354- شهيد آگاه - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه اى به كوفه نزد آن حضرت نوشت اى پسر ابوطالب ! راهى را پيش گرفته اى كه به زبان تو است آنچه را برايت سودمند بود ترك گفتى و بر خلاف كتاب خدا و سنت پيغمبر رفتار نمودى ! تا آنجا كه صحابه پيغمبر طلحه و زبير چنان كردى . به خدا قسم تير آتشينى به سويت رها كنم كه نه آب آنرا فرو نشاند و نه باد بر طرف سازد!...

وقتى نامه او به حضرت امير رسيد، حضرت پاسخ آن را بدين گونه نوشت : اين نامه ايست از بنده خدا على بن ابيطالب برادر خوانده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و پسر عم و جانشين و غسل و كفن كننده او، و ادا كننده قرض او...

اى معاويه من همانم كه در جنگ بدر خويشان بت پرست تو را از دم شمشير گذراندم و به ديار عدم فرستادم ...

هنوز شمشيرى كه آنها را به وسيله آن نابود ساختم در دست من است ...

سپس حضرت نامه خود را مهر كرد و به يكى از ياران خود بنام طرماح بن عدى تسليم نمود و فرمود: شخصا آنرا به دست معاويه بدهد. طرماح مردى قوى هيكل و بلند بالا و سخنور بود و از ياران فداكار على (عليه السلام ) بود.

او وقتى به شام رسيد از او پرسيدند از كجا مى آيى ؟ گفت : از نزد آزاد مردى پاك و پاكيزه و نيكو خصال .

گفتند: باكى كار دارى ؟ گفت : مى خواهى اين بدگوهرى كه شما او را پيشواى خود مى دانيد ملاقات كنم . آنها جواب دادند: امير ما معاويه در اين ساعت با اطرافيان خود سر گرم مشورت در امور مملكت است و امروز نمى توانى به حضور او برسى . طرماح گفت : خاك بر سر او كنند او را رسيدگى به امور مسلمين چكار؟...

سرانجام ناگزير او را به مجلس معاويه آورند. طرماح با كفش وارد مجلس ‍ شد و دم در نشست ! گفتند: كفشت را از پا در آور. گفت : مگر اينجا وادى ايمن و سرزمين مقدس طور سينا است كه بايد مانند موسى كفش از پاى در آورم ؟!

آنگاه چون معاويه را ديد، گفت : اى پادشاه گناهكار سلام ! عمر و عاص ‍ مشاور معاويه گفت : اى اعرابى چرا معاويه را پادشاه گناهكار خواندى و او را اميرالمؤ منين نگفتى ؟ طرماح گفت : مادرت به عزايت بنشيند! مؤ منين ما هستيم چه كسى او را امير ما نموده است ... سپس نامه على (عليه السلام ) را معاويه از دست طرماح گرفت ... سپس معاويه كاتب خود را طلبيد و جواب حضرت امير (عليه السلام ) را بدين گونه نوشت :

اى على ! لشكرى از شام به جنگ تو خواهم فرستاد كه ابتداى آن كوفه و انتهايش ساحل دريا باشد و هزار شتر با اين لشكر مى فرستم كه بار آنها ارزن باشد و به عدد هر ارزنى هزار مرد جنگجو باشد!

طرماح گفت : اى معاويه ! على را به جنگ تهديد مى كنى و مرغابى را از آب مى ترسانى ؟ به خدا قسم اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) خروس ‍ بزرگى دارد كه تمام اين ارزنهاى تو را به آسانى از روى زمين مى چيند و در چينه دان خود انباشته مى كند. معاويه گفت : راست مى گويد: همانا او مالك اشتر است .

سرانجام طرماح جواب نامه را گرفت ... و به جانب كوفه شتافت . بعد از رفتن او معاويه به اطرافيان خود گفت : به خدا اگر من آنچه دارم به شما بدهم ، يك دهم خدمتى را كه اين مرد به على (عليه السلام ) نمود. نسبت به من انجام نمى دهيد.(529)

354- شهيد آگاه

اصبغ بن نباته مى گويد: در جنگ جمل در حضور اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بودم كه مردى آمد و در حضور آن حضرت ايستاد و عرض ‍ كرد: اى اميرمؤ منان من مى بينم هم سپاه دشمن تكبير (الله اكبر مى گويد) و هم ما، هم آنها تهليل (لا اله الا الله ) مى گويند و هم ما، هم آنها نماز مى خوانند و هم ما، بنابراين بر چه اساس ما با سپاه دشمن (عايشه ، طلحه و زبير) جنگ كنيم ؟!

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود: ما بر اساس فرمان خدا در قرآن مى جنگيم . او پرسيد: ما آنچه در قرآن آمده به آن آگاهى نداريم به ما بياموز. امام (عليه السلام ) فرمود: بر آنچه كه خدا در سوره بقره نازل فرموده است . او پرسيد: كدام آيه به ما بياموز؟ امام (عليه السلام ) فرمود: بر اساس آيه 253 سوره بقره تلك الرسل فصلنا بعضهم على بعض ...؛ بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم . برخى از آنها؛ خدا با او سخن گفت : (يعنى موسى ) و بعضى را درجاتى

/ 367