589- صداى شيطان - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

589- صداى شيطان

روزى حسن بصرى خدمت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه كنار شط فرات بود ظرفى را پر از آب نموده و قدرى از آن را آشاميد و بقيه آن را روى زمين ريخت . عى (عليه السلام ) فرمود: در اين كار اسراف نمودى زيرا آب را، بر زمين ريختى و بر روى آب نريختى ، حسن بصرى از روى اعتراض گفت : شما خون مسلمين را بر زمين مى ريزى اسراف نمى كنى ، من به اين مقدار آب اسراف نموديم ؟حضرت فرمود: اگر من در ريختن خون مسلمين اسراف مى كردم چرا به آنها كمك نكردى و جزء شورشيان با من جنگ نمودى ؟ حسن گفت : من آماده جنگ شده بودم لباس و سلاح هم پوشيديم تا با شاميان همراه شوم همين كه از منزل بيرون آمدم هاتفى از آسمان صدا زد! قالت و مقتول در جهنم هستند لذا از تصميم خود منصرف شدم . حضرت فرمود: راست گفتى او برادرت شيطان بود.

590- نظارت در حكومت

سعيد بن قيس همدانى مى گويد: يكى از روزها به هنگام شدت گرما كه معمولا كوچه هاى شهر خلوت مى شد و هر كس در زير سايه بان و يا در خانه خود استراحت مى كرد، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را ديدم كه در كنار ديوارى ايستاده است بخدمت آن حضرت رسيدم و پس از سلام علت ايستاد ايشان را در اين هواى گرم جويا شدم فرمود:

ما خرجت الا لا مظلوما و اغيث ملهوفا(704) در اين ساعت از محل استراحت بيرون نيامدم مگر براى اينكه مظلومى را ياور و گرفتارى را پناهگاه باشم لذا ابن ابى الحديد در كتاب شرح نهج البلاغه خود مى گويد: اميرمؤ منان على (عليه السلام ) خود اين كار را انجام مى داده و خانه اى نيز به نام بيت المقصص داشت كه مردم شكايت و تقاضاهاى خود را به آنجا مى بردند.

ديباچه مروت و ديوان معرفت لشكر كش فتوت و سردار اتقياء فردا كه هر كسى به شفيعى زند دست مائيم و دست و دامن معصوم مرتضى (705)

591- نظارت در حكومت

حضرت على (عليه السلام ) به هنگام در دست گرفتن حكومت اسلامى بر منبر رفت و پس از ستايش خداوند فرمود:

سوگند به خدا، تا هنگامى كه يك نخل در مدينه داشته باشم از بيت المال چيزى بر نمى دارم درست بينديشيد كه آيا وقتى من خود از بيت المال مسلمانان به خود سهمى نمى دهم مى توانم آن را به شما بدهم ؟ در اين موقع عقيل برادر حضرت امير (عليه السلام ) از جا برخاست و گفت : يا على (عليه السلام ) مرا با سياه پوستى كه در مدينه است برابر مى نهى ؟ حضرت فرمود: بنشين برادر، مگر جز تو كسى در اينجا نبود كه حرف بزند تو بر آن سياه پوست هيچ برترى ندارى مگر به مزيت در ايمان و يا پرهيزكارى .(706)

592- شباهتى ميان على (ع ) و عيسى (ع )

بيشتر ما داستان زن زناكارى كه مردم او را نزد حضرت مسيح (عليه السلام ) آوردند و از او خواستند كه به خاطر خطايش سنگسارش ‍ كند را شنيده ايم ولى حضرت عيسى (عليه السلام ) به آنها فرمود: هر كس ‍ تاكنون هيچ لغزشى از او سر نزده او را سنگسار كند و پس از اين خطاب همه سرافكنده رفتند و جز حضرت عيسى (عليه السلام ) و يارانش كسى نماند. اما زنى نيز نزد حضرت على (عليه السلام ) آمد و اقرار به زنا كرد. حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: كه مردم جمع شوند و منادى ندا در داد و مردم جمع شدند،حضرت پس از ستايش و ثناى خداوند سبحان فرمود: من فردا اين زن را خواهم آورد و حد شرعى را بر او جارى خواهم ساخت شما نيز به همراه مشتى سنگ حاضر شويد. فرداى آن روز حضرت زن زنا كار را به ميدان آورد و مردم نيز با سنگهاى خود گرد هم آمدند. حضرت نيز بر قاطرى سوار شد و انگشت بر گوش مباركش نهد و با صدايى بلند فرمود: اى مردم

/ 367