150- ولى خدا كيست ؟ - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

150- ولى خدا كيست ؟

روزى ابوذر به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت : اى مرد شب گذشته در خواب صحنه اى ديدم كه تاكنون چنين چيزى را نديده بودم . گفتند: در خواب چه ديدى ؟ گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نزديك خانه اش ديدم كه شبانه بيرون آمد و دست على (عليه السلام ) را گرفته بود با هم به قبرستان بقيع رفتند من هم آن دو بزرگوار را زير نظر گرفته و از فاصله دورترى به دنبالشان رفتم به سوى بقيع رفتند تا به محل قبرهاى مكه رسيدند سپس آن حضرت به آرامگاه پدر خود رسيد و نزديك آن دو ركعت نماز خواند ناگاه قبر شكافته شد و در همين حال عبدالله را ديدم كه نشسته و مى گويد: گواهى مى دهم كه معبود جز الله نيست و گواهى مى دهم محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و پيامبر اوست . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او گفت ، پدرم ولى تو كيست ؟ عبدالله گفت : پسرم ولى چيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اين على ولى است . عبدالله فورا گفت : گواهى مى دهم كه على (عليه السلام ) ولى من است .

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : پس به بوستان خودت بازگرد. سپس بر سر آرامگاه مادرش ‍ آمنه برگشت و همان عملى را كه نزد قبر پدرش انجام داده بود تكرار كرد ناگاه قبر شكافت بى درنگ آمنه گفت :

شهادت مى دهم معبود جز الله نيست و تو پيامبر و فرستاده خدايى . پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به او گفت : مادرم ولى تو كيست ؟ پاسخ داد پسرم ولايت چيست ؟ فرمود: آن ولايت (اشاره به حضرت على (عليه السلام )) على بن ابيطالب (عليه السلام ) است . آمنه فورا گفت و البته على ولى من است . سپس ‍ فرمود: به آرامگاه و گلزار خودت بازگرد، وقتى سخن ابوذر به اينجا رسيد به او گفتند، تو دروغ مى گويى و با او دست به گريبان شدند و كتكش زدند آنگاه مردم خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كردند يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امروز دروغى بر تو بسته شد فرمود، چه بود؟ گفتند: ابوذر درباره تو چنين و چنان نقل كرده . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آسمان نيلگون هنوز بر سر كسى سايه نيفكنده و به روى زمين غبار آلود كسى گام برنداشته كه راستگوتر از ابوذر باشد.(187)

151- جنگ على در وادى يابس

على (عليه السلام ) در جنگ با كفار وادى يابس ابتدا جنگ را شروع ننمود تا آنكه خورشيد طلوع كرد وقتى روز شد، على (عليه السلام ) به پرچمداران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، فرمود: پرچمها را بلند كنيد وقتى پرچمها بلند شد و مشركان آن پرچمها را ديدند؛ شناختند، به همديگر گفتند، اين دشمن شماست كه شما در طلب او بوديد اينها محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب او هستند، غلامى از مشركان كه بدترين و كافرترين آنان بود. بيرون آمد و به اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين ندا داد: اى اصحاب ساحر دروغگو كدام يك از شما محمد صلى الله عليه و آله و سلم هستيد او بايد خود را به من نشان دهد. على (عليه السلام ) به سوى او رفت و به او گفت : مادرت به عزايت بنشيند، تو ساحر دروغگو هستى ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم حق را از جانب حق آورد. غلام گفت : تو كيستى فرمود: من على بن ابيطالب برادر زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پسر عمو و همسر دختر او هستم . غلام گفت : آيا تو داراى چنين منزلت و مقامى در نزد محمد صلى الله عليه و آله و سلم هستى ؟ فرمود: آرى . غلام گفت : پس تو و محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر يك دين واحد هستيد و برايم فرقى نمى كند كه ترا ببينم يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را. آنگاه غلام به سوى على (عليه السلام ) دئويد در حالى كه رجزى به اين مضمون مى خواند:

اى على ، تو شير درنده اى را ديدى كه در چنگال او احدى آرام نمى گيرد و شيرى از مردان خثعم را كه آئين محكمى را يارى مى كند. هر كه مرا ببيند، غلامى را ديده كه درندگان بر او رو آورند و او سالم نمى ماند.

على (عليه السلام ) نيز در پاسخش چنين فرمود:

و تو آن شير هاشمى را مى بينى كه دلير و بى باك است من على هستم كه به خثعم نشان خواهم داد كه به هر حركت شمشيرم خون مى ريزد و هر زننده اى را مى كشم آنگاه هر يك بر اسب سوار شدند و شروع به جنگ با شمشير كردند. حضرت على (عليه السلام ) تنها يك ضربه به او زد و او را كشت . آنگاه على (عليه السلام ) فرمود: آيا كسى با من مبارزه مى كند؟ برادر آن غلام مقتول آمد در حالى كه مى گفت : قسم به بتهاى بزرگ لات و عزى كه

/ 367