد كه به واسطه آن بر انسانها امتياز يافت. در اين هنگام در اثر فرط شوق، از خداى خود درخواست كرد
كه خود را بر او متجلى و آشكار سازد تا او را ببيند.خداوند بدو فرمود:هرگز مرا نخواهى ديد و براى
اينكه بدو بفهماند، موسى خواسته بزرگى را طلبيده كه كوهها تحمل آن را ندارند، بدو فرمود:تو
(موسى) تحمل اين تجلّى را ندارى، ولى من به كوه كه سرسختتر از توست تجلّى خواهم نمود، اگر كوه در جاى
خود قرار گرفت و ديدن و هيبت مرا تحمل كرد، تو هم مىتوانى مرا ببينى و اگر تحمل نكرد، تو هم به طريق
اَوْلى نخواهى ديد و آنگاه كه پروردگارش بر كوه تجلّى نمود آن را متلاشى كرده و با زمين يكسان
ساخت، موسى از شدت بيم و ترس از صحنهاى كه ديده بود از هوش رفت.وقتى به هوش آمد، عرضه داشت:بار خدايا، تو را آنگونه كه در شأن توست منزه و پاك مىدانم و به سويت
توبه مىآورم و من نخستين كسى هستم كه در زمان خودم به بزرگى و عظمت تو ايمان مىآورم، خداوند او را
مخاطب ساخت و فرمود:وى را از ميان مردم به انجام رسالت خود (كه همان اسفار تورات بود) برگزيده است.