همراه با پیامبران در قرآن نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
يوسف پدر و مادر خويش را در آغوش كشيده و آنها را به نحوى بسيار شايسته اكرام و احترام كرد و از آنان و
خاندانش خواست كه به اذن خداوند، آسوده خاطر و در كمال عافيت در مصر اقامت گزينند.بدين ترتيب، كاروان حركت كرده و داخل مصر شدند تا به دارالحكومه رسيدند. يوسف براى احترام بيشتر،
پدر و مادر را در كنار خويش بر تخت پادشاهى نشاند. يعقوب و فرزندانش از شكوه و عظمتى كه خداوند به
وسيله يوسف بدانان عنايت كرده بود، غرق در احساسات شدند و با روشى كه معمول آنها بود، به وى تبريك و
تهنيت گفتند و به رسم مردم زمان خود كه به سران و فرمانروايان تهنيت مىگفتند، براى يوسف تعظيم
كردند.اين ماجرا، خاطره خواب ديدن يوسف در كودكى را به يادش آورد و به پدرش گفت:اين، تعبير همان
رؤيايى است كه برايت نقل كردم، آنگاه كه در خواب ديدم، يازده ستاره همراه با خورشيد و ماه برايم
سجده مىكنند و اينك خداوند به آن رؤيا جامه عمل پوشاند، هم چنان كه بر من لطف و احسان فرمود و بى
گناهى مرا آشكار ساخت و از زندان رهايم فرمود، و پس از آنكه شيطان بين من و برادرانم كينهتوزى
كرد، خداوند با عنايت خويش، شما را از آن سرزمين بدينجا آورد تا در مصريكديگر را ديدار كنيم و اين
امور جز با مشيّت و اراده الهى صورت نمىپذيرد، چه اينكه او يار و همراه بندگان خويش است و بر همه
چيز آگاه است و در همه امور مربوط به آفريدههاى خود،
با حكمت عمل مىكند.پس از آنكه يوسف سخنان خويش را در مورد الطاف و عنايت الهى برخود به پايان رساند، به سپاسگزارى
خداى خود پرداخت و عرضه داشت:پروردگارا، چقدر مديون تو هستم و به من نيكى و احسان فرمودى، به من قدرت
و حكومت عطا كردى، چگونه تو را بر اين نعمتها سپاس گويم. اى آفريدگار آسمانها و زمين،اختيار من
تنها به دست توست و در دنيا و آخرت ولى نعمت من هستى، مرا آن گونه بميران كه پيامبران و بندگان
شايستهات را در حالت خضوع و خشوع خاص خودت، پذيرا شدى و مرا در زمره بندگان مخلصت قرار ده كه آنها
را به خير و صلاح هدايت فرمودى.وَقالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْياىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّى حَقّاً وَقَدْ
أَحْسَنَ بِى إِذ أَخْرَجَنِى مِنَ السِّجْنِ وَجاءَ بِكُمْ مِنَ البَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ
نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِى وَبَيْنَ إِخْوَتِى إِنَّ رَبِّى لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ
العَلِيمُ الحَكِيمُ * رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِى مِنَ المُلْكِ وَعَلَّمْتَنِى مِنْ تَأْوِيلِ
الأَحادِيثِ فاطِرَ السَّمواتِ وَالأَرضِ أَنْتَ وَلِيىِّ فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِى
مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصّالِحِينَ؛(4)و زمانى كه خاندان يعقوب بر يوسف وارد شدند، پدر و مادر خويش را در آغوش گرفت و گفت:به خواست خدا با
امنيت و آرامش وارد شهر شويد و پدر و مادرش را بر تخت نشاند و همگى به شكرانه ديدارش بر او سجده كردند.يوسف گفت:اى پدر، اين همان تعبير خواب من است كه قبلاً ديدم و خداوند آن را واقعيت بخشيد و خداوند در
باره من نيكى و احسان نمود. آنگاه كه مرا از زندان رهانيد و شما را از بيابان و سرزمين دور بدينجا
آورد، پس از آن كه شيطان بين من و برادرانم ايجاد دشمنى و كينهتوزى نمود. به راستى كه لطف پروردگار
من بهآنچه مشيت او قرار گيرد شامل مىشود. به راستى كه او داناى حكيم است.خداوندا، بهمن ملك و
سلطنت بخشيدى و تعبير خواب را به من آموختى. اى خالق آسمانها و زمين، تودر دنيا و آخرت ولى و محبوب
من هستى و مرا به تسليم در برابر خود بميران و به صالحان ملحقكن.