26- تكلم على (ع ) در رحم مادر - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

26- تكلم على (ع ) در رحم مادر

از هنگامى كه فاطمه بنت اسد به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) حامله شد زيبايى چهره اش افزوده گشت فاطمه صداى فرزندش را از درون مى شنيد كه مى گفت :

لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، به تختم النبوة و بى تختم الولاية ، خدايى جز الله نيست ، محمد پيامبر خداست ، با او نبوت و با من ولايت ختم مى شود گاهى حضرت در شكم مادر خود با مردم بيرون سخن مى گفت حتى روزى با برادر خود جعفر سخن گفت ، كه جعفر با شنيدن صداى على (عليه السلام ) از درون شكم فاطمه بنت اسد بيهوش روى زمين افتاد(39)

27- سقوط بتها در مقابل فاطمه

روزى فاطمه بنت اسد براى زيارت وارد كعبه شد ناگهان بتها به صورت روى زمين افتادند فاطمه بنت اسد دست بر شكم خود كشيد و خطاب به پسرش گفت :

نور چشمانم ، اكنون كه به دنيا نيامده اى بتها در برابرت سجده مى كنند، پس چگونه خواهى بود زمانى كه بدنيا بيايى ؟!

فاطمه اين ماجرا را براى شوهرش ابوطالب (عليه السلام ) نقل كرد حضرت گفت : اين فرزند؛ همان كسى است كه شيرى در راه طائف درباره او با من سخن گفت ؛ و خبر تولد او را به من داد. (روزى در راه طائف شيرى با حضرت ابوطالب روبرو شد و در مقابل او تعظيم كرد. حضرت ابوطالب به او فرمود: بحق خالقت ماجراى خود را برايم بازگو كن شير گفت :

تو پدر اسد الله و پشتيبان محمد پيامبر خدا و مربى شير خدا هستى !)(40)

28- گفتگوى و تبريك موجودات

فاطمه بنت اسد مى گويد: چندين ماه كه از حمل من مى گذشت ، وقتى نزديك بدنيا آمدن على (عليه السلام ) شد از نار هر سنگ و كلوخ و درختى كه عبور مى كردم مى شنيدم كه به من مى گفتند:

هنيئالك يا فاطمه ، بما خصك الله من الفضل و الكرامة بحملك بالامام الكريم اى فاطمه گوارايت باد، آنچه از فضل كرامت ، كه خدايت بدان اختصاص داده ، بخاطر آنكه تو حامل امام كريم هستى (41)

29- ابوطالب صبر كن

شب جمعه سيزدهم ماه رجب سال سى ام از عام الفيل بود(42) ثلثى از شب گذشته بود كه درد حمل بر فاطمه بنت اسد عارض شد حضرت ابوطالب به او گفت : ناراحت به نظر مى آيى ؟ فاطمه گفت : احساس درد و ناراحتى دارم .

حضرت آن اسمى را كه در ذكر آن از گرفتاريها نجات مى يافت را بر زبان آورد و فاطمه نيز بواسطه گفتن آن ذكر آرام گفت :

سپس به او گفت : من مى روم عده اى از زنان آشنايت را بياورم تا در اين موقع شب تو را در ولادت فرزندت يارى دهند.

فاطمه گفت : هر طور صلاح مى دانى عمل كن .

ناگهان صدايى از گوشه خانه شنيده شد كه گفت : اى ابوطالب ، صبر كن ! چرا كه ولى خدا را دست نجس نبايد لمس كند(43)

/ 367