593- انساب حضرت على (ع ) - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خداى بزرگ با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خود عهدى كرد و او نيز همان عهد را با من نمود و آن اين است كه كسى كه خود در خور حدى است در اجراى حدى شركت نكند...پس هر آن كس كه بر او حدى مانند حد اين زن است حق ندارد بر اين زن حد جارى سازد و سنگى بر او افكند تمام مردم جز امام و دو فرزند عزيزش ‍ امام حسن و امام حسين عليهم السلام برگشتند چنانكه جز حضرت عيسى و حواريونش مردم همه خجلت زده خود را به كنارى كشيدند!(707)

593- انساب حضرت على (ع )

حسن بصرى مى گويد: روزى على (عليه السلام ) بر بالاى منبر رفت و فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه نسب مرا بگويد؟ و الا من خود را به شما معرفى كنم ، پس از سكوت جمعيت حضرت فرمود:

نام من زيد است و نام پدرم عبدمناف ، پسر عامر، فرزند عمرو، فرزند مغيره ، پسر زيد، فرزند كلاب مى باشد. ابن كوا(708) برخاست و گفت : اى عى (عليه السلام ) نسبى براى تو نمى شناسيم جز اينكه تو على فرزند ابوطالب پسر عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصى بن كلاب هستى ، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به او فرمود: اى فرو مايه ساكت باش ! پدرم مرا زيد ناميده ، همنام جد خود قصى و نام پدرم عبدمناف است كه ابوطالب كنيه اوست و بر اسمش غلبه پيدا كرده و نام عبدالمطلب عامر است كه لقب او بر نامش غلبه يافته و اسم هاشم عمرو بوده و لقب بر اسم او مقدم شده و نام عبد مناف ، مغيره است كه لقب بر نام او مستولى شده و اسم قصى ، زيد بوده و عرب او را مجمع ناميده است زيرا آنان را از بلد الاقصى در مكه گرد آورده است پس ‍ لقبشان بر نامشان غلبه يافت . آنگاه فرمود: عبدالمطلب ده نام داشت از جمله آن عبدالمطلب و شيبه و عامر است (709)

594- شاه مردان

وقتى در جنگ صفين معاويه آب را بر روى سپاه على (عليه السلام ) بست و مانع از رسيدن لشگريان آن حضرت به شريعه شد فرياد اصحاب امام بلند شد كه يا على (عليه السلام ) حيوانات ما تشنه اند، خودمان نيز تشنه ايم . حضرت فرمود: چرا آب نمى دهيد به اينها. عرض كردند يا على (عليه السلام ) شريعه را بر روى ما بسته اند. حضرت فرمود: برويد و شريعه را بگشائيد لشگريان رفتند و با نبردى دشمن را از شريعه عقب راندند.

حضرت بعد از فتح شريعه متوجه شد كه تعدادى از سربازان نيامده اند از آنها خبژژر گرفت عرض كردند: يا على (عليه السلام ) آنها را در شريعه موكل و نگهبان قرار داديم تا همانطورى كه معاويه و سربازانش ‍ آب را بر روى ما بستند ما هم به تلافى ، شريعه را بر روى آنها ببنديم . حضرت فرمود: برگرديد و به آنها بگوييد هر چه زودتر شريعه را به حال خود بگذارند كه الناس فيها شرع واحد معاويه بد عمل كرد ليكن ما بد نخواهيم كرد. صحنه اى ديگر وقتى حضرت داشت لشكر خود را صف آرايى مى كرد متوجه شد كه يكى از لشگريان آن حضرت به لشكر معاويه دشنام و بدگويى مى نمايد به او فرمود: به چه كسى فحش ‍ مى دهى عرض كرد: يا على (عليه السلام ) به معاويه و سربازانش . حضرت فرمود: چرا فحش مى دهى به آنها. عرض كرد: مگر اينها باطل نيستند. حضرت فرمود: مگر فحش دادن حق است ؟! بلى اگر اينها باطلند فحش ‍ دادن هم باطل است .(710)

595- صاحب عدالت مطلق رفت

پس شهادت حضرت على (عليه السلام ) يكروز سوده دختر عمار كه از قبيله همدان بود بر معاويه وارد شد معاويه خاطره فعاليتهاى سوده را كه در جنگ صفين در سپاه امام على (عليه السلام ) از او به ياد داشت ، لذا او را سرزنش كرد...آنگاه از او پرسيد براى چه اينجا آمده اى ؟ سوده گفت : اى معاويه خداوند تو را به واسطه سلب حقوق واجب ما (مردم ) بازخواست خواهد كرد، تو پيوسته فرماندارانى براى ما مى فرستى كه ما را همچون محصول رسيده درو مى كنند اينك اين بسربن ارطاة را فرستاده اى كه مردان ما را مى كشد و اموال ما را مى برد...اگر او را عزل كنى چه بهتر و گرنه ما خود قيام خواهيم كرد...معاويه عصبانى شد و گفت : مرا به قبيله ى خود مى ترسانى تو را با بدترين حالت نزد همان بسر مى فرستم تا با تو هر چه مى خواهد و مى داند انجام دهد. سوده اندكى ساكت شد، آنگاه گفت :

/ 367