قيس را به عنوان ناظر و داور قرار داده اند و معاويه و يارانش نيز عمر و عاص را ناظر و داور خود ساخته اند از هر دو حكم پيمانى محكم گرفتند كه قرآن را در اين مهم فرا روى خود قرار دهند و از آن به چيز ديگر رو نياورند.
اگر قضيه حكميت رهنمودى از قرآن نيافتند بايد از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم استعانت جويند و نبايد به خلاف و هواهاى نفسانى و شبهات تكيه كنند.
عبدالله بن قيس و عمر و عاص از على و معاويه پيمان گرفته اند كه به داورى دو حكم كه بر مبناى قرآن و سنت پيامبر است خرسند و مطيع باشند و آن را نقض نكنند، دو حكم تا وقتى كه از حق تجاوز نكرده باشند جان و مال و خانواده شان از هر گونه گزندى در امان است .
اين عهدنامه را عميره در روز چهارشنبه هفدهم صفر سال سى و هفتم هجرى نوشت .(976)
812- احمقى در چنگال روباه
ابوموسى اشعرى بعد از اعلام راءى حكميت تازه متوجه شد كه ملعبه دست هوس عمر و عاص بوده است . بعد از اين واقعه حضرت امير (عليه السلام ) در قنوت نماز خود ابوموسى اشعرى را لعن مى كرد. على (عليه السلام ) در نماز اين گونه آنها را لعن مى كرد: بارالها! اولا معاويه ثانيا عمر و ثالثا ابو اعور سلمى اشعرى را لعن نما.(977) وقتى كه ابوموسى اشعرى در مكه متوجه لعن على (عليه السلام ) گرديد، طى نامه اى به امام نوشت : به من خبر رسيده كه تو در نماز مرا لعن مى كنى و مردم جاهل پشت سر تو نيز آمين مى گويند و من همان سخن موسى پيغمبر خدا را مى گويم : پروردگارا! به خاطر آنچه به من دادى شكر مى كنم پس هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود(978)
813- بيعت مردم كوفه با على (ع )
وقتى كه خبر بيعت مردم با على (عليه السلام ) به كوفه رسيد، هاشم بن عتبه با على (عليه السلام ) بيعت كرد و گفت : دست راستم و چپم براى على (عليه السلام ) است و افزود:
ابايع غير مكتتم عليا
و لا اخشى اميرى الا شعريا
و لا اخشى اميرى الا شعريا
و لا اخشى اميرى الا شعريا
بدون واهمه و پنهانكارى با على بيعت مى كنم و از امير اشعرى ، ابوموسى مى ترسم .
خبر بيعت مردم با على (عليه السلام ) را يزيد بن عاصم به كوفه آورد و ابوموسى اشعرى هم با على (عليه السلام ) بيعت كرد وقتى خبر بيعت كردن ابوموسى به عمار ياسر رسيد گفت : به خدا قسم او عهد و بيعتش را خواهد شكست و كوششهاى على (عليه السلام ) را بى فايده خواهد نمود و لشكر او را تسليم خواهد كرد.(979)
814- مارق اول
بعد از پايان يافتن ماجراى صفين عروه بن اديه نخستين كسى بود كه به حكميت اعتراض كرد و شعار خوارج يعنى لا حكم الا الله را سر داد و اساس دين خوارج را اعلام كرد.
آنگاه دو نفر به نامهاى زرعه بن برج طايى و حرقوص بن زهر سعدى به نمايندگى خوارج نزد امام على (عليه السلام ) رسيدند و او را به لا حكم الا الله فرا خواندند، حضرت نيز در پاسخ آنان فرمود: لا حكم الا الله حرقوص با كمال بى شرمى گفت : يا على ! از گناه خود توبه كن و از اين كار بر رد و با ما به جنگ معاويه بشتاب ، امام آنها را به خطاهايى كه انجام دادند و حضرت را وادار به حكميت و تحميل نماينده احمق خود ابوموسى اشعرى اشاره كرد و فرمود: ما تعهدى را امضاء كرديم و پاى بند به آن هستيم .
حرورا منطقه اى بود در بيرون كوفه كه محل تجمع خوارج شد، خوارج با مكاتباتى كه با بصره و كوفه و جاهاى ديگر مى كردند هم فكران خود را در آن محل جمع كردند و با عبدالله بن وهب راسبى بيعت كردند كه وى مردى بسيار متعصب و ظاهرا زاهد بود تا اينكه جمع خوارج به 12 هزار نفر رسيد.