نمازهاى جماعت و اوقات ديگر حضرت على (عليه السلام ) را سب و لعن مى كردند. حموى در كتاب خود مى نويسد:
جز در شهر سجستان كه بيش از يكبار در آن دشنام داده شد در تمامى منابر شرق و غرب عالم اسلام مدام بر حضرت لعن و دشنام داده مى شد چنانچه مردم مى پنداشتند اين كار جزو دستورات دينى است و اگر روزى اين كار را فراموش مى كردند قضايش را بجا مى آوردند و عده اى از مردم اصفهان و حران عقيده داشتند كه نماز بدون لعن حضرت فايده ندارد و اين عمل تا زمان خلافت عمربن عبدالعزيز ادامه داشت .(582)
497- فقط پيامبر (ص ) بين آنها نبود
گويند روزى عقيل (583) بر معاويه وارد شد از وى سؤ ال شد كه لشكر امام على (عليه السلام ) و معاويه را چگونه ديدى ؟ عقيل جواب داد: از لشكر برادرم گذشتم ديدم شب و روز آنها چون زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در ميان آنان نبود و از لشكر تو (معاويه ) گذشتم منافقانى را ديدم كه مى خواستند شتر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در شب عقبه رم دهند و چون از خود او سؤ ال كرد؟ عقيل به وى گفت : حمامه را مى شناسى (جده معاويه كه زنى بدكار بود).
498- قنبر غلام على (ع )
ابوالشعثا غلام ابن معمر بود كه على (عليه السلام ) او را قنبر ناميد و غلا حضرت شد، وقتى قنبر را نزد حجاج يوسف ثقفى آوردند از او پرسيدند: تو در خدمت على (عليه السلام ) چه مى كردى ؟ گفت : آب وضويش را حاضر مى كردم . پرسيد: على (عليه السلام ) چه مى گفت ؟ قنبر گفت : چون از وضو فارغ مى شد اين آيه مباركه را تلاوت مى كرد:
چون اندرزها را فراموش كردند درهاى همه چيز را به روى آنها گشوديم تا چون به آنچه يافته بودند شاد شوند. ناگهان آنها را فرو گرفتيم و در اين هنگام بود كه همه ماءيوس شدند، ريشه ستمكاران قطع شد و سپاس خدايى را كه پروردگار جهانيان است .
حجاج گفت : گمان مى كنم كه اين آيه را بر ما تاءويل مى كرد.
قنبر گفت : بلى .
حجاج گفت : چه خواهى كرد اگر تو را گردن بزنم ؟ قنبر گفت : در اين هنگام من رستگار و تو از اشقياء خواهى شد .
آنگاه حجاج دستور داد تا قنبر را گردن بزنند.
499- آب حيات
على بن عثمان مى گويد: وقتى كه نوبت خلافت به على بن ابيطالب (عليه السلام ) رسيد با پدرش از وطن خود مهاجرت كردند تا به حضور على (عليه السلام ) رسند. روايت مى كنند كه در نزديكى كوفه از تشنگى ياراى حركت نداشتند. على (عليه السلام ) در پى آب رفت و سرابى را از دور ديد تا به سراب رسيد، آنگاه آب به اندازه نوشيد و سيراب شد و برگشت و پدرش را هم به آنجا برد. اما اثرى از آب نديد و پدرش جان سپرد.
وى زمانى كه به حضور امام على (عليه السلام ) رسيد حضرت عازم صفين بود. على بن عثمان مى گويد: كه ركاب مبارك امام را گرفتم تا سوار شوند وقتى حضرت سوار شد خواستم پاى حضرت را ببوسم حضرت مانع شد... بعد حضرت به او بشارت عمرى دراز را داد و فرمودند: كه هر كس از آن سراب خورد عمرى طولانى يابد.
500- بزرگترين سود
در جنگ صفين در يك مرحله امام على (عليه السلام ) گرفتار شاميان شد لذا ارتباط على (عليه السلام ) با سپاه خود قطع شد، امام فرياد زد: ايا كسى هست كه جانش را به خدا بفروشد و دنيا را با آخرت معامله و معاوضه كند؟ تنها عبدالعزيزبن حارث معروف به ابوحارث پيش امام آمد و از ايشان اجازه خواست . سپس به قلب دشمن حمله كرد و محاصره آنان را شكافت و به سوى ديگر لشكريان امام رسيد. سپاهيان امام به محض ديدن او خوشحال شدند و از و حال امام را سؤ ال كردند، حارث پاسخ داد: حال امام خوب است و به شما سالم