امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حضرت على (عليه السلام ) روزى از كنار جمعى از قريش عبور مى كرد، آنها وقتى پيراهن كهنه و پاره آن حضرت را ديدند اظهار كردند كه على (عليه السلام ) فقير و تهيدست است و بر اثر فقر پيراهن پاره پوشيده است ، هنگامى كه امام على (عليه السلام ) سخن آنها را شنيد به متصدى نخلستانهاى احداثى خود فرمود: امسال خرماها را به فقرانده بلكه خرماها را به بازرگانان بفروش و پول آنها را در همان انبارى كه خرماها را در آنجا جمع مى كردى بگذار.متصدى طبق دستور على (عليه السلام ) رفتار نمود آنگاه جوالى پر از پول تهيه شد و آن را در انبار گذاشت .سپس على (عليه السلام ) براى همان هايى كه حضرتش را تهيدست مى پنداشتند، پيام فرستاد و آنها را دعوت كرد آنان به حضور على (عليه السلام ) آمدند، سپس امام براى پذيرائى خرما طلبيد متصدى براى آوردن خرما از انبار بالا هنگام پائين آمدن پايش به جوال خورد و جوال پاره شد و پولهاى زياد آن در زمين پخش گرديد.آن افراد از روى تعجب گفتند: ما هذا يا ابالحسن ؛ اى على ! اين پولهاى زياد چيست ؟ آن حضرت در پاسخ آنها فرمود: هذا مال من لا مال له ؛ اين مال كسى است كه مال ندارد! سپس جلو چشم آنها، آن پولها را تقسيم كرده و براى مستمندانى كه هر سال برايشان خرما مى فرستاد، فرستاد و به آنها نشان داد كه ساده زيستى على (عليه السلام ) به خاطر فقر آن حضرت نيست (423)
360- زودتر مى دانست خليفه خواهد شد
وقتى كه آن گروه شش نفره براى تعيين خليفه پس از عمر بن خطاب در خانه ، شورا گرفتند. مقداد بن اسود كه از ياران ممتاز و مخلص على (عليه السلام ) بود آمد و به آنها گفت : مرا نيز با خود شركت دهيد كه من براى رضاى خدا نصيحتى داشته و خيرى برايتان در نظر دارم ، آنها نپذيرفتند، مقداد گفت : پس لااقل بگذاريد سرم را در خانه داخل كنم و سخنى از من بنشويد، آنها اين را هم نپذيرفتند آنگاه گفت :حال كه نمى پذيريد پس با آن مردى كه در جنگ بدر حضور نداشته ، و در بيعت رضوان شركت نكرده و در جنگ احد فرار نموده بيعت نكنيد و او را خليفه نكنيد.در اينجا عثمان كه جزو جلسه بود گفت : هان به خدا سوگند اگر زمام حكومت را بدست بگيرم تو را به صاحب اولت برمى گردانم . چون مرگ مقداد فرا رسيد گفت : به عثمان خبر دهيد كه من به صاحب اول و آخرم بازگشتم .چون خبر مرگ وى به عثمان رسيد (و خاطرش از مقداد آسوده شد رسم سياست و سياست بازان را بجا آورد) آمد تا بر سر قبرش رسيد و ايستاد و گفت : خدا تو را رحمت كند خوب بودى هر چند كه ...(424)
361- غصب خلافت از ديدگاه پدر ابوبكر
سعيد بن مسيب مى گويد: چون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمود شهر مكه از اين خبر ناگوار به لرزه افتاد، ابوقحافه (پدر ابوبكر) گفت : چه خبر است ؟ گفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافته است . گفت : چه كسى زمام امور خلاف را بدست گرفته ؟ گفتند: پسر تو ابوبكر!!!گفت : آيا بنى شمس و بنى مغيره (دو قبله از عرب ) به اين امر (خلافت ) راضى شدند؟ گفتند: آرى ، گفت : براى آنچه خدا بخشيد. جلوگيرى نيست ، و نسبت به آنچه خدا بازداشته بخشنده اى نباشد، چه عجب است اين امر، شما (بنى عبد شمس و بنى مغيره ) در امر نبوت نيز با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نزاع و جنگ برخاستيد و در امر خلافت (كه به ناحق غصب شده ) با مسالمت عمل كرديد و آن را پذيرفتيد!!البته كه اين از مشكلات روزگار است كه گريزى از آن نيست (425)