77- آن شب خطرناك - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

، من در جزء چهار نفر از افراد خانواده ام هستم كه از سرشتى كه انوار رحمت بر آن تابيده بود آفريده شديم من و على و حمزه و جعفر. كسى گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اينانند كه با تن در روز قيامت سوار هستند. حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، همانا آن روز بجز چهار كس هرگز كسى سواره نباشد جز من و على و فاطمه و صالح پيغمبر، اما من سوار بر براقم و اما دخترم فاطمه بر شترى از اشتران بهشتى كه لجامش از ياقوت است و دو جامه سبز بر روى آن انداخته شده ميان بهشت و دوزخ مى ايستد آن روز مردم شديدا عرق مى كنند پس بادى از جانب عرش وزيدن گيرد كه عرق مردم را خشك كند فرشتگان و پيغمبران و صديقين مى گويند اين بجز فرشته مقرب و يا پيغمبرى مرسل نبايد باشد پس آواز دهنده اى خبر دهد كه اين نه فرشته مقرب است و نه پيغمبر و مرسل بلكه على بن ابيطالب (عليه السلام ) است كه برادر رسول خداست در دنيا و آخرت .(100)

77- آن شب خطرناك

گروهى از قريش و اشراف مكه از قبايل مختلف در محل تشكيل جلسات مشورتى بزرگان مكه به نام دارالندة جمع شدند تا درباره خطرى كه از ناحيه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنها را تهديد مى كرد بينديشند. در اثناء راه پير مرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود از او پرسيدند: كيستى ؟ گفت : پيرمردى از اهل نجد. جلسه تشكيل يافت و درباره اينكه چگونه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به عنوان مانعى از سر راه بردارند گفتگو مى كردند يكى گفت او را از ميان خون بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد، پيرمرد گفت اين هم درست نيست زيرا اگر اين كار را انجام دهيد به سراغ قبايل ديگر عرب مى رود و با گفتار شيرينش در آنها نفوذ مى كند، ابوجهل كه تا آن وقت ساكت بود به سخن آمد و گفت به نظر من از هر قبيله اى يك جوان شجاع و شمشير زن را انتخاب كنيد تا در فرصتى مناسب به طور دسته جمعى به محمد صلى الله عليه و آله و سلم حمله كنند و او را بكشند اين طور خون او در بين همه قبايل پخش مى شود و بنى هاشم نمى تواند به خونخواهى او قيام كند، پيرمرد نجدى خوشحال شد و گفت : به خداى راءى صحيح همين است نتيجتا همه ى با اين تصميم موافقت كردند.

جبرئيل فرود آمد و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : تا شب را در بستر خود نخوابد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شبانه به سوى غار ثور حركت كرد و سفارش نمود على (عليه السلام ) در بستر او بخوابد تا كسانى كه خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را تحت نظر داشتند متوجه عدم حضور پيامبر نگردند. على (عليه السلام ) كه در آن موقع جوانى 23 ساله بود در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خوابيد هنگامى كه صبح شد و طبق نقشه ، جوانان قبائل مختلف جهت قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خانه ريختند، على (عليه السلام ) را در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديدند، صدا زدند پس محمد صلى الله عليه و آله و سلم كجاست ؟ حضرت امير (عليه السلام ) فرمود: نمى دانم . لذا با اين جانفشانى حضرت على (عليه السلام )، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از گرداب مرگ نجات يافت .(101)

78- صاحب سر پيامبر (ص )

از ابوذر غفارى روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا براى احضار على (عليه السلام ) به خانه آن حضرت فرستاد من به در خانه على (عليه السلام ) آمدم و او را صدا زدم ولى كسى جواب نگفت .

من تعجب كردم موقعى كه ديدم آسياى دستى در خانه آن حضرت خودبخود مى گردد بدون اينكه كسى او را به گردش آورد. من على (عليه السلام ) را صدا كردم و آن حضرت نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم با او آهسته سخنى گفت كه من نفهميدم آنگاه به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردم جاى تعجب است از آسيابى كه در خانه على (عليه السلام ) خودبخود مى گردد، بدون اينكه كسى آن را به حركت در آورد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند قلب و جوارح دخترم فاطمه عليهاالسلام را از ايمان و يقين پر ساخته و البته خدا از ضعف بدنى او آگاه است و او را در كارهايش كمك مى نمايد. آيا نمى دانى كه خداوند را فرشتگانى است كه آنها را براى كمك به آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم گمارده است .(102)

/ 367