275- يا على (ع ) در چه حالى ؟! - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آله و سلم سرپرست او خواهد بود در حين جنگ ناگهان صد فرمانده دل آور از دشمن كه هر كدام آنها داراى صد نفر جنگجو بودند دسته دسته به ما حمله نمودند به طورى كه ما توان جنگى خود را از دست داديم و با آشفتگى تمام از ميدان جنگ فرار كرديم .

على (عليه السلام ) را در اين ميان ديديم كه مانند شير پنجه افكن مقدارى ريگ از زمين برداشت و به صورت ما ريخت و گفت :

زشت و بريده و پوشيده باد روى شما! به كجا فرار مى كنيد؟ آيا به سوى جهنم مى گريزيد؟ ما به ميدان برگشتيم على (عليه السلام ) بر ما حمله كرد و در دستش ‍ شمشيرى بود كه از آن خون مى چكيد!

فرياد زد: شما بيعت كرديد و بيعت شكنى نموديد سوگند به خدا شما سزاوارتر از كفاران به كشته شدن هستيد.

به چشم هايش كه نگاه كردم ، ديدم گويى مانند دو مشعل زيتون بودند كه آتش از آن شعله مى كشيد و يا مانند دو ظرف پر از خون ، يقين كردم به طرف ما كه مى آيد همه ما را خواهد كشت من از همه اصحاب زودتر به سويش شتافتم و گفتم :

اى ابوالحسن خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى كنند و گاهى حمله مى آورند و حمله جديد خسارت فرار را جبران مى كند.

گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد از آن وقت تاكنون همواره آن وحشتى كه آن روز هيبت على (عليه السلام ) بر دلم نشسته هرگز فراموش نكرده ام .(331)

275- يا على (ع ) در چه حالى ؟!

روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از حضرت پرسيد: اى ابوالحسن ! در چه حالى ؟ حضرت عرض كرد: در حالى كه هشت طلبكار دارم :

خدا واجبات دين را طلب مى كند، شما مستحبات ، و نويسندگان عمل ، راستگويى ، فرشته مرگ روح ، عايله غذا، شيطان گناه ، نفس لذت ، و دنيا تمايل و رغبت .(332)

276- صاحب سر پيامبر (ص )

روزى على بن ابيطالب (عليه السلام ) سوار بر مركب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از محلى عبور مى كرد كه گذرش بر گروهى افتاد كه سلمان فارسى در ميان آنان نشسته بود. سلمان به آنها گفت : آيا برنمى خيزيد تا دامان اين مرد را بگيريد و از او پرسش كنيد؟ به خدائى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريد هيچ كس را به راز پيامبرتان خبر ندهد جز او، و همانا كه عالم روى زمين و موجب قوام و استوارى آن است و زمين با اوست كه آرامش مى يابد و اگر او را از دست بدهيد هر آينه علم را از دست داده ايد...(333)

277- برگشت خورشيد به خاطر على (ع )

عروة بن عبدالله بن قشير جعفى مى گويد: بر فاطمه دختر على بن ابيطالب وارد شدم در حالى كه او پير زنى كهنسال بود... سپس او گفت : اسماء بنت عميس به من خبر داد كه : خداوند به پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله و سلم وحى فرستاد و آن وحى وجود حضرت را فرا پوشاند، و على بن ابيطالب (عليه السلام ) با لباس خود آن حضرت را پوشاند و وحى به طول انجاميد تا حدى كه آفتاب غروب كرد، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حالش بجا آمد و وحى الهى قطع شد به على (عليه السلام ) فرمود: يا على آيا نماز عصر خود را خوانده اى ؟ على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله سر گرم كار شما بودم و نماز را با ايما و اشاره خواندم (در آخر وقت آن )، آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خداوند عرض كرد: پروردگارا! آفتاب را بر على بن ابيطالب بازگردان .

در آن وقت آفتاب غروب كرده بود، پس آفتاب مجدد بازگشت به حدى كه نور آفتاب به اطاق من و نصف مسجد رسيد.

آنگاه على (عليه السلام ) نماز عصرش را خواند.(334)

/ 367