هنگامى كه على (عليه السلام ) با تنى چند از بنى هاشم مشغول شستن و تكفين پيكر مطهر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بودند خبر رسيد كه جمعى از مهاجرين و انصار در سقيفه بنى ساعده براى تعيين خليفه محاجه و گفتگو مى كنند و طولى نكشيد كه خبر ديگرى رسيد كه ابوبكر به سمت خليفه مسلمين انتخاب گرديد در اين موقع به نقل شيخ مفيد قدس رحمة حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم - الم -احسب الناس ان يتركو ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون ؟ آيا مردم گمان كردند كه فقط با گفتن ايمان اينكه آورديم رها شده و ديگر مورد آزمايش قرار نخواهد گرفت ؟ و مقصود حضرت اين بود كه عمرم مردم جز چند نفر از اين آزمايش نتوانستند موفق بيرون آيند.(477)
411- توطئه قتل على (ع )
بعد از غصب فدك على (عليه السلام ) در جلسه اى ابوبكر و عمر را با دلايل متعدد محكوم نمود بعد از اتمام جلسه بود كه ابوبكر، عمر را خواست و گفت : ديدى على امروز با ما چه كرد؟ اگر در يك مجلس ديگر با ما چنين معارضه كند كار ما را بر هم مى زند اكنون نظر تو در اين باره چيست ؟ عمر گفت : به نظر من دستور دهيم او را به قتل برسانند! ابوبكر گفت : چه كسى جراءت اينكار را دارد؟ عمر گفت : خالد بن وليد! آنگاه خالد را طلبيدند و گفتند مى خواهيم يك امر خطيرى را به تو واگذار كنيم خالد گفت : هر چه باشد حاضرم ولو كشتن على (عليه السلام ) باشد. آنها گفتند: مقصود ما نيز همين است خالد گفت : چه موقع اينكار را انجام دهم ؟ ابوبكر گفت : هنگام نماز در مسجد، پهلوى او بايست و چون من سلام نماز را گفتم فورا برخيز و گردنش را بزن . خالد پذيرفت و خود را آماده نمود. اسماء بنت عميس كه در آن موقع زن ابوبكر بود سخن آنها را شنيد و فورا كنيز خود را به خانه على (عليه السلام ) فرستاد و گفت : سلام مرا به على (عليه السلام ) و فاطمه عليهاالسلام برسان و اين آيه را تلاوت كن ان الملاء ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين (478) . كنيز اسما به خانه على (عليه السلام ) آمد و آيه را تلاوت كرد و آن حضرت فرمود: به اسماء بگو خداوند نخواهد گذاشت كه اراده آنها انجام بگيرد. آنگاه آن حضرت موقع نماز به مسجد آمد و پشت سر ابوبكر ايستاد، خالد نيز كه شمشيرش را زير جامه خود بسته بود آمد و در كنار حضرت قرار گرفت ! ابوبكر نماز را شروع كرد و چون به تشهد نشست از هيبت على (عليه السلام ) مرعوب بود و با خود انديشيد كه خالد چگونه مى تواند چنين كارى را انجام دهد لذا از شجاعت آن حضرت به ترس و لرزه افتاد و جراءت گفتن سلام نماز را نمى كرد لذا تشهد را تكرا مى كرد و سلام نماز را نمى گفت و مردم گمان مى كردند كه نماز منصرف شد. لذا پيش از آنكه سلام نماز خود را بگويد گفت : يا خالد لا تفعلن ما امرتك به (اى خالد مبادا آنچه را كه به تو دستور داده ام انجام دهى ) و سپس سلام نماز خود را گفت و نماز را پايان داد. على (عليه السلام ) از خالد پرسيد چه دستورى به تو داده بود؟ خالد گفت : دستور اين بود كه پس از سلام نماز، گردن ترا بزنم !حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: آيا تو هم چنين كارى را مى كردى ؟ خالد گفت : آرى به خدا سوگند اگر پيش از سلام آن جمله را نمى گفت : من هم ترا مى كشتم !! على (عليه السلام ) خالد را از جايش بلند كرد و بر زمين كوبيد. عمر گفت : به خداى كعبه ، الان خالد را مى كشد و به روايتى ديگر گردن خالد را با دو انگشت سبابه و وسطى خود چنان فشار داد كه خالد نعره زد و رنگش سياه شد و جامه اش را خراب كرد و دست و پا مى زد ابوبكر فورا از عباس بن عبدالمطلب خواست كه شفاعت خالد را بكند. عباس نزد على (عليه السلام ) رفت و او را به قبر و صاحب قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و حسنين (عليه السلام ) و فاطمه عليهاالسلام قسم داد و پيشانى آن حضرت را بوسيد تا حضرت از خالد دست برداشت .(479)