238- شمشير شكسته ، معجزه نبوى - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شدم خبرى نيافتم (نگران شدم ) با خود گفتم :

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به كجا ممكن است رفته باش ؟! احتمال فرار كه در حق وى منتفى است ، احتمال شهادت هم در بن نيست ، چون حضرت اگر شهيد شده بود بايد در ميان كشته ها ديده مى شد.

سپس راهى جز ين باقى نمانده كه او را به سوى آسمانها برده باشند و ما را از نعمت وجود او محروم كرده باشند على (عليه السلام ) مى فرمايد: از شدت ناراحتى غلاف شمشيرم را شكستم و با خود گفتم : حال كه چنين است به تلافى فقدان وجود نازنين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چندان نبرد خواهم كرد تا كشته شوم .

آنگاه خود را به درياى دشمن زدم و آنان را از هر سو پراكنده ساختم . با فرار دشمن محوطه اى جلوى من باز شد ناگهان ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با حال ضعف و بيهوشى نقش بر زمين افتاده است .

(معلوم شد كه آن حضرت در تمام اين مدت زير دست و پاى دشمن بوده است ) به جانب او رفتم و سرش را در دامن گرفتم نگاهى به من كرد و فرمود: على ! مردم چه كردند؟ گفتم : به دشمن پشت كردند و كافر شدند و شما را به آنان تسليم كردند و خود گريختند.

در اين بين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم متوجه حمله گروهى از سپاه دشمن شد كه قصد داشتند غافلگيرانه به او يورش ببرند، لذا فرمود: على ! آنان را از من دور كن ! من به جانب آنها حمله كردم و جمعشان را متفرق ساختم كه هر يك از آنها به سويى گريختند سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

على ! آيا صداى رضوان را كه در آسمان در مدح و ستايش تو سخن مى گويد را نمى شنوى ؟ او هم اينك بانك برداشته و مى گويد: شمشيرى جز شمشير على نيست و جوانمردى جز على نيست (290)

238- شمشير شكسته ، معجزه نبوى

على (عليه السلام ) مى فرمايد: در بحبوحه جنگ احد شمشيرم دو نيم شد از ميدان نبرد بازگشتم و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده و عرض كردم :

اى فرستاده خدا! انسان چاره اى ندارد جز اينكه با شمشير بجنگد ولى شمشير من شكست .

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نگاهى به اطراف خود انداخت ، آنگاه چشمانش به شاخه خشكيده نخلى افتاد كه در كنارى افتاده بود.

آن شاخه نخل را برگرفت و تكانى داد، كه ناگهان به شمشيرى مبدل شد و آن را به من داد. و اين همان شمشيرى است كه ذوالفقار نام گرفت . آن را بر كسى فرود نياوردم جز آنكه او را دو نيم ساختم .(291)

239- جبرئيل قوت بازوى على (ع )

على (عليه السلام ) مى فرمايد در جنگ احد وقتى شانزده زخم عميق برداشتم ، از شدت جراحت در چهار مورد از آن زخم ها من نقش بر زمين شدم ، هر بار مرد خوش صورتى كه گيسوانى زيبا برگوشهايش آويخته بود و بوى خوشى از او به مشام مى رسيد بالاى سرم حاضر مى شد و بازوان مرا مى گرفت ، و از زمين بلند مى كرد و مى گفت :

برخيز و بر مشركان و دشمنان حمله كن ، چه اينكه تو در طاعت خدا و رسول او هستى و آن دو پيوسته از تو خشنودند هنگامى كه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم و ماجراى آن مرد را باز گفتم آن حضرت فرمود.

على ! چشمانت روشن باد، او جبرئيل بوده است . (292) البته نكته مهم تر اينكه على (عليه السلام ) مى فرمايد: من هر شمشيرى را كه مى زنم اول فكر مى كنم ببينم كجا وارد مى شود، گذشته و آينده آن فرد را در نظر مى گيرم و اگر بناست يك روزى از اين فرد انسان خوبى از كار درآيد من شمشيرم را وارد مى كنم و او را نمى كشم .

240- فاتح بى بديل

على (عليه السلام ) مى فرمايد: وقتى كه فتح يكى از قلعه هاى خيبر دشوار شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ترتيب ابوبكر و عمر را براى فتح آنجا فرستاد، اما فتح قلعه صورت نگرفت (293) روز بعد

/ 367