963- دعاى مستحب شده - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هنگامى كه مشكلات نظرى براى من پيش مى آيد، نظريه صحيح و مطابق با واقع را با انديشه و تاءمل كشف مى كنم .

من از مردانى نيستم كه صاحب نظر نيستند تا براى تقليد از ديگران از اين و ان بپرسيم چه خبر.

بلكه من از نظر انديشه و بيان ، فرد با تجربه اى هستم كه با مقياس آنچه گذشته است آينده را پيش بينى مى كنم .


  • برتبت ساقى كوثر بمردى فاع خيبر
    از آتش عقل در گوهر شمار و جفت پيغمبر
    كه بى مثل است و بى انباز آن يكتاى بى همتا(1143)


  • به نسبت صهر پيغمبر ولى والى والا
    كه بى مثل است و بى انباز آن يكتاى بى همتا(1143)
    كه بى مثل است و بى انباز آن يكتاى بى همتا(1143)



963- دعاى مستحب شده

اواخر شب بود على (عليه السلام ) همراه فرزندش امام حسن (عليه السلام ) كنار كعبه براى مناجات و عبادت آمدند. ناگاه على (عليه السلام ) صداى جانگدازى شنيد دريافت كه شخص دردمندى با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مى كند و با گريه و زارى خواسته اش را از خدا مى طلبد. على (عليه السلام ) به حسن (عليه السلام ) فرمود: نزد اين مناجات كننده برو و ببين كيست او را نزد من بياور. امام حسن (عليه السلام ) نزد او رفت ديد جوانى بسيار غمگين با آهى پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است فرمود: اى جوان اميرمؤ منان پسر عموى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم تو را مى خواهد ببيند. دعوتش را اجابت كن . جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور على (عليه السلام ) آمد. على (عليه السلام ) فرمود: چه حاجت دارى ؟ جوان گفت : حقيقت اين است كه من به پدرم آزار مى رساندم او مرا نفرين كرده نصف بدنم فلج شده است . امام على (عليه السلام ) فرمود: چه آزارى به پدرت رسانده اى ؟ جوان عرض كرد، من جوانى عياش و گنهكار بودم پدرم مرا از گناه نهى مى كرد من به حرف او گوش نمى دادم بلكه بيشتر گناه مى كردم تا اينكه روزى مرا در حال گناه ديد باز مرا نهى كرد سرانجام من ناراحت شدم چوبى برداشتم طورى به او زدم كه به زمين افتاد و با دلى شكسته برخاست و گفت : اكنون كنار كعبه مى روم و براى تو نفرين مى كنم كنار كعبه رفت و نفرين كرد نفرين او باعث شد نصف بدنم فلج گردد. در اين هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد. بسيار پشيمان شدم نزد پدرم آمدم و با خواهش و زارى از او معذرت خواهى كردم و گفتم مرا ببخش و برايم دعا كن . پدرم مرا بخشيد و حتى حاضر شد كه با هم به كنار كعبه بياييم و در همان نقطه اى كه نفرين كرده بود دعا كند تا سلامتى خود را باز يابم با هم به طرف مكه رهسپار شديم پدرم سوار بر شتر بود در بيابان ناگاه مرغى از پشت سر سنگى پراند شتر، رم كرد و پدرم از بالى شتر به زمين افتاد و تا به بالينش رفتم ديدم از دنيا رفته است همانجا او را دفن كردم و اكنون خودم با حالى جگر سوز به اينجا براى دعا آمده ام . امام على (عليه السلام ) فرمود: از اين كه پدرت با تو به طرف كعبه براى دعا در حق تو مى آمد معلوم مى شود كه پدرت از تو راضى است اكنون من در حق تو دعا مى كنم . امام بزرگوار در حق او دعا كرد سپس دستهاى مباركش را به بدن آن جوان ماليد هماندم جوان سلامتى خود را باز يافت .

سپس امام على (عليه السلام ) نزد پسرانش آمد و به آنها فرمود: (عليكم ببر الوالدين : بر شما باد نيكى به پدر و مادر.)(1144)

964- اخلاق مردم دارى

هنگامى كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در بستر شهادت قرار گرفت ، فرزندان خود را به دور خود جمع نمود و براى آنها وصيت كرد در پايان وصيت فرمودند: يا بنى عاشر و الناس عشرة ان غبتم حنو اليكم ، و ان فقدتم بكوا عليكم (1145) يعنى : اى فرزندانم ! به گونه اى با مردم زندگى كنيد كه اگر از نظر آنها غايب شديد مشتاق ديدار شما شوند، و اگر از دنيا رفتيد از فقدان شما، گريه كنند.(1146)

/ 367