807- دختر يتيمى از على (ع ) مى گويد: - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به سوى تربت طاهر كه حبيب به سوى حبيب خود مشتاق گرديده است ، و نيز منادى صدا زد كه : حق تعالى شما را صبر نيكو كرامت فرمايد در مصيبت سيد شما و حجت خدا بر خلق خويش .(971)

807- دختر يتيمى از على (ع ) مى گويد:

ابن شهر آشوب روايت كرده است كه عبدالواحد بن زيد كه مى گويد: كه من در خانه كعبه مشغول طواف بودم دخترى را ديدم كه براى خواهر خود سوگند ياد كرد به نام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به اين شكل ؛ لا و حق المنتجب با لوصيه الحاكم بالسويه العادل فى القضيه العال البينه زوج فاطمه المرضيه ...

عبدالواحد مى گويد: من در تعجب شدم كه اين دختر با همه كودكى اش ‍ چگونه اين طور زيبا على (عليه السلام ) را مدح و ثنا و ستايش مى كند، از او پرسيدم : اى دختر! آيا تو على (عليه السلام ) را مى شناسى كه اين گونه او را ستايش مى كنى ؟!!

دختر گفت : چگونه او را نشناسم كسى را كه وقتى پدرم در جنگ صفين در يارى او شهيد شده بود و ما يتيم بوديم ما را يارى مى كرد و متوجه احوال ما بود.

سپس ادامه داد: روزى امام به خانه ما آمد! به مادرم فرمود: حال تو چطور است اى مادر يتيمان ؟ مادرم به حضرت عرض كرد: بخير است ، آنگاه مادرم من و خواهرم را نزد آن حضرت حاضر كرد؛ من بر اثر مرض آبله نابينا شده بودم وقتى نگاه امام به من افتاد، آهى كشيد و اين دو شعر را قرائت كرد.


  • ما ان تاوهت من شى ء رزئت به
    قدمات والدهم من كان يكفلهم
    فى النائباب و فى الاسفار و الحضر


  • كما تاوهب للاطفال فى الصغر
    فى النائباب و فى الاسفار و الحضر
    فى النائباب و فى الاسفار و الحضر



آنگاه آن حضرت دست مباركش را بر صورت من كشيد و چشم من بينا شد، آن چنانكه در شب تار شتر رميده را از مسافت بسيار دور مى بينم .(972)

808- مرد آذربايجانى نزد على (ع )

روزى مردى آذربايجانى خدمت على (عليه السلام ) آمد و عرض كرد: كه يا على ! مرا شترى سركش و چموش است كه به هيچ شكلى نمى توان آن را رام كرد. حضرت فرمود: چون به شهر خود رسيدى بر شتر خود اين دعا را بخوان اللهم انى اتوجه اليك ... شتر تو رام خواهد شد. آن مرد به شهر خود مراجعت كرد و با آن دعا شتر خود را رام كرد، و سال ديگر بر آن شتر نشست و خدمت امام رسيد. او وقتى امام را ديد قبل از آنكه صحبتى كند امام چگونگى رام شدن شتر او را به همان نحوى كه واقع شده بود، را براى آن مرد تعريف كرد، آن مرد عرض كرد: يا على ! چنان است كه تو نزد من حاضر بودى و همه چيز را مشاهده كردى .(973)

809- گريه مردى يهودى از غم هجران

حارث اعور مى گويد: پير مردى را در كوفه ديدم كه شديدا مى گريست و مى گفت : صد سال زندگى كردم و فقط در طول اين صد سال يك ساعت عدالت ديدم .

حارث مى گويد به او گفتم چطور و چگونه ؟ او گفت : من حجر حميريم و يهودى بودم از بهر تهيه غذا به كوفه آمدم چون به قبه (974) رسيدم اموالم مفقود شد. من نزد مالك اشتر نخعى رفتم و ماجراى خود را به او گفتم . مالك مرا به نزد اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) برد. آن حضرت تا مرا ديد فرمود: (يا اخا اليهود! علم بلايا و منايا و ما كان و ما يكون ) نزد ما است ، من بگويم براى چه نزد من آمدى يا تو خود مى گويى ؟ گفتم : شما بگوييد. حضرت فرمود: جماعت جن مال تو را در قبه ربوده اند.

الان از ما چه مى خواهى اى برادر يهودى ، به او عرض كردم : يا على ! اگر تفضل فرمايى و مالم را به من برگردانى مسلمان مى شوم . پس حضرت مرا با خود به همان محل قبه برد و دو ركعت نماز گذارد و دعايى نمود.

پس قرائت نمود يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران آنگاه فرمود: اى جماعت جن ! شما با من بيعت

/ 367