172- هم صحبت على (ع ) تا لقاى حق - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

55) را نازل كرد: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنو الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون ؛ سرپرست و رهبر شما، تنها خداست و پيامبر او، و آنها كه ايمان آورده اند و نماز بپا مى دارند و در حال ركوع (عليه السلام ) زكات مى پردازند.

بدين ترتيب ولايت و رهبرى (عليه السلام ) (عليه السلام ) پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سوى خدا اعلام گرديد.(217)

172- هم صحبت على (ع ) تا لقاى حق

حضرت على (عليه السلام ) فرمود: مردى در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و اجازه ورود خواست من به او گفتم نمى توانى نزد آن حضرت (كه در حال كسالت بود و در روزهاى آخر عمر بسر مى برد) بروى هم خواسته اى دارى با من بگو گفت : چاره اى نيست جز اينكه نزد او بروم . على (عليه السلام ) از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اجازه گرفت و آن شخص وارد شد بالاى سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشست و سلام كرد: پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم جواب سلام او را داد و فرمود: چه خواسته و حاجتى دارى ؟ گفت : من از طرف خدا رسولى هستم به سوى تو. حضرت فرمودند: چه رسالتى بر عهده تو مى باشد. گفت من عزرائيل هستم ، خدا مرا به سوى تو فرستاده و سلام به تو رسانده و تو را بين لقاء با خود و بين بازگشت به دنيا مخير كرده است . حضرت فرمود: صبر كن تا جبرئيل بيايد و با او مشورت كنم . عزرائيل خارج شد و به سوى آسمانها رفت در بين راه با جبرئيل برخورد نمود. جبرئيل پرسيد آيا روح محمد صلى الله عليه و آله و سلم را قبض كردى ؟ نه اى جبرئيل او از من خواست تا رفتن تو به نزدش صبر كنم ايا نمى بينى كه درهاى آسمان براى روح محمد صلى الله عليه و آله و سلم باز شده و همه جا آزين بندى شده است ، جبرئيل نزد حضرت آمد و سلام كرد حضرت جواب سلام او را داد. جبرئيل گفت اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پروردگارت مشتاق تو مى باشد و عزرائيل تا به حال از كسى اجازه نگرفته و بعد از تو هم از هيچ كس اجازه نخواهد گرفت . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: او مرا مخير بين لقاء پروردگار و بقا در دنيا كرد. جبرئيل گفت : لقاء پروردگار بر اين دنيا بهتر است . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود من هم آن را بهتر مى دانم . تو از نزد من خارج مشو تا ملك الموت بيايد مدتى بعد عزرائيل آمد و سلام كرد، حضرت سلام او را پاسخ داد و گفت عزرائيل چه اراده كرده اى گفت : گرفتن جان شما را حضرت فرمود: آنچه به تو امر شد اجرا كن . جبرئيل بنا به خواسته پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزديك او (در طرف راست ) قرار گرفت و ميكائيل در سمت چپ نشست و عزرائيل شروع به قبض روح كرد. جبرئيل گفت : اى عزرائيل عجله نكن تا نزد خدا رفته و بازگردم عزرائيل گفت : روح او به جايى رسيده كه ديگر قدرت بر تاءخير و نگهدارى آن ندارم جبرئيل گفت :

سفارش خدا را در مورد آسان گرفتن جان او فراموش ‍ نكن . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود: نزديك من بيا كه امر خدا فرا رسيده است پس دهان خود را كنار گوش ‍ على (عليه السلام ) گذاشت و با او سخن گفت تا اينكه روح مباركش از بدن خارج شد. على (عليه السلام ) دست خود را زير چانه مباركش ‍ گذاشت و چشمان شريف آن حضرت را بسته و برخاست و در حالى كه گريه مى كرد به حاضرين گفت :

خدا اجر شما را زياد كند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت در اين لحظه بود كه صداى گريه و ضجه مردم بلند شد.(218)

173- جناب وصى (ع )

آخرين روزهاى عمر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود عباس ‍ بن عبدالمطلب و على بن ابيطالب (عليه السلام ) و تعدادى از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد آن حضرت نشسته بودند عباس ‍ عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آيا مساءله خلافت و رهبرى در خاندان ما مى ماند؟ اگر چنين است ما را با خبر آن بشارت بده ، و اگر چنين نيست سفارشات لازم را به ما بفما. رسول اگرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: شما بعد از من به استضعاف كشيده مى شويد سپس ‍ ساكت شد. اهل بيت برخاستند و در حاليكه همه از حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ماءيوس شده و گريه مى كردند مجلس را ترك كردند، چون خارج شدند حضرت فرمود: به عباس و على (عليه السلام ) بگوييد نزد من بازگردند آنها آمدند و

/ 367