فصل هفتم: موسى(ع) و عبد صالح
ديدار با عبدصالح
موسى ميان قوم خود سخنرانى كرد و آنها را به اطاعت و فرمانبردارى از خدا، متذكر ساخت.هنگامى كه سخنشرا به پايان رساند مردى از او پرسيد:داناترين مردم كيست؟وى گفت: من.خداوند موسى را بر اينكه علم
را تنها بدو نسبت نداده، مورد نكوهش قرار داد و بدو وحى فرمود كه: من در محل اتصال دو درياى مشرق و
مغرب بندهاى دارم كه از تو داناتر است.موسى عرضه داشت:پروردگارا، چگونه او را دريابم؟خداوند
فرمود:ماهى كوچكى را با خود برگير و آن را در سبد ماهىگيرى قرار ده و هر كجا ماهى را گم كردى، آن شخص
در آنجاست.موسى ماهى را برگرفت و به همراه دوستش يوشع، رهسپار آن ديار گرديد.زمانى كه موسى و دوستش به مسير دو دريا رسيدند وى جهت استراحت بر زمين نشست و خواب او را در ربود، در
همين اثنا بارانى باريد و ماهى در اثر رطوبت باران جان گرفت و خود را به آب دريا انداخت، موسى از خواب
بيدار شد و به دوست خود دستور داد تا برگردد و به جستجوى گمشده خود بپردازد، اتفاقاً دوستش هم فراموش
كرده بود كه موسى را در جريان گم شدن ماهى قرار دهد، وقتى احساس گرسنگى كرد، موسى به وى دستور داد
خوراك آماده كند، در اين هنگام بود كه جوان قضيه ماهى را به ياد آورد و موسى را از گم شدن آن مطلع
ساخت.موسى از مطلبى كه شنيد شادمان گشت و به جوان گفت:اين همان چيزى است كه در پى آن هستيم. اينك بايد از
همان راهى كه آمدهايم بازگشته تا به محلى كه ماهى را گم كردهايم برسيم.هنوز به محل مورد نظر
نرسيده بودند كه عبدصالح را، يعنى همان فردى كه موسى وعده ديدار او را داشت؛ يافتند:وَإِذ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ البَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِىَ
حُقُباً * فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى
البَحْرِ سَرَباً * فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا
هذا نَصَباً * قالَ أَرَأَيْتَ إِذ أَوَيْنا إِلى الصَّخْرَةِ فَإِنِّى نَسِيتُ الحُوتَ وَما
أَنْسانِيهُ إِلّا الشَّيْطانُ أَنْ أَذكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى البَحْرِ عَجَباً * قالَ
ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً * فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا
آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً؛(1)و آنگاه كه موسى به دوستش گفت: من از جستجو دست برنمى دارم تا به مجمعالبحرين (محل اتّصال دو درياى
شرق و غرب) برسم و يا قرنها در اين زمينه به جستجو بپردازم. و آنگاه كه موسى و رفيقش به محل اتّصال
دو دريا رسيدند، ماهى (غذاى) خود را فراموش كردند و آن ماهى راه خود را در دريا گرفت و رفت.و زمانى كه
از آن سامان گذشتند، موسى به دوست خود گفت:خوراك ناهارمان را بياور كه در اين سفر رنج فراوان ديديم.دوست جوانش (يوشع) گفت:اگر در نظر داشته باشى، آنگاه كه در صخرهاى منزل گرفته بوديم من ماهى را
فراموش كردم و شيطان آن را از يادم برد و ماهى به گونهاى شگفت راه دريا گرفت و رفت.موسى گفت: اين
همان چيزى است كه ما در پى آن هستيم، و از همان راهى كه آمده بودند بازگشتند. پس بندهاى از بندگان ما
را يافتند كه از نزد خود به او رحمت و لطف خاصى عنايت كرده و به او علم لدنى و اسرار غيب آموختيم.
درخواست علم و دانش
موسى از عبدصالح درخواست كرد كه بدو اجازه دهد وى را همراهى كند تا از علم ودانش وى بهرهمند گردد،عبدصالح به موسى پاسخ داد:كه او هرگز توان صبر و شكيبايى همراهى وى را نخواهد داشت؛ زيرا او چگونه
مىتوانست بر چيزى كه به ظاهر مخالف آيين او بود، صبر نمايد، موسى در پاسخ وى گفت:اگر خدا بخواهد
ملاحظه خواهى كرد كه من در برابر كارهاى تو شكيبا بوده و نافرمانى تو نخواهم كرد.عبدصالح جواب داد:اگر قصد همراهى مرا دارى، با تو شرط مىكنم تا درباره كارهايى كه من انجام مىدهم از من سؤال نكنى؛
زيرا در پايان، راز و علل و اسباب آنها را برايت روشن خواهم ساخت:قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً * قالَ
إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْراً * وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً *
قالَ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَلاأَعْصِى لَكَ أَمْراً * قالَ فَإِنِ
اتَّبَعْتَنِى فَلا تَسْأَلْنِى عَنْ شَىءٍ حَتّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً؛(2)