178- كليد دار كعبه - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفتم ، حضرت فرمود: يا على تو وقتى نزد من بودى جواب سؤ ال را نمى دانستى اينك چه كسى جواب را به تو گفته است ؟ عرض كردم : فاطمه عليهاالسلام جواب را به من ياد داد! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تعجب كرده و فرمود: فاطمه پاره تن من است .(223)

178- كليد دار كعبه

كليد دارى كعبه از مناصب و مقام هاى بزرگ در ميان قريش و اهل مكه بود، قبل از فتح مكه شخصى از مشركان بنام عثمان بن ابى طلحه كليددار بود. پس از آنكه در سال هشتم هجرت ، مكه بدست مسلمين به فرماندهى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فتح گرديد، عثمان ، در كعبه را بسته بود و به پشت بام كعبه رفته بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كليد در كعبه را از او طلبيد، او گفت : اگر مى دانستم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كليد را از من مى خواهد، از دادن كليد به آن حضرت ، خوددارى نمى كردم . على (عليه السلام ) بر بام كعبه رفت و كليد را از او گرفت و در كعبه را باز كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد خانه كعبه شد و دو ركعت نماز خواند، وقتى كه از كعبه بيرون آمد، عباس ‍ عموى پيامبر از آن حضرت خواست كه كليد را به عثمان بن ابى طلحه بدهد، و در اين هنگام اين آيه نازل شد: ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى هلها؛ بى گمان خداوند فرمان مى دهد شما را كه امانت ها را به صاحبش بازگردانيد(224) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد، كليد را به عثمان بدهند و از او عذرخواهى كنند. عثمان به على (عليه السلام ) عرض كرد: نخست چهره ات نسبت به من درهم و خشن بود، ولى اينك مى بينم با چهره اى باز و نگاهى مهرآميز به من مى نگرى ؟!

179- اى كاش من چهارمين آنها بودم

عفيف كندى از يمن به مكه آمده بود و براى عباس بن عبدالمطلب چندى شيشه عطر آورده بود، سراغ را گرفت .

گفتند: كه وى در فناى كعبه (به عادت رجال قريش كه عصرها در آنجا پاطوق داشتند) نشسته است . عفيف يك راست به آنجا رفت . عباس را ديد و عطرهاى يمنى را به او داد. عفيف با آنها نشست ، آفتاب مكه آهسته در مغرب فرو مى رفت . عفيف در اين هنگام مردى زيبا روى و مشكين موى را ديد كه از راه رسيد و بى آنكه توجهى به بزرگان قريش كند در آستانه مسجدالحرام ايستاد و نگاهى به آسمان انداخت و آن وقت آستين هايش را بالا زد و بعد در كنار چاه زمزم با آب دلو، دست و رويش را شست و سر و پاى خود را مسح كرد و سپس ‍ پا به مسجدالحرام گذاشت . در همين هنگام زن جوانى با عجله پديدار شد و به دنبالش يك جوان درشت هيكل و استخوانى و برومند وارد مسجدالحرام شدند. آنها ايستادند اين سه نفر با ترتيب شگفت انگيزى به قيام و قعود و ركوع و سجود پرداختند. عفيف از عباس پرسيد: اينها كيستند؟ اينها در اينجا چكار مى كنند؟ عباس گفت : آن مرد برادرزاده ام محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم و اين زن خديجه است و آن جوان هم پسر برادرم ابوطالب است . اسمش على (عليه السلام ) است . محمد صلى الله عليه و آله و سلم دين جديدى آورده و اين دو نفر هم بدينش ايمان آورده اند. عفيف گفت : اى كاش من چهارمين نفرشان بودم (225).

180- حمله به خانه پيامبر (ص )

پس از تصميم سران قريش مبنى بر حمله شبانه به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و قتل آن حضرت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رداى خود را به سر كشيد و به عزم خانه ابوبكر و مهاجرت به مدينه از خانه خود خارج شد. على (عليه السلام ) در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دراز كشيد شيوخ قريش تا نيمه هاى شب عبابر سر و شمشير بدست ، بر در آن خانه منتظر فرصت نشستند. آنها برنامه خود را اينگونه آغاز كردند كه ابتدا به خوابگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سنگ بيندازند، وقتى بيدارش كردند يكباره به وى حمله كنند و او را به قتل برسانند سنگ او را انداختند، و با سنگ دوم بود كه على (عليه السلام ) سر از بالين برداشت . رجال قريش تعجب كردند، اين كيست ؟ گوينده اى گفت : اين على بن ابيطالب (عليه السلام )، است على (عليه السلام ) از جا برخاست و فرمود: با چه كسى كار داريد و چه مى خواهيد همه يك صدا گفتند پس محمد صلى الله عليه و آله و سلم كجاست . على (عليه السلام ) خونسردانه جواب داد: مگر او

/ 367