577- اعتكاف امام على (ع ) - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آنها نگريست و از مهلت دادگان نبودند سپس امام فرمود: براستى اينها وارث ملك پيشينيان بودند ولى طولى نكشيد كه ديگران وارث آنها شدند، نعمت هاى الهى را سپاسگزار نكردند، در حال معصيت ، دنيا از آنان ربوده شد، اى مردم كفران نعمت نكنيد تا مبادا بر شما نقمت (و بلا) فرود آيد.(686)

577- اعتكاف امام على (ع )

در ايام اعتكاف على (عليه السلام ) در مسجد كوفه معتكف بود. هنگام افطار عربى نزد آن حضرت آمد. امام (عليه السلام ) از انبان نان جو كوبيده شده خود را در آورد و مقدارى به عرب داد. آن مرد عرب آن را نخورده و به گوشه عمامه اش بست و به طرف خانه امام حسن و امام حسين عليهم السلام حركت كرد و بعد از آنكه وارد شد با آنها هم غذا شد و عرض كرد: مردى را در مسجد غريب ديدم كه جز اين كوبيده نان جو چيزى نداشت . دلم براى او سوخت مى خواهم كمى از اين غذاى شما را براى او ببرم تا او هم ميل كند.

حسنين عليهم السلام به گريه افتادند و گفتند: او پدر ما اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است كه به اين رياضت با نفس خود مجاهدت مى كند.(687) لذا امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: به خدا سوگند جدم چنان بود كه مانند بندگان غذا مى خورد و بر زمين مى نشست ...و در مدت خلافتش ‍ آجرى روى آجر نگذاشت و طلا و نقره اى نيندوخت ، به مردم نان گندم و گوشت مى خورانيد و خود نان جو با سرگه مى خورد و هرگاه با دو كار خدا پسندانه رودررو مى شد، سخت ترين آنها را انتخاب مى كرد و هزار بنده را با دسترنج و دستمزد كار خود آزاد كرد در حاليكه دستش خاك آلود و صورتش غرق بود و خود حضرت مى فرمايد:

من در خوراك و پوشاك بدانگونه ام كه اگر فقيرترين مردم مرا ببيند مى تواند در برابر فقر و فاقه خود صبور و شكيبا باشد زيرا وقتى امام خود را چنين ببيند از وضع حال خود راضى مى شود.

آن شير دلاور كه براى طمع نفس بر خوان جهان پنجه نيالود على بود(688)

578- امير عدالت

روزى حضرت على (عليه السلام ) فرياد مردى را شنيد كه مردم را به كمك خود مى خواند. آن حضرت خود را به او رساند و مشاهده كرد دو نفر در حال نزاع هستند. حضرت آنها را از هم جدا كرد، بعد يكى از آنان گفت : من لباسى به اين مرد فروخته ام و شرط كرده ام كه از فلان قسم پول مرا بدهد ولى او پول ديگرى داده است ، اكنون به او مى گويم پول را عوض ‍ كن او اطاعت نمى كند. علاوه بر اين چند سيلى هم به من زده است . على (عليه السلام ) به آن مرد فرمود: پول را عوض كن و آنچه شرط كرده ايد بده . آنگاه حضرت به آن مردى كه سيلى خورده بود فرمود: آيا شاهدى دارى كه گواهى دهند تو سيلى خورده اى .

او عرض كرد: بلى ، آنگاه گواهان نيز گواهى دادند.

آن حضرت به سيلى زننده فرمود: بنشين او هم نشست بعد به آن مرد فرمود: سيلى هائى كه به تو زده قصاص كن و به او بزن . او گفت من او را بخشيدم على (عليه السلام ) بخشش او را پذيرفت ولى خود حضرت نه سيلى به آن مرد زد و فرمود: اين هم حق حاكم (689)


  • دست حق از پرده گرديد آشكارا
    تا على دستش برون از آستين شد(690)


  • تا على دستش برون از آستين شد(690)
    تا على دستش برون از آستين شد(690)



579- غفلت تاكى ؟!!

روزى امام على (عليه السلام ) به بازار بصره آمد و مردم را ديد آنچنان سرگرم خريد و فروشند كه گويى خود را از ياد برده و از هدف انسانى به كلى غافل شده اند با مشاهده اين منظره حضرت آنچنان متاءثر شد كه بشدت گريست . سپس فرمود: اى بندگان دنيا و اى كارگزاران اهل دنيا. شما كه روزها سرگرم معامله و سوگند خورديد و شبها با بيخبرى در خواب آرميده ايد و بين روز و شب ، از آخرت و حساب و كتاب آن غافليد، پس چه

/ 367