541- جايگاه سهل بن حنيف در پيش على (ع ) - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

541- جايگاه سهل بن حنيف در پيش على (ع )

در تاريخ طبرى و سيره ابن هشام آمده است وقتى كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در هنگام هجرت در قبا فرود آمد، نزد زنى به نام ام كلثوم ، دختر هدم به مدت دو يا سه شب منزل گزيد. حضرت مى ديد كه نيمه هاى شب ، كسى در مى زند و ام كلثوم چيزى از او مى گيرد. حضرت از او سؤ ال كرد؟ زن گفت : اين مرد، سهل بن حنيف است و مى داند كه من كسى را ندارم . او شبانه به بتهاى قومش حمله مى كند و آن را مى شكند و چوبهايش را براى من مى آورد و مى گويد: از چوب اينها براى آتش غذاى خود استفاده كن . از آن زمان حضرت امير (عليه السلام ) به سهل بن حنيف احترام مى گذاشت (636) و بعدها زمانى كه حضرت على (عليه السلام ) عازم بصره شد.

سهل بن حنيف را در بيست و ششم ربيع الاول به عنوان فرماندار مدينه منصوب نمود. وقتى كه حضرت امير (عليه السلام ) براى جنگ جمل به جانب بصره مى رفت به ذى قار كه رسيد عايشه طى نامه اى از بصره براى حفصه دختر عمربن خطاب - كه در مدينه بود - نوشت : اما بعد، به من خبر رسيده كه على (عليه السلام ) به ذى قار آمده است ، در حالى كه مرعوب و خائف است ، چرا كه عده ما زياد است . او مثل شتر زخم خورده است كه اگر جلو بيايد، كشته مى شود و اگر عقب نشينى كند، قربانى مى شود. حفصه دختر عمر از اين خبر، خيلى خوشحال شد و كنيزان خود را خواست كه آواز بخوانند و به دايره بكوبند و در هنگام آواز خواندن بگويند: چه خبر؟ چه خبر؟ على رفته سفر - مانند - فرد زخم خورده (در ذى قار)، اگر جلو رود، كشته مى شود و گر عقب نشينى كند، قربانى گردد.


  • مالخبر ماالخبر على كالا شقربذى قار
    ان تقدم نحروان تاخر عقر


  • ان تقدم نحروان تاخر عقر
    ان تقدم نحروان تاخر عقر



زنان طلقاء (آزاد شدگان ) بر حفصه وارد مى شدند و اين آواز را مى شنيدند و اظهار خوشحالى مى كردند. اين خبر به گوش ام كلثوم ، دختر على (عليه السلام ) رسيد. بلادرنگ جلباب خود را پوشيد و به صورت ناشناس ، بر آنها وارد شد و در جمع آنها جامه را از صورت خود برداشت . همين كه حفصه او را ديد، با شرمندگى صورت خود را برگرداند. امام ام كلثوم به او گفت : اگر امروز تو و عايشه ، بر ضد پدرم ، على (عليه السلام ) توطئه مى كنيد، قبلا همه عليه برادرش ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم توطئه مى كرديد و اين كار از شما دو نفر، تازگى ندارد تا اين كه خداوند درباره شما نازل كرد،(637) آنچه نازل كرد. حفصه گفت : كافى است . رحمت خدا بر تو باد آنگاه دستور داد نامه عايشه را از بين بردند و استغفار كرد. سهل بن حنيف كه در آن زمان والى مدينه بود، در اين باره اشعارى سرود و گفت : مردها در جنگ با مردها عذر دارند اما چه كارى به زنها و دشنام دارد. آيا كافى است ما را آنچه به ما خبر رسيده ؟ آيا براى تو (حفصه ) خير است در هتك حجاب زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ؟! كسى كه او را از خانه اش بيرون كرده به گناه خود متوجه مى شود، زمانى كه سگها بر او پارس زنند، حالا نامه اى از او به ما رسيده : نامه اى شوم ، زشت باد اين نامه !


  • اسلام يادگار تو و رنجهاى توست
    كو راز خاك بر سر اختر گذاشتى (638)


  • كو راز خاك بر سر اختر گذاشتى (638)
    كو راز خاك بر سر اختر گذاشتى (638)



542- شب زنده دار خائف

نوف بن فضاله بكالى منسوب به قريه بكال يمن و از قبيله حمير بود و سعادت هم نشينى و مصاحبت با على (عليه السلام ) نصيبش شده بود او در زهد و وارستگى و خصوصيات اخلاقى به على (عليه السلام ) بسيار نزديك بود. او مى گويد: نيمه شبى على (عليه السلام ) را ديم كه از بستر خواب برخاسته و به ستارگان آسمان مى نگرد به من فرمود: اى نوف خوابى يا بيدار. گفتم : بيدارم و به ستارگان مى نگرم آنگاه امام به او فرمود:

اى نوف ، خوشابه سعادت زاهدان و وارستگان در دنيا و مشتاقان به سراى آخرت ، آنانكه زمين را آسايشگاه خود نموده و خاك زمين را بستر خود ساختند و آب آنرا بجاى عطر پذيرفته اند و قران را شعار خود و دعا را همچون لباس رويين قرار داده اند و دنيا را همچون شيوه مسيح (عليه السلام ) برگزيده اند. اى نوف داود (پيامبر) در چنين ساعتى از شب دست به دعا به پيشگاه خدا برداشت و گفت : به راستى كه اين همان ساعتى است كه هيچ بنده اى در آن دعا نمى كند مگر اينكه دعايش به استجابت مى رسد...(639)

543- اختلاف بزرگ

اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت : در روز جنگ جمل در بصره سوارى از لشكر بصره بيرون آمد و آيات اول سوره نباء (عم يتسائلون عن النباء العظيم ) را مى خواند اميرالمؤ منين (عليه السلام ) جلو رفت و به او گفت : اى مرد آن خبر بزرگ را مى شناسى ؟ عرض كرد: خير.

فرمود: والله انى انا البنا العظيم الذى هم فيه مختلفون كلا سيعلمون حين اقف بين الجنة و النار...؛ بخدا قسم منم آن خبر مهم كه در من خلاف كرديد بزودى خواهيد شناخت مرا آن وقتى كه ميان بهشت و دوزخ بايستم و خلايق را قسمت كنم و به دوزخ گويم اين براى تو، آن ديگر براى من ، بگير او را كه او از دشمنان من است ، و دست بدار از اين كه از دوستان من است و به زودى خواهيد دانست كه من نباء عظيم هستم در آن زمان كنار حوض كوثر بايستم و طايفه اى را از حوض كوثر برانم چنانكه در دنيا شتران غريب را از كنار حوض آب برانند آنگاه امام به جنگ با او رفت و پس از آنكه آن مرد بصرى را به قتل رسانيد به جاى خود بازگشت .(640)

544- على (ع ) و ميل به جگر

روزى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) اشتها كردند كه جگر كباب شده اى را با نان نرم بخورند. همين طور اين امر طول كشيد تا يك سال بر آمد و پيوسته حضرت اين اشتها را داشتند ولى ابراز نمى كردند پس از يك سال در حالى كه روزى از روزها روزه بودند به حضرت امام حسن (عليه السلام ) اين مطلب را گفتند. امام حسن (عليه السلام ) براى آن حضرت غذاى مورد نظر را آماده كرد وقتى هنگام افطار رسيد ناگهان سائلى به در خانه آمد و درخواست غذا كرد.

على (عليه السلام ) فرمود: اى نور ديده من اين طعام را بردار و به اين سائل بسپار، براى آنكه ما فرداى قيامت در صحيفه اعمال خود نخوانيم كه : شما طيبات خود را در زندگانى دنيا استفاده كرديد و در اين حيات دنى ، شما با طيبات خود استمتاع نموده و بهره مند شديد.(641)

545- خداى مهربانتر از خودت

اصبغ نباته (يكى از ياران مخلص على (عليه السلام )) گويد: در خانه على ع مشغول دعا بودم ، پس از مدتى ، على (عليه السلام ) از منزل بيرون آمد، مرا كه ديد فرمود: چه مى كنى ؟ عرض كردم : دعا مى كنم . فرمود: هر گاه مى خواهى دعا كنى بگو: الحمد الله على كان ما و الحمد الله على كل حال ؛ سپاس خداوند را بر آنچه كه گذشت و سپاس او را بر هر حال سپس دست راستش را بر شانه چپ من گذاشت و فرمود: اى اصبغ ! لئن ثبتت قدمك و تمت و لايتك و انبسطت يدك فالله ارحم من نفسك ؛ اگر در راه دين ثابت قدم بودى و ولايت تو كامل شد (يعنى امامت رهبران حق را قبول كردى و آنها را دوست داشتى و دستت را گشودى و كمك به تهديدستان نمودى ) آنگاه خداوند از خودت ، به تو مهربانتر است .(642)

546- عدالت على (ع )

على بن ابى رافع گفت : من عامل و كارگزار بيت المال حضرت على (عليه السلام ) و نويسنده او بودم . در بيت المال گردنبندى از مرواريد وجود داشت كه از بصره بدست آمده بود. روزى دختر آن حضرت كسى را نزد من فرستاد و پيغام داد كه شنيده ام گردنبند مرواريد نزد تو است ، آن را به صورت عاريه (امانت ) در اختيارم بگذار تا روز عيد قربان از آن استفاده كنم .

من پيغام دادم كه اگر آن را به صورت عاريه مضمونه قبول مى كنى ، تا در صورتى كه خسارتى ، به آن وارد شود تاوان آن را بدهى ، مى توانى از آن بهره گيرى . او پذيرفت و من نيز گردنبند را براى او فرستادم .

اتفاقا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آن گردنبد را نزد دخترشان ديدند و آن را شناختند و از او پرسيدند كه اين را از كجا آوردى ؟ دختر جريان را گفت . حضرت مرا احضار كرد و چون نزدشان رفتم فرمودند: بدون اذن و رضاى مسلمانها در بيت المال آنها خيانت مى كنى ! عرض كردم : پناه بر خدا كه خيانتكار باشم . فرمودند:

پس چگونه گردنبد را به دخترم داده اى ؟ عرض ‍ كردم : به صورت عاريه مضمونه داده ام . فرمودند: همين امروز آن را باز پس گير و در جاى خود بگذار، واى بر تو، اگر من بعد چنين كارى از تو سر بزند هرگز تو را

/ 367