241- قتل مرحب خيبرى - 1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

1001 داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا در حالى كه مبتلا به چشم درد بودم ، خواست سپس آن حضرت با آب دهان خود درد چشمم را معالجه كرد و برايم اين چنين دعا كرد:

پروردگارا (سوزش و سختى ) گرما و سرما را از او برطرف كن به بركت دعاى آن حضرت تا اين ساعت رنج گرما و سرما از من برطرف شده است ، آنگاه پرچم را به دست گرفتم و به قلعه يهود يورش بردم و خداى متعال آنان را شكست داد و فتح و پيروزى را به دست من نصيب مسلمانان كرد.

در اين جنگ بود كه من 25 جراحت برداشتم با همان وضع نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدم ، حضرت وقتى مرا ديد گريست سپس مقدارى از اشك ديدگانش را برگرفت و به زخم هايم ماليد، كه در جا آرام گرفت و از سوزش و درد راحت شدم .(294)

241- قتل مرحب خيبرى

على (عليه السلام ) مى فرمايد: مرحب دلاور نامى عرب به ميدان مبارزه با من آمد و شعار مى داد و مى گفت :

من آن كى هستم كه مادرم ، مرا مرحب ناميد، آماده كارزارم و تكاورى آزموده ام ، كه گاهى با نيزه مى جنگم و زمانى با شمشير.

من به مصاف او رفتم . مرحب به منظور حفاظت هر چه بيشتر از خود قطعه سنگى را تراشيده بود و آنرا به سر خود نهاده بود و از آن به جاى كلاه خود استفاده مى كرد، چرا كه هيچ كلاه خودى نمى توانست براى سر بزرگ او پوشش ايجاد كند. من با ضربتى كه بر سر او فرود آوردم ، آن سنگ شكافته شد و تيغه شمشير من بر فرق سرش اصابت كرد و او را به قتل رسانيد.(295)

242- شير مرد ميدان بدر

على (عليه السلام ) مى فرمايد: در روز جنگ بدر پس از آنكه آفتاب بالا آمد و همه جا روشن شد و نبرد ميان ما و سپاه دشمن بالا گرفت من به منظور يافتن مردى از سپاه دشمن از معركه جنگ خارج شدم در اين بين چشمانم به سعد بن خيثمه افتاد كه با يكى از مشركان در حال جنگ بود، نبرد بن آن دو در حالى صورت مى گرفت كه هر دو بر فراز تپه اى از ريگ و شن قرار داشتند اما ديرى نپاييد كه سعد با زخم تيغ حريف خود از پاى در آمد و شهيد شد.

مشرك فاتح كه سر تا پا در حصارى از آهن و پوششى از زره ، سوار بر اسب خود بود، همين كه مرا ديد از اسب خود پائين آمد و مرا به نام صدا زد و گفت : اى پسر ابوطالب ! پيش آى تا باهم به نبرد پردازيم .

من به جانب او رفتم و او نيز به پيش آمد.

من چون قامتم كوتاهتر از او بود، از طرفى او در بلندى قرار داشت من خود را به عقب كشيدم تا از يك تساوى نسبى برخوردار شويم .

آن بيچاره اين حركت مرا بر ترس و فرار من حمل كرد از اين رو گفت :

اى پسر ابوطالب ! آيا فرار مى كنى ؟ به او گفتم : دور شده : به زودى باز مى گردد (مثلى است كه در روايت آمده است ) حضرت مى فرمايد: وقتى كه من جاى پاى خود را محكم مى كردم ، او ضربتى به من حواله كرد كه با سپر خود آن را دفع كردم . شمشير او در سپر من گير كرد و در حالى كه براى رهايى آن تلاش مى كرد من ضربتى بر كتف او زدم كه از شدت و سنگينى آن به لرزه در آمد و زره اش از هم گسست .

من پنداشتم كه از سوزش زخم آن ضربه ، كار او تمام شد. اما به ناگاه برق شمشير ديگرى را از پشت سر ديم من به سرعت سر خود را پائين كشيدم و آن شمشير فرود آمد و چنان به سر آن مشرك اصابت كرد كه جمجمه او را همراه كلاه خودش به هوا پرتاب كرد. آنگاه زننده آن گفت : بگير(اى مشرك ) منم فرزند عبدالمطلب .

آنگاه ديدم ضارب عمويم حمزه و مقتول هم طعيمة بن عدى است .(296)

243- آزار پيامبر (ص ) توسط دو زن

على (عليه السلام ) مى فرمايد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه در آغوش من تكيه داده بود و

/ 367